با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Operative

ˈɑːprə- / / ˈɑːpəreɪ- ˈɒprətɪv
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    operatives
  • صفت تفضیلی:

    more operative
  • صفت عالی:

    most operative

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective
قابل استفاده، مؤثر، دایر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
noun adjective
عملی، کارگر، موثر، عامل، عمل کننده
- an operative motive
- انگیزه‌ی دست‌اندر کار
- an operative carpenter
- نجار شاغل
- an operative dose
- مقدار دارویی که مؤثر است
- operative skills
- مهارتهای دستی
- operative complications
- مشکلات وابسته به عمل جراحی
- machine operatives
- متصدیان ماشین
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد operative

  1. adjective active, functioning; influential
    Synonyms: accessible, alive, crucial, current, dynamic, effective, efficient, employable, functional, important, indicative, in force, in operation, key, live, open, operational, practicable, relevant, running, serviceable, significant, standing, usable, workable, working
    Antonyms: inactive, ineffective, ineffectual, inoperative, unfunctional, unworking, useless, worthless

لغات هم‌خانواده operative

ارجاع به لغت operative

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «operative» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/operative

لغات نزدیک operative

پیشنهاد بهبود معانی