با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Spare

sper speə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    spared
  • شکل سوم:

    spared
  • سوم‌شخص مفرد:

    spares
  • وجه وصفی حال:

    sparing
  • شکل جمع:

    spares
  • صفت تفضیلی:

    more spare
  • صفت عالی:

    most spare

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective countable B1
یدک، یدکی، ذخیره، اضافه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- during my spare time
- در هنگام فراغت من
- spare cash
- پول اضافی
- a spare bedroom
- اتاق خواب اضافی
- spare parts
- قطعات (یا ابزار) یدکی
- a spare tire
- تایر زاپاس
adjective
کم، ناچیز، صرفه‌جو، مقتصد
- a spare meal
- غذای کم
- a spare diet
- رژیم غذایی کم‌کالری یا کم‌قوت
adjective
لاغر، نحیف، نازک
- Siamak is spare of build.
- سیامک اندام کشیده‌ای دارد.
- a tall, spare women
- یک زن بلند قامت و لاغر
verb - transitive
چشم پوشیدن از، بخشیدن
- Can you spare me a few minutes of your time?
- می‌توانی چند دقیقه وقت خودت را به من بدهی؟
- Cut all of the trees, but spare that apple tree.
- همه‌ی درخت‌ها را ببر؛ ولی آن درخت سیب را دست نزن.
- please spare me the gruesome details!
- لطفاً از ذکر جزئیات فجیع خودداری کن!
- They killed the men but spared the women and children.
- مردان را کشتند؛ ولی درمورد زنان و کودکان گذشت کردند.
verb - transitive
دریغ داشتن، مضایقه کردن
- Nothing is spared to make you comfortable.
- برای راحتی شما از هیچ‌کاری فرو‌گذار نشده است.
verb - transitive
در ذخیره نگه داشتن، برای یدکی نگه داشتن
- (R.Burns) some will spend and some will spare.
- برخی خرج می‌کنند و برخی می‌اندوزند.
verb - intransitive
اضافه بودن
- That rug will cover the floor with a meter to spare.
- آن فرش کف (اتاق) را می‌پوشاند و یک متر هم زیاد می‌آید.
- We caught the train with a few minutes to spare.
- به قطار رسیدیم و چند دقیقه هم اضافه آوردیم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد spare

  1. adjective extra, reserve
    Synonyms: additional, backup, de trop, emergency, free, in excess, in reserve, in store, lagniappe, leftover, more than enough, odd, option, over, supererogatory, superfluous, supernumerary, surplus, unoccupied, unused, unwanted
    Antonyms: necessary
  2. adjective thin; sparse
    Synonyms: angular, bony, economical, exiguous, frugal, gaunt, lank, lanky, lean, meager, modest, poor, rangy, rawboned, scant, scanty, scraggy, scrawny, shadow, skimpy, skinny, slender, slight, slim, sparing, stick, stilt, stingy, wiry
    Antonyms: fat, thick
  3. verb do or manage without
    Synonyms: afford, allow, bestow, dispense with, give, grant, part with, pinch, provide, put by, relinquish, salt away, save, scrape, scrimp, short, skimp, stint, supply
    Antonyms: need
  4. verb forgive; have mercy upon
    Synonyms: absolve, bail out, be lenient, be merciful, discharge, dispense, excuse, exempt, forbear, get off the hook, get out of hock, give a break, give quarter to, go easy on, leave, let go, let off, pardon, pity, privilege from, pull out of the fire, refrain from, release, relent, relieve from, save bacon, save from, save neck, spring

Collocations

  • something to spare

    مازاد (چیزی)، چیز زیادی، اضافه، بیش از نیاز

  • spare part

    قطعه‌ی یدکی، ابزار یدکی

Idioms

  • go spare

    (انگلیس - عامیانه) ناراحت شدن، آزرده شدن، عصبانی شدن، کفری شدن

  • spare no pains (in doing something)

    (برای انجام دادن کاری) از هیچ‌ چیز مضایقه نکردن، کم نگذاشتن، کوتاهی نکردن، دریغ نکردن

  • spare somebody's blushes

    برای احتراز از شرمنده کردن کسی از او تعریف نکردن

ارجاع به لغت spare

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «spare» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/spare

پیشنهاد بهبود معانی