امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Handy

ˈhændi ˈhændi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    handier
  • صفت عالی:

    handiest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective C2
با دست انجام شده، دستی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- The station was located in a handy place.
- ایستگاه در محل نزدیکی قرار داشت.
adjective
دم دست، آماده، موجود، قابل‌استفاده
adjective
چابک، چالاک، ماهر، استاد در کارخود، سودمند
adjective
روان، به‌سهولت قابل‌استفاده، آسان، بی‌دردسر
- A handy boat.
- کشتی که آسان رانده می‌شود.
- a handy device
- وسیله‌ی بی‌دردسر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد handy

  1. adjective nearby
    Synonyms: accessible, adjacent, at hand, available, close, close-at-hand, close by, convenient, near, near-at-hand, on hand, ready, within reach
    Antonyms: faraway, inconveniently, unhandy
  2. adjective easy to use
    Synonyms: adaptable, advantageous, available, beneficial, central, convenient, functional, gainful, helpful, manageable, neat, practicable, practical, profitable, ready, serviceable, useful, utile, wieldy
    Antonyms: awkward, hard, inconvenient, unhandy, useless
  3. adjective adept physically
    Synonyms: able, adroit, clever, deft, dexterous, expert, fit, ingenious, nimble, proficient, ready, skilled, skillful
    Antonyms: awkward, bumbling, bungling, clumsy, inept, unhandy

لغات هم‌خانواده handy

ارجاع به لغت handy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «handy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/handy

لغات نزدیک handy

پیشنهاد بهبود معانی