آیکن بنر

تا 40% تخفیف یلدایی

تا 40% تخفیف یلدایی

خرید یا تمدید
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۵ آذر ۱۴۰۴

    Pinch

    pɪntʃ pɪntʃ

    گذشته‌ی ساده:

    pinched

    شکل سوم:

    pinched

    سوم‌شخص مفرد:

    pinches

    وجه وصفی حال:

    pinching

    شکل جمع:

    pinches

    معنی pinch | جمله با pinch

    noun countable

    مقدار کم، یک‌ذره

    I only need a pinch of sugar in my tea.

    من فقط یک‌ذره شکر در چایم می‌خواهم.

    Sprinkle a pinch of dried thyme over the roasted vegetables.

    کمی آویشن خشک روی سبزیجات کبابی بپاشید.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a pinch of salt

    یک سر انگشت نمک

    a pinch of tobacco

    یک کمی توتون

    the possibility of an electricity pinch

    امکان کمبود برق

    verb - intransitive verb - transitive

    نیشگون گرفتن، فشردن، چین انداختن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    She pinched her on the arm.

    بازوی او را نیشگون گرفت.

    My finger was pinched by the desk drawer.

    انگشتم لای کشو میز گیر کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He is a good man to have when it comes to a pinch.

    در مواقع اضطراری آدم به‌درد‌بخوری است.

    In a pinch, they can be asked for help too.

    در هنگام ناچاری می‌توان از آن‌ها هم کمک خواست.

    A labor pinch may be in the making.

    ممکن است با کمبود کارگر مواجه شویم.

    Cruelty had pinched his face.

    سنگدلی چهره‌ی او را تکیده کرده بود.

    The cold wind had pinched the flowers.

    باد سرد گلها را پلاسیده کرده بود.

    They are gradually feeling the pinch of economic competition.

    کم‌کم دارند فشار رقابت اقتصادی را احساس می‌کنند.

    He was so pinched for money that he often went without dinner.

    آن‌قدر از نظر پول در مضیقه بود که اغلب بدون شام سر می‌کرد.

    Salaried people are always more pinched by inflation.

    تورم همیشه حقوق‌بگیرها را بیشتر در تنگنا قرار می‌دهد.

    These shoes pinch my toes.

    این کفش‌ها انگشتان پایم را می‌زنند.

    When hunger pinched him, he resorted to stealing.

    وقتی گرسنگی او را بی‌تاب کرد دست به دزدی زد.

    a pinch runner

    دونده‌ی جانشین

    verb - transitive informal

    دزدیدن، قاپیدن

    She pinched the ring but was caught.

    او انگشتر را بلند کرد؛ ولی گیر افتاد.

    The thief pinched her bag while she was distracted.

    وقتی که حواسش پرت بود، دزد کیفش را ربود.

    noun singular countable

    نیشگون

    I was making a lot of noise and my mother gave me a pinch in the leg.

    خیلی سروصدا می‌کردم و مادرم رانم را نیشگون گرفت.

    Emma cried out when her brother gave her a pinch.

    وقتی برادرش نیشگونش گرفت، اما فریاد زد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد pinch

    1. noun tight pressing
      Synonyms:
      pressure squeeze grasp compression contraction confinement limitation hurt torment cramp grasping twinge nip tweak nipping
    1. noun small amount
      Synonyms:
      bit small quantity taste drop dash splash speck jot mite splatter soupçon
      Antonyms:
      lot
    1. noun predicament
      Synonyms:
      difficulty crisis emergency hardship pressure necessity contingency situation plight pass tight spot crunch stress tight squeeze strait juncture exigency turning point box oppression clutch zero hour
      Antonyms:
      advantage good fortune blessing
    1. verb press tightly
      Synonyms:
      squeeze crush compress grasp hurt pain confine nip wring chafe cramp tweak wrench wrest twinge
    1. verb be stingy
      Synonyms:
      economize spare skimp scrimp stint pinch pennies distress press oppress scrape afflict
      Antonyms:
      give offer be generous
    1. verb steal
      Synonyms:
      take rob lift swipe snatch nab filch pilfer purloin cop knock off
      Antonyms:
      give receive
    1. verb arrest
      Synonyms:
      detain hold apprehend take into custody nab bust collar pick up pull in run in
      Antonyms:
      free release

    Idioms

    in a pinch (or at a pinch)

    در هنگام نیاز شدید، در مواقع اضطراری، در هنگام درماندگی، در تنگنا

    pinch pennies

    (بیش‌ازحد) صرفه‌جویی کردن

    with a pinch of salt

    با احتیاط، با دیرباوری

    سوال‌های رایج pinch

    گذشته‌ی ساده pinch چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده pinch در زبان انگلیسی pinched است.

    شکل سوم pinch چی میشه؟

    شکل سوم pinch در زبان انگلیسی pinched است.

    شکل جمع pinch چی میشه؟

    شکل جمع pinch در زبان انگلیسی pinches است.

    وجه وصفی حال pinch چی میشه؟

    وجه وصفی حال pinch در زبان انگلیسی pinching است.

    سوم‌شخص مفرد pinch چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد pinch در زبان انگلیسی pinches است.

    ارجاع به لغت pinch

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «pinch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pinch

    لغات نزدیک pinch

    • - pincers
    • - pincers movement
    • - pinch
    • - pinch bar
    • - pinch effect
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    log on loki long-distance long opening hours longtime merci merciful metrical mildly missy needless newsstand nexus nighttime nighty-night میلیونر قورباغه موذن ایتالیا ضامن ضمانت ضمانت کردن ضمانت‌نامه تضمین تضمین کردن رضایت‌نامه عزم عزیمت عزیمت کردن متملق
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.