Functioning

    American: ˈfəŋkʃn̩ɪŋ British: ˈfʌŋkʃn̩ɪŋ
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      functioned

    • شکل سوم:

      functioned

    • سوم‌شخص مفرد:

      functions

    معنی

    درحال کار، دایر

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد functioning

    1. noun the way in which a machine or other thing performs or functions
      Synonyms:
      operation performance working behavior reaction
    1. adjective in action or full operation
      Synonyms:
      working active operating running going operative alive
    1. verb serve a purpose, role, or function
      Synonyms:
      serving acting performing working running using operating benefitting behaving tasking servicing occasioning purposing objecting
    1. verb perform duties attached to a particular office or place or function
      Synonyms:
      acting serving officiating
    1. verb perform as expected when applied
      Synonyms:
      working running operating going taking
      Antonyms:
      malfunctioning idling
    1. adjective performing or able to perform its regular function
      Antonyms:
      malfunctioning

    ارجاع به لغت functioning

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «functioning» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/functioning

    لغات نزدیک functioning

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دژرهی دکتردرحقوق دگردیسگر دگرسان پذیری دگرسان گرای دگرسوی کردن دگرش ناپذیر دگرشگر دگرش واکه دگرگونی ناپذیر دگرگونی گشتاور دیدگر سوی دیردرمان دیرپای دیرگزین دیرگشا دیریاز دیسدار شدن دیسلکسی دیسک ران دیماساندن دیوار بازدار دیوان کشور دیوانه و خنده آور دیوسیرتانه دیکسیونرنگار دیکلرر دیگرآنکه