امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Central

ˈsentrəl ˈsentrəl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more central
  • صفت عالی:

    most central

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
مرکزی، اصلی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- the central office
- دفتر مرکزی
- She was driving from the airport to central London.
- او داشت از فرودگاه به مرکز لندن می‌راند.
- Central America
- امریکای مرکزی
- the central committee
- کمیته‌ی مرکزی
- the central point of his speech
- نکته اصلی سخنرانی او
- The monster had two long ears and a single central eye.
- غول، دو گوش دراز و تنها یک چشم در وسط داشت.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد central

  1. adjective main, principal; in the middle
    Synonyms:
    axial basic cardinal center centric centroidal chief dominant equidistant essential focal foremost fundamental important inmost inner interior intermediate key leading master mean median mid middle middlemost midmost midway nuclear outstanding overriding paramount pivotal predominant primary prime radical ruling salient significant umbilical
    Antonyms:
    exterior minor outside peripheral secondary

Collocations

لغات هم‌خانواده central

ارجاع به لغت central

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «central» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/central

لغات نزدیک central

پیشنهاد بهبود معانی