فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Swollen

ˈswoʊlən ˈswəʊlən
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    swelled
  • شکل سوم:

    swelled
  • سوم شخص مفرد:

    swells
  • وجه وصفی حال:

    swelling

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective B2
    ورم‌کرده، آماس‌کرده، متورم، بادکرده
    • - The man's face was swollen after getting stung by a bee.
    • - بعد از اینکه زنبور مرد را نیش زد، صورتش متورم شد.
    • - I woke up with swollen eyes from crying all night.
    • - به خاطر اینکه تمام شب را گریه کردم، با چشم‌های بادکرده بیدار شدم.
    • - The infected wound on his hand was red and swollen.
    • - زخم عفونی روی دستش قرمز و متورم بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد swollen

  1. adjective enlarged
    Synonyms: bloated, bulgy, distended, distent, inflamed, inflated, puffed, puffy, tumescent, tumid
    Antonyms: compressed, contracted, shrunken

ارجاع به لغت swollen

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «swollen» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/swollen

لغات نزدیک swollen

پیشنهاد بهبود معانی