با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Pith

pɪθ pɪθ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive
کالبدشناسی مغز تیره، مغز حرام، مغز میوه، مخ استخوان،اهمیت، قوت، پر معنی و عمیق

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- Freedom of speech is the very pith of liberty.
- آزادی بیان هسته‌ی مرکزی آزادی است.
- His style is flowery but lacks pith.
- سبک او پر‌رنگ و آب؛ ولی عاری از معانی عمیق است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pith

  1. noun The most central and material part
    Synonyms: core, essence, gist, heart, marrow, meat, substance, kernel, center, soul, nub, corey, crux, embodiment, fiber, quintessence, force, root, importance, spirit, centre, stuff, medulla, nucleus, pulp, gravamen, significance, heart-and-soul, strength, inwardness, sum and substance, vigor, sum, nitty-gritty
  2. noun The soft, spongy tissue in the center of the stems of most flowering plants, gymnosperms, and ferns. Pith is composed of parenchyma cells. In plants that undergo secondary growth, such as angiosperms, the pith is surrounded by the vascular tissues and is gradually compressed by the inward growth of the vascular tissue known as xylem. In plants with woody stems, the pith dries out and often disintegrates as the plant grows older, leaving the stem hollow.
    Synonyms: center, stem, medulla
  3. adjective
    Synonyms: aphoristic, apothegmatic, cogent, concentrated, epigrammatic, gnomic, laconic, pithy, sententious, terse, vigorous

Idioms

ارجاع به لغت pith

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pith» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pith

لغات نزدیک pith

پیشنهاد بهبود معانی