Root

ruːt ruːt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    rooted
  • شکل سوم:

    rooted
  • سوم‌شخص مفرد:

    roots
  • وجه وصفی حال:

    rooting
  • شکل جمع:

    roots

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
گیاه‌شناسی ریشه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- to pull a plant out by the roots
- گیاه را از ریشه کندن
- the roots of a tree
- ریشه‌های درخت
noun countable
ریشه، بن، اصل، بنیاد، بنیان، پایه، اساس، سرچشمه، زمینه
- many Americans have English roots.
- بسیاری از امریکایی‌ها انگلیسی‌تبار هستند.
- she has become homesick because she has no roots here.
- چون در اینجا کس و کار ندارد؛ دلش تنگ شده است.
- tweezers pull hair by the root.
- موچین مو را از ریشه می‌کند.
- the root of a tooth
- بن دندان، ریشه‌ی دندان
- money is the root of all evil.
- پول ریشه‌ی همه‌ی اهریمنی‌ها است.
- the root of this problem
- سرمنشأ این مسئله
- "walk" is the root of "walking" and "walker'.
- "walk" واج‌پایه‌ی "walking" و "walker" است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
ریشه‌کن کردن
- root (something) out
- برانداختن، ریشه‌کن کردن
- root (something) up
- (به‌ویژه گیاه) از ریشه کندن، با ریشه در آوردن
- I finally managed to root out a copy of the article.
- بالأخره موفق شدم نسخه‌ای از آن مقاله را از بین ببرم.
verb - intransitive
داد زدن، غریدن
- naturally, we were rooting for our own team.
- ما برای تیم خودمان هورا می‌کشیدیم.
verb - transitive
از عددی ریشه گرفتن
noun countable
ریشه (ریاضی)
- simple root
- ریشه‌ی بسیط
- square root
- جذر، ریشه‌ی دوم
- cube root
- کعب، ریشه‌ی سوم
verb - transitive
ریشه‌دار کردن
- some plants root easily.
- برخی از گیاهان خوب ریشه می‌دوانند.
- root the cuttings in good soil.
- قلمه‌ها را در خاک خوب بکار.
- fear rooted her to the spot.
- ترس او را در جای خود میخکوب کرد.
- deeply-rooted hatred
- تنفر دارای ریشه‌ی عمیق (ریشه‌دار)
- her story is rooted in reality.
- داستان او برپایه‌ی واقعیت است.
- take root
- ریشه گرفتن، مستقر شدن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
جست‌وجو کردن، زیر و رو کردن
- the pigs were rooting for mushrooms.
- خوک‌ها در جست‌وجوی قارچ (زمین را) پوزه‌مالی می‌کردند.
- the fish were rooting in the mud for food.
- ماهیان به‌دنبال خوراک داخل گل و لای را جست‌وجو می‌کردند.
- I caught her rooting about in my desk.
- وقتی که داشت میز تحریرم را زیر و رو می‌کرد، مچش را گرفتم.
- I rooted through the garbage in order to find the ring.
- برای یافتن انگشتر خاکروبه‌ها را زیر و‌ رو کردم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد root

  1. noun base, core
    Synonyms: basis, bedrock, beginnings, bottom, cause, center, crux, derivation, essence, essentiality, footing, foundation, fountain, fountainhead, fundamental, germ, ground, groundwork, heart, inception, infrastructure, mainspring, marrow, motive, nub, nucleus, occasion, origin, pith, provenance, provenience, quick, quintessence, radicle, radix, reason, rhizome, rock bottom, seat, seed, soul, source, starting point, stem, stuff, substance, substratum, tuber, underpinning, well
    Antonyms: derivation, derivative, sprout
  2. verb dig and search
    Synonyms: burrow, delve, embed, ferret, forage, grub, grub up, hunt, ingrain, lodge, nose, place, poke, pry, rummage
    Antonyms: cover

Idioms

  • root and branch

    کاملاً، از ریشه، از بُن، به‌تمامی، تمام‌وکمال

ارجاع به لغت root

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «root» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/root

لغات نزدیک root

پیشنهاد بهبود معانی