امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Seat

siːt siːt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    seated
  • شکل سوم:

    seated
  • سوم‌شخص مفرد:

    seats
  • وجه وصفی حال:

    seating
  • شکل جمع:

    seats

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
جای نشستن، صندلی (در قطار و هواپیما و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- a comfortable seat
- یک صندلی راحت
- The seat on the bus was uncomfortable.
- جای نشستن در اتوبوس راحت نبود.
- the back seat of a car
- صندلی عقب اتومبیل
noun countable
ته (صندلی)، خشتک (شلوار) (معمولاً به‌صورت مفرد می‌آید)
- the seat of the chair
- ته صندلی
- The seat of his pants is torn.
- خشتک شلوارش پاره شده است.
noun countable
کالبدشناسی نشیمنگاه link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کالبدشناسی

مشاهده
- She felt a sharp pain in her seat from sitting for too long.
- به دلیل نشستن طولانی‌مدت درد شدیدی در نشیمنگاه خود احساس کرد.
- I should probably stand up, my seat is starting to get numb.
- احتمالاً باید بلند شوم، نشیمنگاه من شروع به بی حس شدن کرده است.
noun countable C2
کرسی، جایگاه
- She fought hard to win a seat on the city council.
- او برای به دست آوردن کرسی در شورای شهر سخت مبارزه کرد.
- The mayor's seat was contested in the election.
- بر سر جایگاه شهردار رقابت برقرار بود.
noun countable
(انگلیسی هندی) جایگاه، صندلی (در اداره و دفتر)
- I prefer to have a seat near the door.
- .ترجیح می‌دهم صندلی‌ای نزدیک در داشته باشم
- The new intern was assigned a seat next to the window.
- به کارآموز جدید جایگاه کنار پنجره اختصاص یافت.
noun countable
مرکز، مقر، کانون، پایگاه
- a major seat of learning
- یک مرکز عمده‌ی علم و آموزش
- Storm Lake is a country seat.
- شهر استورم لیک مرکز شهرستان است.
noun countable
ورزش حالت نشستن (سوارکار) (معمولاً به‌صورت مفرد می‌آید)
- The rider's seat was good.
- حالت نشستن سوارکار خوب بود.
- The control of the horse depends on having a good seat.
- کنترل اسب به حالت نشستن خوب بستگی دارد.
verb - transitive C2
جا داشتن، گنجایش داشتن (ساختمان و اتاق و میز و وسیله‌ی نقلیه و غیره)
- The theater can seat 200 audience members for the performance.
- این سالن تئاتر می‌تواند برای دویست تماشاگر جا داشته باشد.
- The auditorium can seat up to 500 people for the concert.
- این سالن تا پانصد نفر برای کنسرت گنجایش دارد.
- a hall that seats five-hundred people
- تالاری که گنجایش پانصد نفر را دارد
verb - transitive
نشاندن
- He seated the guests at their assigned seats.
- او مهمانان را در جاهای از پیش‌معین‌شده‌ی خودشان نشاند.
- She seated the elderly woman in the front row.
- پیرزن را در ردیف جلو نشاند.
- I was seated next to her.
- کنار او نشانده شده بودم.
verb - intransitive
نشستن (با: self-)
- Seat yourself by the window and watch the rain.
- کنار پنجره بنشین و باران را تماشا کن.
- We arrived at the restaurant and were told to seat ourselves wherever we liked.
- به رستوران رسیدیم و به ما گفتند که هر کجا دوست داریم بنشینیم.
suffix
–نفره
- The restaurant was spacious, boasting a 50-seat dining area.
- رستوران جادار بود و فضای غذاخوری پنجاه‌نفره داشت.
- The bus had a 30-seat capacity.
- اتوبوس سی‌نفره بود.
verb - transitive
نشاندن (بر مسند قدرت و غیره)
- The young prince was seated on the throne.
- شاهزاده‌ی جوان بر تخت نشانده شده بود.
- The king decided to seat his son as the prince of the kingdom.
- پادشاه تصمیم گرفت پسرش را به‌عنوان ولیعهد پادشاهی بنشاند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد seat

  1. noun furniture for sitting, reclining
    Synonyms:
    bench chair chaise lounge chesterfield couch davenport lounge loveseat pew recliner settee settle stall stool wing chair
  1. noun central location of organization
    Synonyms:
    abode axis capital center cradle focal point fulcrum headquarters heart house hub location mansion nerve center place polestar post residence site situation source spot station
    Antonyms:
    annex offshoot
  1. noun base, foundation
    Synonyms:
    basement basis bed bottom cause fitting footing ground groundwork rest seating support
  1. noun rear end of animate being
    Synonyms:
    backside behind bottom breech derrière duff fanny fundament keister posterior rear rear end rump tush
  1. verb place in furniture, position
    Synonyms:
    accommodate deposit establish fix hold install locate lounge nestle perch plant put roost set settle sit squat take
    Antonyms:
    displace move remove

Collocations

Idioms

  • the driver's seat

    صندلی راننده، (مجازی) موقعیت ممتاز، مقام پرقدرت

  • be seated (or take a seat)

    1- نشستن، جای گرفتن 2- (امر) بفرمایید بنشینید، بنشین!، بتمرگ!

  • country seat

    (قدیمی) خانه‌ی بزرگ روستایی (دارای مزارع بزرگ در اطرافش)

لغات هم‌خانواده seat

  • verb - transitive
    seat

ارجاع به لغت seat

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «seat» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/seat

لغات نزدیک seat

پیشنهاد بهبود معانی