آیکن بنر

خرید اشتراک یک‌ساله با ٪۳۱ تخفیف

خرید اشتراک یک‌ساله با ٪۳۱ تخفیف

خرید
آخرین به‌روزرسانی:

Set

set set

گذشته‌ی ساده:

set

شکل سوم:

set

سوم‌شخص مفرد:

sets

وجه وصفی حال:

setting

شکل جمع:

sets

معنی set | جمله با set

verb - transitive B2

قرار دادن، گذاشتن، چیدن، نهادن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

مشاهده

The small village is set at the foot of the mountains.

روستای کوچک در کوهپایه قرار گرفته است.

He set the table for dinner.

او میز را برای شام چید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The current set them eastward.

جریان آب آنان را به سوی شرق راند.

to set sentries at a gate

جلو در نگهبان مستقر کردن

go set this trap for another bird

برو این دام بر مرغ دگر نه

to set a book on the table

کتابی را روی میز گذاشتن

to set foot on land

بر خشکی گام نهادن

to set the ladder against the wall

نردبان را بر دیوار قرار دادن

to set a stone on a grave

سنگ روی قبر گذاشتن

to set pen to paper

قلم بر کاغذ نهادن

to set a dish before a guest

بشقاب جلو مهمان گذاشتن

Various hardships have set their marks on him.

سختی‌های گوناگون بر او اثر گذاشته‌اند.

to set a wheel on an axle

چرخ را بر محور نصب کردن

to set a child on horseback

کودک را بر پشت اسب نشاندن

to set the dinner table

میز شام را چیدن

verb - transitive B1

جریان داشتن، رخ دادن، اتفاق افتادن، واقع شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

The story is set in the distant future.

داستان در آینده‌ای دور واقع شده است.

The play is set in a café in Paris.

نمایشنامه در کافه‌ای در پاریس رخ می‌دهد.

verb - transitive B2

باعث شدن، در وضعیتی قرار دادن

He accidentally set his hair on fire while lighting the candle.

او به‌طور تصادفی هنگام روشن کردن شمع، موهایش را آتش زد.

The speech set the audience in a state of excitement.

سخنرانی مخاطبان را در حالت هیجان قرار داد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Old age sets him apart from others.

سالخوردگی او را از دیگران جدا می‌کند.

Bad management set the company back by ten years.

سوء‌ مدیریت شرکت را ده سال عقب انداخت.

to set to work

به کار پرداختن

to set two brothers against each other

دو برادر را با هم بد کردن

to set a king on the throne

پادشاه را بر تخت نشاندن

to set fire to something

چیزی را آتش زدن

to burn a paper by setting a match to it

کاغذی را با کبریت زدن به آن سوزاندن

to set a boat afloat

قایق را شناور کردن

when the slaves were set free

وقتی که بردگان آزاد شدند

to set the door ajar

در را باز گذاشتن

to set the bells a-ringing

زنگ‌ها را به صدا درآوردن

She set the dog on the strangers.

سگ را به غریبه‌ها کیش کرد.

Rustam set spurs to his horse.

رستم به اسبش مهمیز زد.

verb - transitive B2

تعیین کردن، مقرر کردن، وضع کردن، بنا نهادن، مشخص کردن

The new manager set a strict schedule for all employees.

مدیر جدید، برنامه‌‌ی زمانی سخت‌گیرانه‌ای برای همه‌ی کارمندان مقرر کرد.

The company set a target of doubling its sales this year.

شرکت، هدفی برای دو برابر کردن فروش خود در سال جاری مشخص کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

You can't set a price on good health.

برای سلامتی نمی‌توان قیمت معلوم کرد.

to set bounds to ambition

برای جاه‌طلبی حدودی معلوم کردن

to set certain conditions as part of the contract

برخی شرایط را به عنوان بخشی از قرارداد تعیین کردن

to set a record for the half mile

رکورد مسابقه‌ی نیم مایلی را شکستن

to set a new record for government spending

هزینه‌ی دولت را به حد بی‌سابقه‌ای رساندن

to set an example of generosity

نمونه‌ی سخاوت شدن

to set one's face toward home

صورت خود را به سوی منزلگاه چرخاندن

verb - transitive B2

تنظیم کردن، راه‌اندازی کردن، آماده کردن، برقرار کردن، نصب کردن (آماده‌ی استفاده کردن)

The lights are set to turn on automatically at sunset.

