صفت تفضیلی:
hotterصفت عالی:
hottestگرم، حاد، تند، تیز، تابان، آتشین، تند مزاج، برانگیخته، بهگرمی، داغ، داغک ردن یا شدن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The hot water burned the child's hand.
آب داغ دست بچه را سوزاند.
This tea is too hot to drink.
این چای خیلی داغ است و نمیشود آنرا خورد.
This metal is so hot that one can't touch it.
این لوله آنقدر داغ است که نمیتوان به آن دست زد.
The feverish baby's forehead was hot.
پیشانی بچهی تبدار داغ بود.
a hot stove
بخاری داغ
hot Indian food
خوراک پرادویهی هندی
hot pepper
فلفل تند
a hot scent
بوی تند
hot sauce
سس تند
I am tired of cold sandwiches; I would like to have a hot meal.
از ساندویچ سرد خسته شدهام، دلم میخواهد خوراک گرمی بخورم.
hot water spring
چشمهی آب گرم
a hot, humid day
یک روز گرم و مرطوب
I feel hot
گرمم میشود
I am hot and tired
گرم و خستهام
hot climate
آب و هوای گرم
hot sunshine
آفتاب گرم
the hot blood of youth
خون پرجوشوخروش جوانی
a hot patriot
میهنپرست دو آتشه
a hot temper
خلقوخوی آتشی
He is hot-tempered.
او تندخو است.
They exchanged hot words.
آنان حرفهای تندی ردوبدل کردند.
hot battle
جنگ سخت
Messages sent in hot haste.
پیامهایی که با شتاب تمام فرستاده میشد.
hot with desire
دستخوش آتش شهوت
hot news
خبر داغ
Abortion is a hot topic.
سقط جنین تعمدی بحث داغی است.
a hot scandal
رسوایی جنجالآفرین
a hot streak in gambling
سلسلهای خوششانسی در قمار
He was hot today and won all of the races.
امروز سرحال بود و همهی مسابقات را برد.
The police are hot on the trail of the murderers.
پلیس سخت در تعقیب قاتلان است.
hot materials
مواد تابشگر
This wire is hot.
این سیم برق دارد.
She likes hot colors.
او رنگهای تند را دوست دارد.
hot from the front
تازهرسیده از جبهه(ی جنگ)
bread hot from the oven
نانی که تازه از تنور درآمده
He sells hot jewelry.
او جواهرات دزدی میفروشد.
He's hot in math.
او در ریاضیات معرکه است.
this year's hot items in women's clothes
چند قلم لباسهای زنانه که امسال پرفروش بودهاند
The sun shines hot.
(شکسپیر) خورشید با گرمی میدرخشد.
We will hot up the leftover food.
خوراک شب مانده را گرم خواهیم کرد.
Their argument started to hot up.
بحث آنها داشت داغ میشد.
دودلی کردن، مردد بودن، (نسبت به شخص یا چیزی) سرد و گرم بودن
دائم تغییر کردن، سرد و گرم شدن، علاقهمند و بیعلاقه شدن
(امریکا - عامیانه) خوب بازی کردن، معرکه کردن، شاهکار کردن
(عامیانه) سراسیمه، مضطرب، هیجانزده
(عامیانه) بسیار خشمگین، از جا دررفته، برآشفته
(برای کسی) تولید زحمت و ناراحتی کردن، در تنگنا قرار دادن
(اخبار و اطلاعات) داغ، بهتازگی منتشرشده، بهتازگی انتشار یافته
موضوع مناقشهبرانگیز، مسئلهی پرکشمکش، موضوع جنجالبرانگیز و دشوار
به دردسر افتادن، دچار گرفتاری شدن، توی هَچَل افتادن، در مخمصه بودن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «hot» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/hot