صفت تفضیلی:
more inactiveصفت عالی:
most inactiveناکنشور، بیکاره، غیرفعال، سست، بیحال، بیاثر، تنبل، بیجنبش، خنثی، کساد
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He was forced by illness to lead an inactive life.
بیماری او را وادار کرد که زندگی غیرفعالی داشته باشد.
an inactive mine
معدن بیاستفاده
to be on inactive duty
بهصورت غیربسیج خدمت کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «inactive» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/inactive