آیکن بنر

تا 40% تخفیف یلدایی

تا 40% تخفیف یلدایی

خرید یا تمدید
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲ اردیبهشت ۱۴۰۴

    Seat

    siːt siːt

    گذشته‌ی ساده:

    seated

    شکل سوم:

    seated

    سوم‌شخص مفرد:

    seats

    وجه وصفی حال:

    seating

    شکل جمع:

    seats

    معنی seat | جمله با seat

    noun countable A2

    جای نشستن، صندلی (در قطار و هواپیما و غیره)

    seat, جای نشستن، صندلی (در قطار و هواپیما و غیره)
    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    a comfortable seat

    یک صندلی راحت

    The seat on the bus was uncomfortable.

    جای نشستن در اتوبوس راحت نبود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the back seat of a car

    صندلی عقب اتومبیل

    noun countable

    ته (صندلی)، خشتک (شلوار) (معمولاً به‌صورت مفرد می‌آید)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    the seat of the chair

    ته صندلی

    The seat of his pants is torn.

    خشتک شلوارش پاره شده است.

    noun countable

    کالبدشناسی نشیمنگاه

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کالبدشناسی

    مشاهده

    She felt a sharp pain in her seat from sitting for too long.

    به دلیل نشستن طولانی‌مدت درد شدیدی در نشیمنگاه خود احساس کرد.

    I should probably stand up, my seat is starting to get numb.

    احتمالاً باید بلند شوم، نشیمنگاه من شروع به بی حس شدن کرده است.

    noun countable C2

    کرسی، جایگاه

    She fought hard to win a seat on the city council.

    او برای به دست آوردن کرسی در شورای شهر سخت مبارزه کرد.

    The mayor's seat was contested in the election.

    بر سر جایگاه شهردار رقابت برقرار بود.

    noun countable

    (انگلیسی هندی) جایگاه، صندلی (در اداره و دفتر)

    I prefer to have a seat near the door.

    .ترجیح می‌دهم صندلی‌ای نزدیک در داشته باشم

    The new intern was assigned a seat next to the window.

    به کارآموز جدید جایگاه کنار پنجره اختصاص یافت.

    noun countable

    مرکز، مقر، کانون، پایگاه

    a major seat of learning

    یک مرکز عمده‌ی علم و آموزش

    Storm Lake is a country seat.

    شهر استورم لیک مرکز شهرستان است.

    noun countable

    ورزش حالت نشستن (سوارکار) (معمولاً به‌صورت مفرد می‌آید)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    The rider's seat was good.

    حالت نشستن سوارکار خوب بود.

    The control of the horse depends on having a good seat.

    کنترل اسب به حالت نشستن خوب بستگی دارد.

    verb - transitive C2

    جا داشتن، گنجایش داشتن (ساختمان و اتاق و میز و وسیله‌ی نقلیه و غیره)

    The theater can seat 200 audience members for the performance.

    این سالن تئاتر می‌تواند برای دویست تماشاگر جا داشته باشد.

    The auditorium can seat up to 500 people for the concert.

    این سالن تا پانصد نفر برای کنسرت گنجایش دارد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a hall that seats five-hundred people

    تالاری که گنجایش پانصد نفر را دارد

    verb - transitive

    نشاندن

    He seated the guests at their assigned seats.

    او مهمانان را در جاهای از پیش‌معین‌شده‌ی خودشان نشاند.

    She seated the elderly woman in the front row.

    پیرزن را در ردیف جلو نشاند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    I was seated next to her.

    کنار او نشانده شده بودم.

    verb - intransitive

    نشستن (با: self-)

    Seat yourself by the window and watch the rain.

    کنار پنجره بنشین و باران را تماشا کن.

    We arrived at the restaurant and were told to seat ourselves wherever we liked.

    به رستوران رسیدیم و به ما گفتند که هر کجا دوست داریم بنشینیم.

    suffix

    –نفره

    The restaurant was spacious, boasting a 50-seat dining area.

    رستوران جادار بود و فضای غذاخوری پنجاه‌نفره داشت.

    The bus had a 30-seat capacity.

    اتوبوس سی‌نفره بود.

    verb - transitive

    نشاندن (بر مسند قدرت و غیره)

    The young prince was seated on the throne.

    شاهزاده‌ی جوان بر تخت نشانده شده بود.

    The king decided to seat his son as the prince of the kingdom.

    پادشاه تصمیم گرفت پسرش را به‌عنوان ولیعهد پادشاهی بنشاند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد seat

    1. noun furniture for sitting, reclining
      Synonyms:
      chair stool bench couch sofa recliner stall lounge settee loveseat chesterfield pew settle chaise lounge wing chair
    1. noun central location of organization
      Synonyms:
      center heart hub headquarters capital nerve center focal point location place site spot station source axis fulcrum post house abode residence situation cradle mansion polestar
      Antonyms:
      offshoot annex
    1. noun base, foundation
      Synonyms:
      bottom ground support basis foundation cause bed rest footing groundwork basement fitting seating
    1. noun rear end of animate being
      Synonyms:
      rear backside behind bottom rear end posterior rump fanny tush breech derrière fundament keister
    1. verb place in furniture, position
      Synonyms:
      put set place install sit locate establish fix hold deposit plant accommodate settle position take perch nestle squat lounge roost
      Antonyms:
      remove move displace

    Collocations

    the driver's seat

    صندلی راننده

    fasten one's seat belt

    کمربند ایمنی خود را بستن

    save a seat (or place) for someone

    برای کسی صندلی (یا جا) نگه‌داشتن

    Idioms

    the driver's seat

    صندلی راننده، (مجازی) موقعیت ممتاز، مقام پرقدرت

    be seated (or take a seat)

    1- نشستن، جای گرفتن 2- (امر) بفرمایید بنشینید، بنشین!، بتمرگ!

    by the seat of one's (or the) pants

    (عامیانه) با ابتکار شخصی (نه طبق برنامه یا به کمک دستگاه‌های خودکار)

    country seat

    (قدیمی) خانه‌ی بزرگ روستایی (دارای مزارع بزرگ در اطرافش)

    لغات هم‌خانواده seat

    • noun
      seat, seating
    • adjective
      seated
    • verb - transitive
      seat

    سوال‌های رایج seat

    گذشته‌ی ساده seat چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده seat در زبان انگلیسی seated است.

    شکل سوم seat چی میشه؟

    شکل سوم seat در زبان انگلیسی seated است.

    شکل جمع seat چی میشه؟

    شکل جمع seat در زبان انگلیسی seats است.

    وجه وصفی حال seat چی میشه؟

    وجه وصفی حال seat در زبان انگلیسی seating است.

    سوم‌شخص مفرد seat چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد seat در زبان انگلیسی seats است.

    ارجاع به لغت seat

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «seat» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/seat

    لغات نزدیک seat

    • - seasoning
    • - seastrand
    • - seat
    • - seat belt
    • - seat of learning
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    garbled gastrointestinal gateway gear up gelatinous out of nowhere over the years Jul jump at jump on the bandwagon Jun juristic just then just as kinda تندیس نفت ماهی آبشش‌آبی ماهی دهان‌کاغذی ماهی گل‌خورک مزین کیقباد یاتاقان نفتالین زعفران لق لحیم میلیارد میلیاردر میلیون
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.