گذشتهی ساده:
pinchedشکل سوم:
pinchedسومشخص مفرد:
pinchesوجه وصفی حال:
pinchingشکل جمع:
pinchesنیشگون گرفتن، قاپیدن، مضیقه، تنگنا، موقعیت باریک، سر بزنگاه، نیشگون، اندک، جانشین
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I was making a lot of noise and my mother gave me a pinch in the leg.
خیلی سر و صدا میکردم و مادرم رانم را نیشگون گرفت.
She pinched her on the arm.
بازوی او را نیشگون گرفت.
My finger was pinched by the desk drawer.
انگشتم لای کشو میز گیر کرد.
He is a good man to have when it comes to a pinch.
در مواقع اضطراری آدم بهدردبخوری است.
In a pinch, they can be asked for help too.
در هنگام ناچاری میتوان از آنها هم کمک خواست.
A labor pinch may be in the making.
ممکن است با کمبود کارگر مواجه شویم.
the possibility of an electricity pinch
امکان کمبود برق
They are gradually feeling the pinch of economic competition.
کمکم دارند فشار رقابت اقتصادی را احساس میکنند.
He was so pinched for money that he often went without dinner.
آنقدر از نظر پول در مضیقه بود که اغلب بدون شام سر میکرد.
Salaried people are always more pinched by inflation.
تورم همیشه حقوقبگیرها را بیشتر در تنگنا قرار میدهد.
She pinched the ring but was caught.
او انگشتر را بلند کرد؛ ولی گیر افتاد.
These shoes pinch my toes.
این کفشها انگشتان پایم را میزنند.
a pinch of salt
یک سر انگشت نمک
a pinch of tobacco
یک کمی توتون
When hunger pinched him, he resorted to stealing.
وقتی گرسنگی او را بیتاب کرد دست به دزدی زد.
Cruelty had pinched his face.
سنگدلی چهرهی او را تکیده کرده بود.
The cold wind had pinched the flowers.
باد سرد گلها را پلاسیده کرده بود.
a pinch runner
دوندهی جانشین
در هنگام نیاز شدید، در مواقع اضطراری، در هنگام درماندگی، در تنگنا
(بیشازحد) صرفهجویی کردن
با احتیاط، با دیرباوری
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «pinch» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pinch