گذشتهی ساده:
fleshedشکل سوم:
fleshedسومشخص مفرد:
fleshesوجه وصفی حال:
fleshingشکل جمع:
fleshesگوشت (در بدن انسان یا جانور زنده)، ماهیچه، سطح بدن، پوست، تن روی، گوشت میوه (که بین هسته و پوست قرار دارد) مغز میوه، جسم
a flesh-eating animal
حیوان گوشتخوار
The arrow had cut into the elephant's flesh.
پیکان گوشت بدن فیل را پاره کرده بود.
To feel one's flesh crawl.
(پوست) تنم مورمور میشود.
a new tomato with firm flesh
گوجهفرنگی جدیدی با گوشت سفت
more than flesh can bear
بیش از طاقت بدن انسان
The spirit is willing but the flesh is weak.
روح میخواهد؛ ولی جسم ناتوان است.
the way of all flesh
سرنوشت بشر
You've been putting on flesh.
خیلی گوشتالو شدهای! (گوشت بالا آوردهای!).
Soon the children fleshed up.
بچهها بهزودی چاق شدند.
They fleshed out the plan with statistics.
آنها با افزودن آمار طرح را کامل کردند.
(انسان) تن، جسمانیت، بدن، موجودات، زیست کنندگان، بشریت، انسانها
(عامیانه) چاقی، گوشت زیادی
گوشت حیوان ذبح شده (بهجز مرغ و ماهی)، گوشت قصابی
در بدن فرو کردن، (شمشیر و غیره را) در گوشت فرو کردن
چاق کردن، گوشتالو کردن
(معمولاً با: out یا up) جسم بخشیدن به، دارای جزئیات کردن، واقعیت بخشیدن به
بدن انسان
فرزندان، خویشاوندان
زنده، حاضر، موجود، در واقعیت
(عامیانه - در مبارزات انتخاباتی و غیره) در میان جمع ظاهر شدن و با همه دست دادن و خوشوبش کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «flesh» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/flesh