استخوانی، بهاستخوانرسیده، استخوانیشده
She had an ossified face.
او صورتی استخوانی داشت.
He eats so little that he is ossified.
او کم غذا میخورد که اینقدر استخوانی است.
متحجر، عقبمانده، انعطافناپذیر
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Government have become more ossified and inflexible.
دولت متحجرتر و انعطافناپذیرتر شده است.
an ossified economic system.
نظام اقتصادی عقبمانده
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «ossified» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/ossified