چراغ‌ها طوری تنظیم شده‌اند که هنگام غروب به‌صورت خودکار روشن شوند.

We set up the tent before it got dark.

قبل‌از تاریک شدن هوا چادر را برپا کردیم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I have to set my watch.

باید ساعتم را تنظیم کنم.

to set a thermostat

ترموستات را میزان کردن

verb - transitive

سینما و تئاتر صحنه‌آرایی کردن، دکور چیدن، صحنه را آماده کردن

The film crew set the house interior to look like a 1950s kitchen.

گروه فیلم‌برداری داخل خانه را طوری چید که شبیه آشپزخانه‌ای در دهه‌ی ۱۹۵۰ باشد.

The set designer spent hours setting the scene for the play.

طراح صحنه، ساعت‌ها برای آماده‌سازی صحنه‌ی نمایش وقت گذاشت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

to set a scene

صحنه را آراستن

verb - transitive B1

تعیین کردن، مشخص کردن، ثابت کردن، مقرر کردن

Interest rates were set by the central bank.

نرخ‌های بهره توسط بانک مرکزی مقرر شدند.

The company set the deadline for next Friday.

شرکت مهلت نهایی را برای جمعه‌ی آینده مشخص کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

to set a wedding day

روز عروسی را معین کردن

verb - transitive

پزشکی جا انداختن، در جای خود قرار دادن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی پزشکی

مشاهده

If the bone isn’t set properly, it may heal in the wrong position.

اگر استخوان به‌درستی جا انداخته نشود، ممکن است در موقعیت اشتباه جوش بخورد.

The nurse helped the doctor set the patient’s leg.

پرستار به دکتر کمک کرد تا پای بیمار را جا بیندازد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

to set a broken finger

انگشت شکسته را جا انداختن

verb - intransitive

پزشکی جوش خوردن، ترمیم شدن (استخوان)

After a few weeks, the broken leg finally set and felt strong again.

پس‌از چند هفته، پای شکسته بالاخره جوش خورد و دوباره قوی شد.

Make sure the arm doesn’t move while the bone is setting.

مطمئن شوید که دست هنگام جوش خوردن استخوان تکان نخورد.

verb - transitive

آرایش و پیرایش حالت دادن، فرم دادن، درست کردن (مو)

My mother used to have her hair set every Friday.

مادرم هر جمعه موهایش را فرم می‌داد.

She had her hair set at the salon before the party.

قبل‌از مهمانی، در آرایشگاه موهایش را حالت داد.

verb - transitive

منقبض کردن، سفت کردن، حالتی به خود گرفتن، جمع کردن (عضله)

She set her shoulders and prepared to face the challenge.

شانه‌هایش را سفت کرد و آماده‌ی رویارویی با چالش شد.

His face was set in determination as he entered the ring.

چهره‌اش هنگام ورود به رینگ حالتی مصمم به خود گرفته بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He set his mouth in a firm line and nodded silently.

دهانش را محکم جمع کرد و بی‌صدا سر تکان داد.

to set one's jaw

فک خود را محکم بستن

verb - intransitive

سفت شدن، محکم شدن، بسته شدن، جامد شدن، خودش را گرفتن (مایع)

This cement sets quickly.

این سیمان زود سفت می‌شود.

The glue will set in about ten minutes.

چسب حدود ده دقیقه‌ی دیگر خودش را می‌گیرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Pectin sets jelly.

پکتین ژله را می‌ماساند.

verb - transitive B2

انگلیسی بریتانیایی تکلیف دادن، تکلیف محول کردن، تمرین دادن

در انگلیسی آمریکایی از assign استفاده می‌شود.

What assignments have been set for this semester?

چه تکالیفی برای این ترم تعیین شده است؟

He always sets too much homework before the exams.

