با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Flesh

fleʃ fleʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fleshed
  • شکل سوم:

    fleshed
  • سوم‌شخص مفرد:

    fleshes
  • وجه وصفی حال:

    fleshing
  • شکل جمع:

    fleshes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable C2
گوشت (در بدن انسان یا جانور زنده)، ماهیچه، سطح بدن، پوست، تن روی، گوشت میوه (که بین هسته و پوست قرار دارد) مغز میوه، جسم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- a flesh-eating animal
- حیوان گوشت‌خوار
- The arrow had cut into the elephant's flesh.
- پیکان گوشت بدن فیل را پاره کرده بود.
- To feel one's flesh crawl.
- (پوست) تنم مورمور می‌شود.
- a new tomato with firm flesh
- گوجه‌فرنگی جدیدی با گوشت سفت
- more than flesh can bear
- بیش از طاقت بدن انسان
- The spirit is willing but the flesh is weak.
- روح می‌خواهد؛ ولی جسم ناتوان است.
- the way of all flesh
- سرنوشت بشر
- You've been putting on flesh.
- خیلی گوشتالو شده‌ای! (گوشت بالا آورده‌ای!).
- Soon the children fleshed up.
- بچه‌ها به‌زودی چاق شدند.
- They fleshed out the plan with statistics.
- آن‌ها با افزودن آمار طرح را کامل کردند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun
شهوت، حیوانیت، بشر، نهاد بشری، غرایز جسمانی، شهوات
noun
(انسان) تن، جسمانیت، بدن، موجودات، زیست کنندگان، بشریت، انسان‌ها
noun
(عامیانه) چاقی، گوشت زیادی
noun
گوشت حیوان ذبح شده (به‌جز مرغ و ماهی)، گوشت قصابی
verb - transitive
در بدن فرو کردن، (شمشیر و غیره را) در گوشت فرو کردن
verb - transitive
چاق کردن، گوشتالو کردن
verb - intransitive
(معمولاً با: out یا up) جسم بخشیدن به، دارای جزئیات کردن، واقعیت بخشیدن به
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد flesh

  1. noun body tissue, skin
    Synonyms: beef, brawn, cells, corpuscles, fat, fatness, flesh and blood, food, meat, muscle, plasm, plasma, protoplasm, sinews, thews, weight
  2. noun humankind
    Synonyms: animality, carnality, homo sapiens, humanity, human nature, human race, living creatures, mortality, people, physicality, physical nature, race, sensuality, stock, world

Collocations

Idioms

  • one's (own) flesh and blood

    فرزندان، خویشاوندان

  • in the flesh

    1- زنده 2- حاضر (در محل)، موجود، شخصاً

  • press the flesh

    (عامیانه - در مبارزات انتخاباتی و غیره) در میان جمع ظاهر شدن و با همه دست دادن و خوش‌وبش کردن

ارجاع به لغت flesh

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «flesh» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/flesh

لغات نزدیک flesh

پیشنهاد بهبود معانی