Weighty

    ˈweɪti ˈweɪti
    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    adjective
    سنگین، وزین، مؤثر، سنجیده، با‌نفوذ، پربار

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
    - a weighty load
    - بار سنگین
    - weighty responsibilities
    - مسئولیت‌های کمرشکن
    - weighty military decision
    - تصمیمات مهم نظامی
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد weighty

    1. adjective heavy
      Synonyms:
      fat stout massive overweight dense hefty ponderous cumbersome burdensome fleshy portly cumbrous porcine
      Antonyms:
      light thin small unsubstantial
    1. adjective serious, important
      Synonyms:
      important significant considerable material substantial heavy critical crucial grave severe earnest solemn big meaningful momentous consequential forcible sober somber sedate staid no-nonsense big deal underlined life and death portentous heavyweight
      Antonyms:
      unimportant inconsequential trivial unsubstantial
    1. adjective troublesome, difficult
      Synonyms:
      difficult tough demanding taxing worrying worrisome exacting burdensome onerous oppressive backbreaking grievous exigent superincumbent crushing
      Antonyms:
      easy solvable facile

    لغات هم‌خانواده weighty

    ارجاع به لغت weighty

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «weighty» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/weighty

    لغات نزدیک weighty

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دژرهی دکتردرحقوق دگردیسگر دگرسان پذیری دگرسان گرای دگرسوی کردن دگرش ناپذیر دگرشگر دگرش واکه دگرگونی ناپذیر دگرگونی گشتاور دیدگر سوی دیردرمان دیرپای دیرگزین دیرگشا دیریاز دیسدار شدن دیسلکسی دیسک ران دیماساندن دیوار بازدار دیوان کشور دیوانه و خنده آور دیوسیرتانه دیکسیونرنگار دیکلرر دیگرآنکه