آیکن بنر

گرامر مختصر و مفید فست‌دیکشنری

گرامر مختصر و مفید فست‌دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

    Fat

    fæt fæt

    شکل جمع:

    fats

    صفت تفضیلی:

    fatter

    صفت عالی:

    fattest

    معنی fat | جمله با fat

    adjective A1

    چاق، فربه (شخص)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    I saw a fat man eating a hamburger.

    مرد چاقی را دیدم که همبرگر می‌خورد.

    a fat woman

    زن چاق

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He has become very fat.

    او خیلی چاق شده است.

    adjective

    ضخیم، بزرگ، ستبر

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    a fat book

    کتاب ضخیم

    He wore a fat sweater to stay warm in the cold weather.

    او پلیور ضخیمی پوشید تا در هوای سرد گرم بماند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the fat part of a bat

    بخش ستبر چوگان

    adjective informal

    انگلیسی بریتانیایی بسیار کم، هیچ

    Despite his promises, he did a fat lot to help us with the project.

    علی‌رغم وعده‌هایش، او بسیار کم در این پروژه به ما کمک کرد.

    She said she would cook dinner, but she did a fat lot in the end.

    او گفت که شام را می‌پزد اما درنهایت هیچ کاری نکرد.

    adjective

    انگلیسی آمریکایی ورزش آسان (برای ضربه زدن) (در بیسبال)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    The coach warned the pitcher not to throw any fat pitches in the upcoming game.

    مربی به بازیکن هشدار داد که در بازی پیش‌رو ضربه‌های آسان پرتاب نکند.

    The pitcher knew he made a mistake when he saw the fat pitch.

    ضربه‌زننده با دیدن ضربه‌ی آسان متوجه شد که اشتباه کرده است.

    noun uncountable

    چربی (ماده‌ای که زیر پوست انسان و جانوران ذخیره می‌شود و آن‌ها را گرم نگه می‌دارد)

    Bears rely on stored fat to survive during hibernation.

    خرس‌ها برای زنده ماندن در طول خواب زمستانی به چربی ذخیره‌شده متکی هستند.

    Exercise and a healthy diet can help decrease body fat over time.

    ورزش و رژیم غذایی سالم می‌تواند به کاهش چربی بدن در طول زمان کمک کند.

    noun countable uncountable

    غذا و آشپزی روغن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

    مشاهده

    Too much fat is not good for you.

    روغن زیاد برای شما خوب نیست.

    I prefer to cook with butter instead of fat.

    ترجیح می‌دهم به جای روغن با کره آشپزی کنم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the fat on top of the broth

    روغن روی آبگوشت

    adjective

    جانورشناسی پرواری

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

    مشاهده

    The fat pig waddled around the farmyard.

    خوک پرواری دور حیاط مزرعه می‌چرخید.

    The fat cow lazily grazed in the lush green pasture.

    گاو پرواری با تنبلی در مرتع سرسبز می‌چرید.

    adjective

    غذا و آشپزی چرب، پرروغن، پرچربی (گوشت و غذا)

    The fat hamburger dripped with grease.

    از همبرگر چرب چربی می‌چکید.

    The pizza was too fat.

    پیتزا خیلی چرب بود.

    adjective

    پردرآمد (کار و غیره)، ثروتمند، در ناز و نعمت (شخص و زندگی و غیره)، زیاد، گنده (حساب بانکی و غیره)، درشت، حسابی، رقم‌بالا (چک و غیره)، کلان (درآمد)، پرپول (کیف)، چشمگیر

    a fat job

    کار پردرآمد

    a fat role for a movie actor

    نقشی چشمگیر برای یک بازیگر سینما

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a fat life

    زندگی پرنازونعمت

    adjective

    حاصلخیز، پرمحصول، پربرکت (خاک و سال زراعی و غیره)

    seven fat years and seven lean years

    هفت سال پرمحصول و هفت سال کم‌محصول

    The farmer chose to plant his crops in the fat soil near the river.

    کشاورز ترجیح داد محصولاتش را در خاک حاصلخیز نزدیک رودخانه بکارد.

    adjective informal

    احمق، کودن، نادان (شخص)، احمقانه (رفتار و غیره)

    He made a fat mistake.

    مرتکب اشتباه احمقانه‌ای شد.

    Don't be so fat to think that plan will work.

    این‌فقدر احمق نباش که فکر کنی این طرح جواب می‌ده.

    adjective

    متورم (لب و غیره)

    Her fat ankle made it difficult for her to fit into her shoes.

    مچ پای متورمش باعث می‌شد که در کفش‌هایش قرار نگیرد.

