با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Heart

hɑːrt hɑːt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    hearts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
کالبدشناسی قلب (عضو عضلانی توخالی و مخروطی‌شکل در انسان‌ها و دیگر جانوران که خون را از طریق رگ‌های خونی در دستگاه گردش خون به گردش درمی‌آورد)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- His heart beats fast.
- قلب او تند می‌زند.
- Isabel's heart was beating fast with fright.
- قلب ایزابل از ترس تند می‌زد.
- She's got a weak heart.
- قلب ضعیفی دارد.
- heart diseases
- بیماری‌های قلب
- a heart specialist
- متخصص قلب
noun countable
(قسمتی از سینه نزدیک قلب) سینه (معمولاً به‌صورتِ مفرد می‌آید)
- She pressed the baby against her heart.
- کودک را بر سینه‌ی خود فشرد.
- He put his hand on his heart.
- دستش رو روی سینه‌اش گذاشت.
noun countable uncountable
(احساس و عواطف) دل، قلب
- Sometimes I think he’s got a heart of stone.
- گاهی‌اوقات فکر می‌کنم که قلبش از سنگ است.
- He has a soft heart.
- او دل‌رحم است.
- He broke her heart.
- قلبش را شکست.
- They say he died of a broken heart (= because he was so sad).
- گویند از دلِ شکسته مُرد (= چون بسیار اندوهگین بود).
- It does my heart good to see those children so happy.
- حال دلم خوب می‌شه وقتی اون بچه‌ها رو این‌قدر خوشحال می‌بینم.
- His heart was full of anger and grief.
- قلبش پر از خشم و اندوه بود.
- He left the country with a heavy heart (=great sadness).
- با قلبی آکنده از اندوه کشور را ترک کرد.
- I congratulate you with all my heart.
- از صمیم قلب به شما تبریک می‌گویم.
- try your utmost to gladden others' hearts, breaking hearts is nothing to boast about
- تا توانی دلی به دست آور، دل شکستن هنر نمی‌باشد
- His heart is gay.
- دلش خوش است.
- He cursed to his heart's content.
- تا دلش می‌خواست فحش داد.
- You'll always be in my heart.
- همیشه در دلم جای خواهی داشت.
- I didn't have the heart to do it.
- دلم نیومد این کار رو انجام بدم.
- He has a valiant heart.
- او قلب دلیری دارد (=شجاع است).
- You know in your heart that I am right.
- تو از ته دل می‌دانی که حق با من است.
- I knew in my heart.
- در دلم می‌دانستم (=به من الهام شده بود).
- He has a good heart.
- دلش پاک است.
- say what is in your heart
- هر چه می‌خواهد دل تنگت بگو
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun uncountable
قسمت مرکزی، قلب، دل، مرکز، مهم‌ترین بخش، (مطلب) لب
- a system of waterways extending into the heart of North America
- یک شبکه‌ی آب‌راه که تا قلب آمریکای شمالی امتداد دارد
- a cabin in the heart of the forest
- کلبه‌ای در دل جنگل
- They've got a fabulous apartment in the heart of Paris.
- اون‌ها یه آپارتمان محشر توی قلب پاریس دارن.
- Let's get to the heart of the matter.
- بریم سر اصل مطلب.
- These two lines contain the heart of the poem's meaning.
- این دو سطر اصل معنی شعر را در بر دارند.
- the heart of a city
- قلب شهر، مرکز شهر
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
(به‌ویژه سبزیجاتی که برگ‌های زیادی دارند) مغز
- hearts of celery
- مغز کرفس
- artichoke hearts
- مغز کنگر فرنگی
- the heart of a lettuce
- مغز کاهو
noun uncountable
دل‌وجرئت، عزم، امید
- Take heart - things can only get better.
- امید داشته باش؛ همه چی درست می‌شه.
- You're doing really well - don't lose heart now.
- واقعاً داری خوب پیش می‌ری؛ امیدت رو از دست نده.
noun countable
قلب، قلبی‌شکل، هر چیز شبیه قلب (شکلی متشکل از دو نیم‌دایره در کنار یکدیگر در بالا و شکل V در پایین که اغلب به رنگ صورتی یا قرمز است و برای نشان دادن عشق از آن استفاده می‌شود)
- He drew a heart for her.
- برایش یک قلب کشید.
- The heart was torn.
- قلب پاره شد.
noun countable uncountable
(بازی ورق) دل (معمولاً به‌صورت جمع می‌آید)
- In this game, a heart beats a club.
- دل توی این دست خاج رو می‌زنه.
- Hearts are trumps in this round.
- دل توی این دور برنده‌ست.
- the queen of hearts
- بی‌بی دل
verb - transitive informal
(کسی یا چیزی را) بسیار دوست داشتن، خوش آمدن
- I heart New York.
- من نیویورک رو خیلی دوست دارم.
- Jane hearts John.
- جین جان رو خیلی دوست داره.
- I loathe beer. But I heart beer commercials.
- از آبجو متنفرم ولی از تبلیغات آبجو خیلی خوشم می‌آد.
- I heart Paris.
- پاریس رو خیلی دوست دارم.
verb - transitive informal
تکنولوژی (پست آنلاین یا کامنت و غیره) لایک کردن (با کلیک‌ کردن یا ضربه‌ زدن روی نمادی به شکل قلب)
- He hearted her post.
- پستش رو لایک کرد.
- She hearted my comment.
- کامنتم رو لایک کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد heart

  1. noun person’s emotions
    Synonyms: affection, benevolence, character, compassion, concern, disposition, feeling, gusto, humanity, inclination, love, nature, palate, pity, relish, response, sensitivity, sentiment, soul, sympathy, temperament, tenderness, understanding, zest
    Antonyms: head
  2. noun courage
    Synonyms: boldness, bravery, dauntlessness, fortitude, gallantry, guts, mettle, mind, moxie, nerve, pluck, purpose, resolution, soul, spirit, spunk, will
    Antonyms: cowardice, fear
  3. noun essence, central part
    Synonyms: basic, bosom, bottom line, center, coal and ice, core, crux, focal point, focus, gist, hub, kernel, marrow, middle, nitty-gritty, nub, nucleus, pith, polestar, quick, quintessence, root, seat, soul
    Antonyms: exterior, exteriority, outside, periphery, surface
  4. noun blood-pumping organ in an animate being
    Synonyms: cardiac organ, clock, ticker, vascular organ

Collocations

Idioms

لغات هم‌خانواده heart

ارجاع به لغت heart

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «heart» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/heart

لغات نزدیک heart

پیشنهاد بهبود معانی