او همیشه قبل‌از امتحان‌ها تکالیف زیادی می‌دهد.

verb - transitive

مأمور کردن، موظف کردن، کار دادن به کسی، وظیفه محول کردن

He set his assistant the job of organizing the files.

او از دستیارش خواست تا پرونده‌ها را مرتب کند.

We set the children the task of cleaning their rooms.

بچه‌ها را موظف کردیم اتاق‌هایشان را تمیز کنند.

verb - transitive

موسیقی آهنگ‌سازی کردن، به موسیقی درآوردن، با موسیقی همراه کردن، موسیقی گذاشتن روی شعری

The national anthem’s words were set to music by a celebrated composer.

کلمات سرود ملی توسط آهنگ‌سازی نامدار به موسیقی درآمد.

The play was set to music and performed as a musical drama.

نمایش با موسیقی همراه شد و به‌صورت درام موزیکال اجرا گردید.

verb - intransitive B1

غروب کردن، پایین رفتن (خورشید و ماه)

The sun sets at six o'clock.

خورشید ساعت شش غروب می‌کند.

We sat on the beach and watched the sun set.

ما روی ساحل نشستیم و غروب خورشید را تماشا کردیم.

noun countable A2

مجموعه، دست، سِت، سری

My grandmother has a lovely set of antique tea cups.

مادربزرگم ست زیبایی از فنجان‌های چای عتیقه دارد.

The dentist gave me a set of instructions to follow after the surgery.

دندان‌پزشک یک سری دستورالعمل به من داد تا بعداز عمل رعایت کنم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a wireless set

دستگاه بی‌سیم

a television set

دستگاه تلویزیون

a set of china dishes

یک دست ظرف چینی

a set of false teeth

یک دست دندان عاریه

a set of magazines

یک دوره مجله

noun countable A2

ست، مجموعه

I need a complete painting set to finish my artwork.

من برای تکمیل نقاشی‌ام به مجموعه‌ی کامل نقاشی نیاز دارم.

He brought his camping set, including a tent and sleeping bag.

او ست طبیعت‌گردی خود را آورد که شامل چادر و کیسه‌ی خواب بود.

noun countable

ورزش ست (حرکات تکراری حین تمرین فیزیکی)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

مشاهده

My trainer asked me to increase the sets for my leg exercises.

مربی‌ام از من خواست که تعداد ست‌های تمرینات پا را افزایش دهم.

He rested for one minute between each set of pull-ups.

او بین هر ست بارفیکس یک دقیقه استراحت کرد.

noun countable

ریاضی مجموعه

The set of all even numbers is infinite.

مجموعه‌ی تمام اعداد زوج بی‌نهایت است.

The teacher asked us to find the intersection of two sets.

معلم از ما خواست اشتراک دو مجموعه را پیدا کنیم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

set function

تابع مجموعه‌ای

set theory

نظریه‌ی مجموعه‌ها

noun countable

گروه، دسته، جمعیت (گروهی از مردم با علایق و سبک زندگی مشترک)

Joining that set changed her lifestyle completely.

پیوستن به آن دسته‌ی خاص، سبک زندگی او را کاملاً تغییر داد.

They belong to a very exclusive set of art collectors.

آن‌ها به جمعیتی بسیار محدود از کلکسیونرهای هنر تعلق دارند.

noun countable B2

سینما و تئاتر ست، صحنه، دکور (فیلم‌برداری)

Filming on an outdoor set can be challenging due to the weather.

فیلم‌برداری در ست فضای باز می‌تواند به‌دلیل شرایط جوی چالش‌برانگیز باشد.

The set was decorated with antique furniture to match the period.

صحنه با مبلمان عتیقه چیده شده بود تا با دوره‌ی تاریخی مطابقت داشته باشد.

noun countable B2

ورزش ست (دور بازی)

They played three sets before the rain interrupted the match.

قبل‌از اینکه باران مسابقه را متوقف کند، آن‌ها سه ست بازی کردند.

The volleyball team lost the second set but won the match.

