Grain

ɡreɪn ɡreɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    grains
  • Noun Adverb
    دانه، جو، حبه، حبوبات، دان، تفاله حبوبات، یک گندم (مقیاس وزن) معادل ۰/۰۶۴۸ گرم، خرده، ذره، رنگ، رگه، (مجازاً) مشرب، خوی، حالت، بازو، شاخه، چنگال، دانه‌دانه کردن، جوانه زدن، دانه زدن، تراشیدن، پشم کندن، (در سنگ) رگه، طبقه
    • - a few grains of wheat
    • - چند دانه گندم
    • - long-grain rice
    • - برنج دانه دراز (برنج دم سیاه)
    • - Iowa produces different grains.
    • - ایالت ایوا غلات گوناگونی تولید می‌کند.
    • - a grain of salt
    • - دانه‌ای نمک
    • - fine grains of sand
    • - دانه‌های ریز شن
    • - a grain of sense
    • - ذره‌ای شعور
    • - It goes against my grain.
    • - با طینت من جور در نمی‌آید.
    • - Take his predictions with a grain of salt!
    • - پیش‌بینی‌های او را جدی نگیر!
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد و بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد grain

  1. Noun seed, piece
    Synonyms: atom, bit, cereal, corn, crumb, drop, fragment, granule, grist, iota, jot, kernel, mite, modicum, molecule, morsel, mote, ounce, particle, pellet, scintilla, scrap, scruple, smidgen, spark, speck, tittle, trace, whit
  2. Noun texture of fabric
    Synonyms: character, current, direction, fiber, make-up, nap, pattern, staple, striation, surface, tendency, tissue, tooth, warp and woof, weave, weft

Idioms

  • against the (or one's) grain

    برخلاف میل یا طینت کسی، ناخوشایند، رنجه‌آور

  • with a grain of salt

    با شک و تردید، با بدبینی

    با بدبینی، با ناباوری، با شک و تردید

لغات نزدیک grain

پیشنهاد و بهبود معانی