به علت به‌روزرسانی سرورها، ممکن است برخی از بخش‌های وب‌سایت و نرم‌افزارهای فست دیکشنری در دسترس نباشند.
فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Working

ˈwɜrːkɪŋ ˈwɜːkɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    worked
  • شکل سوم:

    worked
  • سوم شخص مفرد:

    works
  • شکل جمع:

    workings

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun uncountable B1
    عمل، عملکرد، کارکرد، کنش، عملیات
    • - It is hard to understand the workings of the human mind.
    • - درک طرز کار مغز انسان دشوار است.
  • adjective
    شاغل، مشغول، کاری، عملی
    • - working mothers
    • - مادران شاغل
    • - the country's working population
    • - تعداد افراد شاغل کشور
    • - a working day
    • - روز کاری
    • - working clothes
    • - لباس کار
    • - a working agreement
    • - یک توافق عملی
    • - a working factory
    • - کارخانه مشغول به کار (یا تولید)
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد working

  1. adjective active, occupied
    Synonyms: alive, busy, dynamic, effective, employed, engaged, functioning, going, hot, in a job, in force, in full swing, in gear, in process, laboring, live, moving, on fire, on the job, on track, operative, practical, running, useful, viable
    Antonyms: idle, inoperative, passive, unoccupied, unworking

لغات هم‌خانواده working

ارجاع به لغت working

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «working» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/working

لغات نزدیک working

پیشنهاد بهبود معانی