آخرین به‌روزرسانی:

Berry

ˈberi ˈberi

شکل جمع:

berries

معنی

noun verb - intransitive adverb countable

دانه، حبه، تخم ماهی، (گیاه‌شناسی) میوه توتی، توت،کوبیدن، زدن، دانه ای شدن، توت جمع کردن، توت دادن، بشکل توت شدن، سته

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد berry

  1. noun small fruit
    Synonyms:
    seed grain kernel bean drupe pome hip haw drupelet

ارجاع به لغت berry

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «berry» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/berry

لغات نزدیک berry

پیشنهاد بهبود معانی