تیم والیبال ست دوم را باخت اما بازی را برد.

noun countable C2

موسیقی ست (بخش اجرا)

Fans cheered loudly at the band’s final set.

طرف‌داران در ست پایانی گروه با صدای بلند تشویق کردند.

The singer performed three sets throughout the evening.

خواننده درطول شب سه ست اجرا کرد.

noun countable

آرایش و پیرایش حالت‌دهی، فرم‌دهی، مدل دادن (به مو)

After a set, her hair stayed perfectly in place all day.

بعداز حالت‌دهی، موهایش تمام روز بی‌نقص باقی ماند.

The stylist gave her a beautiful set for the party.

آرایشگر برای مهمانی، مدلی زیبا به موی او داد.

noun countable

قدیمی تلویزیون، رادیو (ابزاری که سیگنال دریافت می‌کند)

This TV set has a built-in DVD player.

این تلویزیون دارای پخش‌کننده‌ی DVD داخلی است.

The family gathered around the TV set to watch the news.

خانواده دور تلویزیون جمع شدند تا اخبار را تماشا کنند.

adjective C1

آماده، حاضر، مهیا، مصمم

I am all set to go.

من کاملاً مصمم به رفتن هستم.

He checked the documents to make sure everything was all set.

او مدارک را بررسی کرد تا مطمئن شود که همه چیز آماده است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

We're all set.

ما آماده‌ایم.

She is set upon buying that house.

او مصمم است آن خانه را بخرد.

adjective

مستعد، در موقعیت مناسب، در شرایط مناسب، آماده

With these preparations, the students are set to perform well in the exam.

با این آمادگی‌ها، دانش‌آموزان در مسیر موفقیت در امتحان هستند.

He looks set to become the next CEO of the company.

به نظر می‌رسد او در شرایط مناسب برای تبدیل شدن به مدیرعامل بعدی شرکت باشد.

adjective C2

ثابت، معین، مشخص، ازپیش‌تعیین‌شده، یکسان

The teacher gave us a set number of questions to answer.

معلم تعداد معینی سوال برای پاسخ دادن به ما داد.

The rules of the game are set and cannot be changed.

قوانین بازی ثابت هستند و نمی‌توان آن‌ها را تغییر داد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

We followed a set procedure for handling the documents.

ما روندی ازپیش‌تعیین‌شده برای رسیدگی به مدارک دنبال کردیم.

a set wage

مزد ثابت

at a set time

در وقت معین

get set to run

آماده‌ی دویدن شدن

a set speech

نطقی که از قبل تهیه شده است

adjective

انگلیسی بریتانیایی اجباری، مرجع (کتاب یا نویسنده‌ای که در دوره‌ای خاص تدریس می‌شود)

Teachers recommend reading other works by the same set author.

معلمان توصیه می‌کنند که آثار دیگری از همان نویسنده‌ی مرجع را بخوانند.

Each student must buy all the set books listed for the course.

هر دانشجو باید تمام کتاب‌های اجباری برای دوره را تهیه کند.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد set

  1. adjective decided
    Antonyms:
  1. adjective firm, hardened; inflexible
    Antonyms:
  1. noun stage setting
  1. verb decline
    Antonyms:

Phrasal verbs

set about

آغاز کردن، شروع کردن (به کاری)

set against

1- موازنه کردن، ترازبندی کردن 2- مقایسه کردن 3- دشمنی کردن (با کسی)

set apart

1- جدا کردن، سوا کردن 2- (برای کاری) نگه‌داشتن، کنار گذاشتن

set aside

رد کردن، مردود شمردن، کنار زدن

کنار گذاشتن، ذخیره کردن

فسخ کردن، باطل کردن

set back

(ساعت را) عقب کشیدن

عقب انداختن

خرج برداشتن

Phrasal verbs بیشتر

set down

قرار دادن، کار گذاشتن

زمین گذاشتن

(هواپیما) نشاندن، فرود آوردن

یادداشت کردن، نوشتن، ضبط کردن

وابسته دانستن (به چیزی)، نسبت دادن

(قانون و مقررات) برقرار کردن

set forth

گفتن، بیان کردن

عازم شدن

set in

گنجاندن، جا دادن

تثبیت شدن

set off

موجب شدن، باعث شدن، برانگیختن، جرقه زدن، شعله‌ور کردن، به راه انداختن

منفجر کردن، به صدا درآوردن، روشن کردن، فعال کردن، به کار انداختن (آژیر، زنگ، بمب و...)

