تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
قلب کسی را شکستن، متأثر کردن
strain to one's bosom (or heart)
تنگ در آغوش گرفتن، به سینه فشردن
قلب کسی را ربودن
بسیار گرامی، عزیز دل
(به منظور نشان دادن صداقت و سوگند خوردن) با انگشت روی قلب خود نشان صلیب کشیدن
اصلاً، اساساً، در بنیاد، درسرشت، قلباً
از حفظ، از بر
مهربان بودن، رأفت داشتن، دلرحم بودن، رحم کردن
امیدوار شدن، شاد و خوشبین شدن، دلگرم شدن
از دل و جان، با تمام نیرو
آنجور که دل (کسی) میخواهد، مطابق میل و سلیقهی شخص
تغییر عقیده (یا احساس یا وابستگی)
سخت غصه خوردن یا دادن، جوش به دل (کسی) دادن
خوشحال کردن (خود را)، خرسند کردن
from (the bottom of) one's heart
از ته دل، با کمال خلوص و صمیمیت
have one's heart at one's mouth (or boots)
دلهره داشتن، دلواپس بودن، نگرانی داشتن
have one's heart in the right place
خوش قلب بودن، منظور بدی نداشتن
از ته دل، اساسی، قلباً، در اعماق ضمیر کسی
عاشق (کسی) شدن، دلباختن، دلباخته شدن
my (or his, etc.) heart bleeds (for someone)
(برای کسی) خیلی تأسف میخورم، (برای کسی) دلم میسوزد.
عزیز کسی بودن، جگرگوشهی کسی بودن، (برای کسی) بسیار مهم بودن
خیال خود را راحت کردن، غصه نخوردن، از دلواپسی درآمدن
(دائماً) طلب کردن، از ته دل خواستن، واسرنگیدن
عشق کسی را جلب کردن، (کسی را) عاشق خود کردن، دلباخته کردن
1- (با دقت) گوش فرا دادن، (حرف کسی را) به گوش گرفتن، بر دل (خود) نشاندن، مورد ملاحظهی جدی قرار دادن 2- رنجیده شدن، (حرف کسی را) به دل گرفتن
به حد وفور، تا دل شخص بخواهد
تا دل (کسی) بخواهد، تا سرحد سیری
wear one's heart on one's sleeve
احساسات خود را زود بروز دادن، دل نازک بودن
1- از ته دل، قلباً
2- با کمال میل
با دودلی، با تردید
از ته دل گریه و زاری کردن
از ته دل، از صمیم قلب
اعماق قلب، (از) ته دل
let one's heart rule one's head
احساسات را بر عقل خود چیره کردن
1- راز دل خود را گفتن، درد دل کردن 2- سخاوت به خرج دادن
عاشق شدن