گذشتهی ساده:
workedشکل سوم:
workedسومشخص مفرد:
worksشکل جمع:
workingsعمل، عملکرد، کارکرد، کنش، عملیات
It is hard to understand the workings of the human mind.
درک طرز کار مغز انسان دشوار است.
شاغل، مشغول، کاری، عملی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
working mothers
مادران شاغل
the country's working population
تعداد افراد شاغل کشور
a working day
روز کاری
working clothes
لباس کار
a working agreement
یک توافق عملی
a working factory
کارخانه مشغول به کار (یا تولید)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «working» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/working