نمایان کردن، برجسته کردن، جلوه دادن (در اثر مقایسه)

برانگیختن، باعث شروع شدن، موجب شدن، تحریک کردن (رفتار یا واکنش)

راه افتادن، حرکت کردن، عازم شدن، روانه شدن، به سفر رفتن

set on

حمله کردن، یورش بردن

(سگ را) به حمله یا خشونت ترغیب کردن، واداشتن

تحریک کردن، برافروختن

پیش رفتن، ترقی یافتن

set out

(به‌منظور دستیابی به هدف خاصی) شروع به‌ کار کردن، وارد عمل شدن، قدم در مسیر کاری نهادن، اقدام کردن

مسافرتی را شروع کردن، ترتیب سفر دادن، (سفر) عازم شدن، راهی شدن، عزیمت کردن، رهسپار شدن

(set something out) (به‌ویژه در نوشتار) به‌تفصیل شرح دادن، با جزئیات بیان کردن، تبیین کردن، تشریح کردن

(set something out) سازماندهی کردن، تنظیم کردن، مرتب کردن، ترتیب‌بندی کردن، منظم ساختن

set to

آغاز کردن، شروع به کار کردن

شروع به جنگ کردن

set up

راه‌اندازی کردن، دایر کردن

فرازاندن، در جای بلند قرار دادن

تنظیم کردن، ترتیب دادن

مجهز کردن، آماده کردن

موجب شدن

به قدرت رساندن

شاد و خرم کردن

خود را بزرگ‌تر از واقعیت جلوه دادن

به دام انداختن، فریب دادن

(برای شروع کسب‌وکار) سرمایه دادن

ماسیدن، جامد شدن

set upon

با خشونت حمله کردن

Collocations

set sail

(برای عزیمت) بادبان‌ها را گستردن، (سفر دریایی) آغاز کردن

(کشتی) حرکت کردن، بادبان گشودن

(سفر دریایی) آغاز کردن

empty set

(ریاضی) مجموعه‌ی تهی

turn (or set or put) the clock back

1- (عقربه‌ی) ساعت را به عقب کشیدن 2- به زمان گذشته بازگشتن، به قهقرا رفتن

a complete set

(در مورد قاشق و چنگال و چینی و ابزار و غیره) یک دست کامل

set one's teeth on edge

1- دندان‌های کسی را کند کردن

Collocations بیشتر

set fire to

آتش زدن، دچار حریق کردن، سوزاندن

set free

آزاد کردن، رها کردن، ول کردن

set at naught

ناچیز شمردن، تحقیر کردن، به مبارزه طلبیدن

set in order

منظم و مرتب کردن، سامان بخشیدن

set a pattern for

الگو کردن برای، سرمشق شدن برای

of set purpose

1- به‌منظور خاص، به هدف معین 2- به عمد، به‌طور عمدی

set designer

طراح صحنه، صحنه‌آرا، طراح دکور

set a trend

(گرایش یا مد جدیدی را) باب کردن، رواج دادن

set the tone for something

جو یا کیفیت چیزی را تعیین کردن، آهنگ چیزی را معین کردن

set the scene for something

شرح دادن صحنه‌ای که در آن چیزی در شرف وقوع است، (برای چیزی) صحنه‌چینی کردن

set one's seal (to something)

