با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Berry

ˈberi ˈberi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    berries

معنی

noun verb - intransitive adverb countable
دانه، حبه، تخم ماهی، (گیاه‌شناسی) میوه توتی، توت،کوبیدن، زدن، دانه ای شدن، توت جمع کردن، توت دادن، بشکل توت شدن، سته

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد berry

  1. noun small fruit
    Synonyms: bean, drupe, drupelet, grain, haw, hip, kernel, pome, seed

ارجاع به لغت berry

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «berry» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/berry

لغات نزدیک berry

پیشنهاد بهبود معانی