گذشتهی ساده:
workedشکل سوم:
workedسومشخص مفرد:
worksوجه وصفی حال:
workingشکل جمع:
worksکار (فیزیکی یا ذهنی)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
Too much work made her sick.
کار زیاد او را بیمار کرد.
His work was spread on the table.
کارش روی میز پراکنده بود.
a day's work
کار یک روز
He is still looking for work.
او هنوز دنبال کار میگردد.
hard work
کار شاق
محل کار، سر کار
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He goes to work at 7 A.M.
او ساعت ۷ صبح به سر کار میرود.
When do you leave for work?
کی میری سر کار؟
اثر (هنری و ادبی و غیره)
a great literary work
اثر ادبی بزرگ
Bacon's philosophical works
آثار فلسفی بیکون
عمل جراحی (برای بهبود ظاهر)
The work he had done on his face made him almost unrecognizable.
عمل جراحیای که روی صورتش انجام داده بود او را تقریباً غیر قابل تشخیص میکرد.
the work done on the patient's chin
عمل جراحی انجامشده روی چانهی بیمار
(works) کارخانه، کارگاه
The iron works provided employment opportunities for many in the small town.
کارخانهی آهن فرصتهای شغلی را برای بسیاری در این شهر کوچک فراهم کرد.
steel works
کارخانهی فولاد
(the works) همهچیز، کلهم اجمعین، همهاش با هم
When I got my car serviced, I asked for the works: oil change, tire rotation, and a full inspection.
وقتی دادم ماشینم را سرویس کنند، درخواست همهچیز کردم. از تعویض روغن و چرخش تایر تا بازرسی کامل.
For my birthday party, I want the works - balloons, streamers, a cake, and presents.
برای جشن تولدم همهچیز را میخواهم: بادکنک، استریمر، کیک و کادو.
(works) قطعات (بهویژه متحرک در دستگاهها و ماشینها و غیره)
The mechanic inspected the works of the engine to identify the source of the problem.
مکانیک قطعات موتور را بررسی کرد تا منشأ مشکل را شناسایی کند.
the works of the clock
قطعات ساعت
موثر بودن، مؤثر واقع شدن، اثر داشتن، ، تأثیر داشتن، کارگر افتادن، اثر کردن
My plan worked!
نقشهام مؤثر بود!
The medicine did not work.
دارو کارگر نبود.
This policy will not work.
این سیاست موفقیتآمیز نخواهد بود.
Feminine charm doesn't work on him.
جذابیت زنانه او را تحتتأثیر قرار نمیدهد.
کار کردن، فعالیت کردن، اقدام کردن (شخص)
The committee is working to get the prisoners freed.
کمیته برای آزاد کردن زندانیان مشغول فعالیت است.
He has always been working against me.
او همیشه علیه من اقدام کرده است.
If you work hard, you will succeed.
اگر سخت کار کنی موفق خواهی شد.
She works 38 hours a week.
او هفتهای 38 ساعت کار میکند.
Things did not work out as planned.
کارها طبق نقشه به انجام نرسید.
He works in a hospital.
در بیمارستان کار میکند.
شکل دادن، عمل آوردن
She worked the mixture into a paste.
او آن مخلوط را (ورز داد و) تبدیل به خمیر کرد.
iron worked into ingots
آهنی که (با چکشکاری) تبدیل به شمش شده
to work dough
خمیر را مالیدن (به عمل آوردن)
کار کردن، عمل کردن، راهانداختن
The elevator does not work.
آسانسور کار نمیکند.
The machine works by electricity.
این ماشین با برق کار میکند.
The gears work well.
دندهها خوب کار میکنند.
Do you know how to work this motor?
آیا میدانی چگونه این موتور را به کار بیندازی؟
(work-) کاری، سازی
metalwork
فلزکاری
basketwork
سبدسازی
کاری، مربوط به کار
work hours
ساعات کاری
work clothes
لباسهای کار
1- داخل کردن، وارد (چیزی) کردن، (بهتدریج) جا دادن، جاسازی کردن 2- (بهتدریج) جا گرفتن یا داخل شدن
(با ورزش و غیره) تحلیل بردن (خوراک پرکالری و غیره)
(قرض یا منت یا وظیفه) با کار جبران کردن یا پرداختن
1- تحتتأثیر قرار دادن یا اثر کردن 2- ترغیب کردن
حساب کردن
حل کردن، فهمیدن
ورزش کردن، تمرین کردن (بدنی)
نتیجهی محاسبه بودن
پیش رفتن، از آب در آمدن، نتیجه دادن
کنار آمدن، حل و فصل کردن
اعجاز کردن، فرجود کردن
1- مشغول کار، شاغل 2- مؤثر، دارای تأثیر
(امریکا - عامیانه) مشمول حداکثر مجازات یا سختگیری شدن
(امریکا - عامیانه) 1- کشتن، سر کسی را زیر آب کردن 2- (از روی بدجنسی یا شوخی) بلا به سر کسی آوردن
(عامیانه) در دست عمل، در شرف انجام
زود غائله را خواباندن، زود از شر چیزی خلاص شدن، زود خاتمه دادن، زود رسیدگی کردن
بیکار، بدون شغل
1- (قمار) موجودی خود را شرطبندی کردن، رست زدن 2- حداکثر کوشش را کردن
(امریکا - عامیانه) 1- (پوکر) رست زدن، همهچیز را یکباره به خطر انداختن 2- سخت کوشیدن، بهشدت تقلا کردن
1- (ساعت و غیره) بخشهای متحرک، چرخ و مهره 2- (عامیانه) لوازم اضافی، ابزار یدکی، همهی متعلقات
(عامیانه) همهی اضافات و متعلقات، همهی لوازم یدکی، بود و نبود، همهچیز
to work (or scream) one's guts out
با تمام وجود کار کردن (یا فریاد کشیدن)
سخت کوشیدن، بسیار کار کردن
all work and no play makes jack a dull boy
کسی که همهاش کار میکند و تفریح ندارد به جایی نمیرسد.
کارهای ناخوشایند (و گاهی ناشایستهی) دیگران را برایشان انجام دادن
the devil makes work for idle hands
شیطان آدم بیکار را آسانتر وسوسه میکند.
مثل سگ کار کردن، خیلی سخت کار کردن، بهشدت کار کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «work» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/work