1- مهر کردن 2- تأیید کردن، تصدیق کردن

set your alarm

ساعتت را تنظیم کن / زنگ ساعتت رو کوک کن

set high standards

استانداردهای بالا تعیین کردن

set up home

تشکیل خانه و زندگی دادن

set menu

منوی ثابت / منوی از پیش تعیین شده

set a new world record

ثبت رکورد جدید جهانی

set out an argument

بیان کردن یک استدلال، شرح دادن یک بحث

set targets

تعیین اهداف

set of beliefs

مجموعه باورها

set the wheels in motion

چرخ‌ها را به حرکت درآوردن، مقدمات کاری را فراهم کردن، استارت کاری رو زدن

set text

متن تعیین شده / متن درسی

set to work

شروع به کار کردن

set yourself clear objectives

برای خود اهداف مشخص تعیین کردن

Idioms

all set

آماده، حاضر

set straight

در جریان گذاشتن، مطلع کردن، روشن کردن

set one's teeth on edge

1- (در اثر خوردن چیز ترش و غیره) دندان را کند کردن، کند شدن دندان 2- به حالت چندش درآوردن (مثلا با کشیدن ناخن روی تخته‌سیاه) 3- برانگیختن، ناراحت کردن، آزردن

2- (بسیار) ناراحت کردن، رنجه داشتن

put (set) aside

کنار گذاشتن، صرف‌نظر کردن

set one's cap for

(برای شوهری) در نظر گرفتن، به شکار شوهر (یا معشوق) رفتن

Idioms بیشتر

be dead set against something (or be dead against something)

کاملاً مخالف چیزی بودن

set on its ear

جنجال بر پا کردن، شلوغ پلوغ کردن، به هم ریختن

set an example

سرمشق بودن، الگو بودن (برای دیگران)

lay (or set) eyes on

دیدن، نظر افکندن

set one's face against

در مخالفت اصرار کردن، پافشاری کردن در برابر، لجاجت کردن

set the world on fire

با انجام کارهای درخشان معروف شدن

set foot (in a place)

گام نهادن در، قدم گذاشتن (در جایی)

set the fox to watch the goose

گوشت را دست گربه سپردن

set one's heart at rest

خیال خود را راحت کردن، غصه نخوردن، از دلواپسی درآمدن

set one's heart on

(دائماً) طلب کردن، از ته دل خواستن، واسرنگیدن

set (or put) one's house in order

سامان بخشیدن، سر و سامان دادن

set people at loggerheads

نفاق انداختن، میانه‌ی مردم را به‌هم زدن

set (or turn) loose

آزاد کردن (از اسارت یا تله یا گرفتاری و غیره)، رهایی بخشیدن

set one's mind on

به صرافت کاری افتادن، تصمیم (به کاری) گرفتن

set to music

(شعر و غیره را) دارای موسیقی کردن، به موسیقی درآوردن

set the pace

رهبری کردن، آهنگ حرکت (یا پیشرفت و غیره را) تعیین کردن، پیشاهنگ شدن، پیشگام شدن

put (or set) the record straight

رفع سوء تفاهم کردن، شرح صحیح چیزی را دادن

set the seal on something

(چیزی را) قطعی کردن، نهایی کردن، (به چیزی) قطعیت بخشیدن، مهر تأیید (بر چیزی) زدن

set up shop

دست به کاسبی زدن، مغازه باز کردن، دست‌به‌کار شدن

set one's sights for something

برای دستیابی به چیزی هدفگیری کردن

set the stage for something

زمینه را برای چیزی مهیا کردن، مقدمه‌ی چیزی بودن

set (or put or lay) store by

ارزش قائل بودن برای (چیزی)، اهمیت دادن

set someone straight about something

چیزی را برای کسی روشن و مبرهن کردن

set one's teeth

عزم خود را جزم کردن

سوال‌های رایج set

گذشته‌ی ساده set چی میشه؟

گذشته‌ی ساده set در زبان انگلیسی set است.

شکل سوم set چی میشه؟

شکل سوم set در زبان انگلیسی set است.

شکل جمع set چی میشه؟

شکل جمع set در زبان انگلیسی sets است.

وجه وصفی حال set چی میشه؟

وجه وصفی حال set در زبان انگلیسی setting است.

سوم‌شخص مفرد set چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد set در زبان انگلیسی sets است.

ارجاع به لغت set

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «set» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ مهر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/set

لغات نزدیک set

پیشنهاد بهبود معانی