فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Crumb

krʌm krʌm

گذشته‌ی ساده:

crumbed

شکل سوم:

crumbed

سوم‌شخص مفرد:

crumbs

وجه وصفی حال:

crumbing

شکل جمع:

crumbs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun

(غذا، شیرینی، نان) خرده، ریزه

noun

خرده نان، خمیرِ نان، وسطِ نان

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
verb - transitive

(مجازی) ریزه، خرده، ذره

a crumb of comfort

ذره‌ای آسایش

a crumb of good news

یک ذره (اندکی) خبر خوب

adjective

(در آمریکا) آدمِ رذل، آدم پست

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد crumb

  1. noun tiny bit, morsel
    Synonyms:
    bit particle speck grain drop mite scrap pinch dash smidgen shred ounce atom morsel jot dab sliver snippet iota dram soupçon

ارجاع به لغت crumb

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crumb» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/crumb

لغات نزدیک crumb

پیشنهاد بهبود معانی