فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Cumbersome

ˈkʌmbərsəm ˈkʌmbəsm

صفت تفضیلی:

more cumbersome

صفت عالی:

most cumbersome

توضیحات:

همچنین می‌توان از cumbrous به‌ جای cumbersome استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective

(آنچه که به‌دلیل بزرگی و یا وزن زیاد سر و کار با آن مشکل باشد) سخت کاربرد، دست و پا گیر، گت و گنده، دشوارکار، ثقیل، دیرحرکت، کند، (آدم) لندهور

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح پیشرفته

مشاهده

It was an angry and cumbersome bear.

خرس خشمناک و گت و گنده‌ای بود.

Her suitcases were old and cumbersome.

چمدان‌های او قدیمی و حمل آن‌ها مشکل بود.

adjective

آهسته، بطئی، سنگین و بد کار، (ماشین‌آلات) بدقلق

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

cumbersome administrative procedures.

روش‌های مدیریت وقت‌گیر و کم‌سود.

cumbersome technical terms.

واژه‌های فنی قلمبه سلمبه.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد cumbersome

  1. adjective clumsy, awkward
    Synonyms:
    clumsy awkward unwieldy unmanageable heavy bulky clunky ponderous inconvenient burdensome massive oppressive weighty tiresome wearisome incommodious leaden unhandy clunker clunking galumphing embarrassing hefty
    Antonyms:
    graceful

ارجاع به لغت cumbersome

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cumbersome» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cumbersome

لغات نزدیک cumbersome

پیشنهاد بهبود معانی