    His fat lip was a result of the brawl at the party.

    لب متورم او نتیجه‌ی بزن‌بزن مهمونی بود.

    verb - transitive

    جانورشناسی چاق کردن، فربه کردن، پرواری کردن (گاو و گوسفند و غیره)

    He will fat the cattle for a few months before slaughter.

    او چند ماه پیش از ذبح گاوها را چاق می‌کند.

    He uses a special diet to quickly fat the livestock.

    او از رژیم غذایی خاصی برای فربه کردن سریع دام استفاده می‌کند.

    noun

    بهترین بخش (هر چیز)

    The fat of the market was dominated by the top players in the industry.

    بهترین بخش بازار تحت سلطه‌ی بازیگران برتر این صنعت بود.

    Only the fat of the crop was chosen to be sold at the market.

    فقط بهترین بخش محصول برای فروش در بازار انتخاب شد.

    noun

    چاقی، فربهی، گوشتالویی

    A person somewhat inclined to fat.

    آدمی که تا اندازه‌ای متمایل به چاقی بود.

    Her doctor told her she needed to lose weight because her fat was putting her health at risk.

    پزشکش به او گفت که باید وزن کم کند زیرا فربهی‌اش سلامتش را به خطر می‌اندازد.

    noun

    هرچیز زیادی، هرچیز غیرضروری (که بتوان آن را حذف و جدا کرد)

    We are trying to slice a little fat off the budget.

    ما داریم سعی می‌کنیم کمی از زوائد بودجه را بزنیم.

    The company had to cut the fat from their budget to stay afloat.

    این شرکت مجبور شد برای سرپا ماندن، از زوائد بودجه‌ی خود بکاهد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد fat

    1. adjective overweight
      Synonyms:
      heavy large big stout plump bulky corpulent obese portly hefty thickset husky chunky pudgy fleshy solid beefy brawny burly weighty rotund paunchy plumpish roly-poly potbellied dumpy broad lard gross swollen bulging inflated distended ponderous butterball jelly-belly bull bovine porcine whalelike blimp elephantine gargantuan meaty oversize
      Antonyms:
      thin slim slender skinny slight
    1. adjective containing an oily substance
      Synonyms:
      fatty greasy oily oleaginous unctuous fatlike adipose suety
      Antonyms:
      lean
    1. adjective productive, rich
      Synonyms:
      good fruitful profitable lucrative rich flourishing prosperous fertile lush thriving affluent remunerative cushy
      Antonyms:
      poor unproductive impoverished
    1. noun overweight, adipose tissue
      Synonyms:
      fatness obesity corpulence bulk flesh excess surplus overabundance overflow superfluity plethora flab paunch grease lard tallow suet cellulite blubber

    Collocations

    fat chance

    عمرا، احتمال کم، غیرمیسر

    grow (or become) fat

    چاق شدن، فربه شدن، وزن اضافه کردن

    Idioms

    fat chance

    عمرا، احتمال کم، غیرمیسر

    a fat lot

    (عامیانه) بسیار کم، تقریباً هیچ

    chew the fat

    (عامیانه) گپ زدن، (دوستانه) صحبت کردن، اختلاط کردن

    the fat is in the fire

    کار از کار گذشته است، امر ناخوشایند انجام شد (و دیگر نمی‌توان کاری کرد)، حالا دیگر دیر شده است

    the fat of the land

    برکت زمین، ناز و نعمت، تجملات

    Idioms بیشتر

    chew the rag (or fat)

    (عامیانه) گپ زدن، دوستانه حرف زدن

    لغات هم‌خانواده fat

    noun
    fat, fatty
    adjective
    fat, fattening, fatty, fatted
    verb - transitive
    fatten

    سوال‌های رایج fat

    شکل جمع fat چی میشه؟

    شکل جمع fat در زبان انگلیسی fats است.

    صفت تفضیلی fat چی میشه؟

    صفت تفضیلی fat در زبان انگلیسی fatter است.

    صفت عالی fat چی میشه؟

    صفت عالی fat در زبان انگلیسی fattest است.

    ارجاع به لغت fat

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «fat» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fat

    لغات نزدیک fat

    • - fastness
    • - fastuous
    • - fat
    • - fat book
    • - fat cat
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    seamstress score a goal scarcely scape scammer savor savior savage saul room temperature doozy doth downtime doyle drama queen تکذیب تکذیب کردن حمام ساقی ماهی تهی‌خار ماهی دیواربین ماهی جنگجو ماهی گوپی ماهی تترانئون ماهی‌ماهی ماهی پلاتی ماهی دم‌شمشیری لپ‌تاپ قاروقور قباد
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.