شکل جمع:
fatsصفت تفضیلی:
fatterصفت عالی:
fattestچاق، فربه (شخص)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
I saw a fat man eating a hamburger.
مرد چاقی را دیدم که همبرگر میخورد.
a fat woman
زن چاق
He has become very fat.
او خیلی چاق شده است.
ضخیم، بزرگ، ستبر
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a fat book
کتاب ضخیم
He wore a fat sweater to stay warm in the cold weather.
او پلیور ضخیمی پوشید تا در هوای سرد گرم بماند.
the fat part of a bat
بخش ستبر چوگان
انگلیسی بریتانیایی بسیار کم، هیچ
Despite his promises, he did a fat lot to help us with the project.
علیرغم وعدههایش، او بسیار کم در این پروژه به ما کمک کرد.
She said she would cook dinner, but she did a fat lot in the end.
او گفت که شام را میپزد اما درنهایت هیچ کاری نکرد.
انگلیسی آمریکایی ورزش آسان (برای ضربه زدن) (در بیسبال)
The coach warned the pitcher not to throw any fat pitches in the upcoming game.
مربی به بازیکن هشدار داد که در بازی پیشرو ضربههای آسان پرتاب نکند.
The pitcher knew he made a mistake when he saw the fat pitch.
ضربهزننده با دیدن ضربهی آسان متوجه شد که اشتباه کرده است.
چربی (مادهای که زیر پوست انسان و جانوران ذخیره میشود و آنها را گرم نگه میدارد)
Bears rely on stored fat to survive during hibernation.
خرسها برای زنده ماندن در طول خواب زمستانی به چربی ذخیرهشده متکی هستند.
Exercise and a healthy diet can help decrease body fat over time.
ورزش و رژیم غذایی سالم میتواند به کاهش چربی بدن در طول زمان کمک کند.
غذا و آشپزی روغن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی غذا و آشپزی
Too much fat is not good for you.
روغن زیاد برای شما خوب نیست.
I prefer to cook with butter instead of fat.
ترجیح میدهم به جای روغن با کره آشپزی کنم.
the fat on top of the broth
روغن روی آبگوشت
جانورشناسی پرواری
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی جانورشناسی
The fat pig waddled around the farmyard.
خوک پرواری دور حیاط مزرعه میچرخید.
The fat cow lazily grazed in the lush green pasture.
گاو پرواری با تنبلی در مرتع سرسبز میچرید.
غذا و آشپزی چرب، پرروغن، پرچربی (گوشت و غذا)
The fat hamburger dripped with grease.
از همبرگر چرب چربی میچکید.
The pizza was too fat.
پیتزا خیلی چرب بود.
پردرآمد (کار و غیره)، ثروتمند، در ناز و نعمت (شخص و زندگی و غیره)، زیاد، گنده (حساب بانکی و غیره)، درشت، حسابی، رقمبالا (چک و غیره)، کلان (درآمد)، پرپول (کیف)، چشمگیر
a fat job
کار پردرآمد
a fat role for a movie actor
نقشی چشمگیر برای یک بازیگر سینما
a fat life
زندگی پرنازونعمت
حاصلخیز، پرمحصول، پربرکت (خاک و سال زراعی و غیره)
seven fat years and seven lean years
هفت سال پرمحصول و هفت سال کممحصول
The farmer chose to plant his crops in the fat soil near the river.
کشاورز ترجیح داد محصولاتش را در خاک حاصلخیز نزدیک رودخانه بکارد.
احمق، کودن، نادان (شخص)، احمقانه (رفتار و غیره)
He made a fat mistake.
مرتکب اشتباه احمقانهای شد.
Don't be so fat to think that plan will work.
اینفقدر احمق نباش که فکر کنی این طرح جواب میده.
متورم (لب و غیره)
Her fat ankle made it difficult for her to fit into her shoes.
مچ پای متورمش باعث میشد که در کفشهایش قرار نگیرد.
His fat lip was a result of the brawl at the party.
لب متورم او نتیجهی بزنبزن مهمونی بود.
جانورشناسی چاق کردن، فربه کردن، پرواری کردن (گاو و گوسفند و غیره)
He will fat the cattle for a few months before slaughter.
او چند ماه پیش از ذبح گاوها را چاق میکند.
He uses a special diet to quickly fat the livestock.
او از رژیم غذایی خاصی برای فربه کردن سریع دام استفاده میکند.
بهترین بخش (هر چیز)
The fat of the market was dominated by the top players in the industry.
بهترین بخش بازار تحت سلطهی بازیگران برتر این صنعت بود.
Only the fat of the crop was chosen to be sold at the market.
فقط بهترین بخش محصول برای فروش در بازار انتخاب شد.
چاقی، فربهی، گوشتالویی
A person somewhat inclined to fat.
آدمی که تا اندازهای متمایل به چاقی بود.
Her doctor told her she needed to lose weight because her fat was putting her health at risk.
پزشکش به او گفت که باید وزن کم کند زیرا فربهیاش سلامتش را به خطر میاندازد.
هرچیز زیادی، هرچیز غیرضروری (که بتوان آن را حذف و جدا کرد)
We are trying to slice a little fat off the budget.
ما داریم سعی میکنیم کمی از زوائد بودجه را بزنیم.
The company had to cut the fat from their budget to stay afloat.
این شرکت مجبور شد برای سرپا ماندن، از زوائد بودجهی خود بکاهد.
عمرا، احتمال کم، غیرمیسر
چاق شدن، فربه شدن، وزن اضافه کردن
عمرا، احتمال کم، غیرمیسر
(عامیانه) بسیار کم، تقریباً هیچ
(عامیانه) گپ زدن، (دوستانه) صحبت کردن، اختلاط کردن
کار از کار گذشته است، امر ناخوشایند انجام شد (و دیگر نمیتوان کاری کرد)، حالا دیگر دیر شده است
برکت زمین، ناز و نعمت، تجملات
(عامیانه) گپ زدن، دوستانه حرف زدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «fat» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fat