امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Pith

pɪθ pɪθ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive
کالبدشناسی مغز تیره، مغز حرام، مغز میوه، مخ استخوان،اهمیت، قوت، پر معنی و عمیق link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کالبدشناسی

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- Freedom of speech is the very pith of liberty.
- آزادی بیان هسته‌ی مرکزی آزادی است.
- His style is flowery but lacks pith.
- سبک او پر‌رنگ و آب؛ ولی عاری از معانی عمیق است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pith

  1. noun The most central and material part
    Synonyms:
    core essence gist heart marrow meat substance kernel center soul nub corey crux embodiment fiber quintessence force root importance spirit centre stuff medulla nucleus pulp gravamen significance heart-and-soul strength inwardness sum and substance vigor sum nitty-gritty
  1. noun The soft, spongy tissue in the center of the stems of most flowering plants, gymnosperms, and ferns. Pith is composed of parenchyma cells. In plants that undergo secondary growth, such as angiosperms, the pith is surrounded by the vascular tissues and is gradually compressed by the inward growth of the vascular tissue known as xylem. In plants with woody stems, the pith dries out and often disintegrates as the plant grows older, leaving the stem hollow.
    Synonyms:
    center stem medulla
  1. adjective
    Synonyms:
    aphoristic apothegmatic cogent concentrated epigrammatic gnomic laconic pithy sententious terse vigorous

Idioms

ارجاع به لغت pith

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pith» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pith

لغات نزدیک pith

پیشنهاد بهبود معانی