با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Middle

ˈmɪdl ˈmɪdl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    middles

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun A2
وسط، میان، مرکز، میانه، کمر، اواسط

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
noun
(محاوره) (شخص) کمر
noun
(جسم) داخل، تو
adjective
وسطی، میانی
- in the middle of a great storm
- در وسط یک توفان بزرگ
- in the middle of September
- در اواسط ماه سپتامبر
- He took an apple from the middle of the box.
- یک سیب از وسط جعبه برداشت.
- She stood in the middle of the crowd.
- در میان جمعیت ایستاد.
- He died in the middle of his youth.
- در عوان جوانی مرد.
- He entered the room in the middle of my speech.
- در میان صحبت من وارد اتاق شد.
- old English and middle English
- انگلیسی کهن و انگلیسی میانه
- the middle house in that row of houses
- خانه‌ی میانی در آن ردیف خانه‌ها
- middle space
- فضای میانی
- middle finger
- انگشت وسط (بین انگشت سبابه و انگشت چهارم)، انگشت سوم
- middle ages
- قرون وسطی، سده‌های میانه
- a man of middle rank in society
- مردی با شان متوسط در اجتماع
- of middle size
- دارای اندازه‌ی متوسط
- a middle opinion
- عقیده‌ی میانه‌رو
- He has broad shoulders and he's thin in the middle.
- او شانه‌های پهن و کمر باریک دارد.
- I seized her around the middle.
- دور کمرش را گرفتم.
- to middle a sail
- بادبان کشتی را از وسط تا کردن
- to middle a rope
- طناب را دولا کردن
- Whatever you do, you'll be caught in the middle.
- هر کاری بکنی در مخمصه خواهی بود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد middle

  1. adjective central
    Synonyms: average, between, betwixt and between, center, centermost, equidistant, halfway, inner, inside, intermediate, intervening, mainstream, mean, medial, median, medium, mezzo, middlemost, middle of the road, midmost, smack in the middle, straddling the fence
    Antonyms: border, extreme, outer, outside
  2. noun center
    Synonyms: core, deep, focus, halfway, halfway point, heart, inside, marrow, mean, media, midpoint, midriff, midsection, midst, thick, waist
    Antonyms: border, margin, outside

Collocations

  • in the middle

    1- در وسط، از میان 2- در مخمصه، دچار گرفتاری

Idioms

  • in the middle

    1- در وسط، از میان 2- در مخمصه، دچار گرفتاری

ارجاع به لغت middle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «middle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/middle

لغات نزدیک middle

پیشنهاد بهبود معانی