فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Cumbersome

ˈkʌmbərsəm ˈkʌmbəsm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more cumbersome
  • صفت عالی:

    most cumbersome

توضیحات

همچنین می‌توان از cumbrous به‌ جای cumbersome استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    (آنچه که به‌دلیل بزرگی و یا وزن زیاد سر و کار با آن مشکل باشد) سخت کاربرد، دست و پا گیر، گت و گنده، دشوارکار، ثقیل، دیرحرکت، کند، (آدم) لندهور
    • - It was an angry and cumbersome bear.
    • - خرس خشمناک و گت و گنده‌ای بود.
    • - Her suitcases were old and cumbersome.
    • - چمدان‌های او قدیمی و حمل آن‌ها مشکل بود.
  • adjective
    آهسته، بطئی، سنگین و بد کار، (ماشین‌آلات) بدقلق
    • - cumbersome administrative procedures.
    • - روش‌های مدیریت وقت‌گیر و کم‌سود.
    • - cumbersome technical terms.
    • - واژه‌های فنی قلمبه سلمبه.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد cumbersome

  1. adjective clumsy, awkward
    Synonyms: bulky, burdensome, clunker, clunking, clunky, cumbrous, embarrassing, galumphing, heavy, hefty, incommodious, inconvenient, leaden, massive, oppressive, ponderous, tiresome, unhandy, unmanageable, unwieldy, wearisome, weighty
    Antonyms: graceful

ارجاع به لغت cumbersome

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cumbersome» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cumbersome

لغات نزدیک cumbersome

پیشنهاد بهبود معانی