فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Unwieldy

ʌnˈwiːldi ʌnˈwiːldi
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

  • adjective
    سنگین، گنده، بدهیکل، دیرجنب، صعب
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد unwieldy

  1. adjective awkward, bulky
    Synonyms: burdensome, clumsy, cumbersome, cumbrous, encumbering, gross, hefty, inconvenient, lumbering, massive, onerous, ponderous, uncontrollable, ungainly, unhandy, unmanageable, weighty
    Antonyms: convenient, handy

ارجاع به لغت unwieldy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «unwieldy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/unwieldy

لغات نزدیک unwieldy

پیشنهاد بهبود معانی