فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Flesh

fleʃ fleʃ

گذشته‌ی ساده:

fleshed

شکل سوم:

fleshed

سوم‌شخص مفرد:

fleshes

وجه وصفی حال:

fleshing

شکل جمع:

fleshes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable C2

گوشت (در بدن انسان یا جانور زنده)، ماهیچه، سطح بدن، پوست، تن روی، گوشت میوه (که بین هسته و پوست قرار دارد) مغز میوه، جسم

a flesh-eating animal

حیوان گوشت‌خوار

The arrow had cut into the elephant's flesh.

پیکان گوشت بدن فیل را پاره کرده بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

To feel one's flesh crawl.

(پوست) تنم مورمور می‌شود.

a new tomato with firm flesh

گوجه‌فرنگی جدیدی با گوشت سفت

more than flesh can bear

بیش از طاقت بدن انسان

The spirit is willing but the flesh is weak.

روح می‌خواهد؛ ولی جسم ناتوان است.

the way of all flesh

سرنوشت بشر

You've been putting on flesh.

خیلی گوشتالو شده‌ای! (گوشت بالا آورده‌ای!).

Soon the children fleshed up.

بچه‌ها به‌زودی چاق شدند.

They fleshed out the plan with statistics.

آن‌ها با افزودن آمار طرح را کامل کردند.

noun

شهوت، حیوانیت، بشر، نهاد بشری، غرایز جسمانی، شهوات

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
noun

(انسان) تن، جسمانیت، بدن، موجودات، زیست کنندگان، بشریت، انسان‌ها

noun

(عامیانه) چاقی، گوشت زیادی

noun

گوشت حیوان ذبح شده (به‌جز مرغ و ماهی)، گوشت قصابی

verb - transitive

در بدن فرو کردن، (شمشیر و غیره را) در گوشت فرو کردن

verb - transitive

چاق کردن، گوشتالو کردن

verb - intransitive

(معمولاً با: out یا up) جسم بخشیدن به، دارای جزئیات کردن، واقعیت بخشیدن به

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد flesh

  1. noun body tissue, skin
    Synonyms:
    meat muscle fat weight brawn cells plasma protoplasm flesh and blood food sinews thews beef corpuscles fatness plasm
  1. noun humankind
    Synonyms:
    people humanity human race race homo sapiens world living creatures human nature mortality stock physicality physical nature animality sensuality carnality

Collocations

flesh and blood

بدن انسان

Idioms

one's (own) flesh and blood

فرزندان، خویشاوندان

in the flesh

زنده، حاضر، موجود، در واقعیت

press the flesh

(عامیانه - در مبارزات انتخاباتی و غیره) در میان جمع ظاهر شدن و با همه دست دادن و خوش‌وبش کردن

ارجاع به لغت flesh

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «flesh» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/flesh

لغات نزدیک flesh

پیشنهاد بهبود معانی