قرار دادن، گذاشتن، چیدن، نهادن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی کاربردی فوق متوسط
The small village is set at the foot of the mountains.
روستای کوچک در کوهپایه قرار گرفته است.
He set the table for dinner.
او میز را برای شام چید.
The current set them eastward.
جریان آب آنان را به سوی شرق راند.
to set sentries at a gate
جلو در نگهبان مستقر کردن
go set this trap for another bird
برو این دام بر مرغ دگر نه
to set a book on the table
کتابی را روی میز گذاشتن
to set foot on land
بر خشکی گام نهادن
to set the ladder against the wall
نردبان را بر دیوار قرار دادن
to set a stone on a grave
سنگ روی قبر گذاشتن
to set pen to paper
قلم بر کاغذ نهادن
to set a dish before a guest
بشقاب جلو مهمان گذاشتن
Various hardships have set their marks on him.
سختیهای گوناگون بر او اثر گذاشتهاند.
to set a wheel on an axle
چرخ را بر محور نصب کردن
to set a child on horseback
کودک را بر پشت اسب نشاندن
to set the dinner table
میز شام را چیدن
جریان داشتن، رخ دادن، اتفاق افتادن، واقع شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The story is set in the distant future.
داستان در آیندهای دور واقع شده است.
The play is set in a café in Paris.
نمایشنامه در کافهای در پاریس رخ میدهد.
باعث شدن، در وضعیتی قرار دادن
He accidentally set his hair on fire while lighting the candle.
او بهطور تصادفی هنگام روشن کردن شمع، موهایش را آتش زد.
The speech set the audience in a state of excitement.
سخنرانی مخاطبان را در حالت هیجان قرار داد.
Old age sets him apart from others.
سالخوردگی او را از دیگران جدا میکند.
Bad management set the company back by ten years.
سوء مدیریت شرکت را ده سال عقب انداخت.
to set to work
به کار پرداختن
to set two brothers against each other
دو برادر را با هم بد کردن
to set a king on the throne
پادشاه را بر تخت نشاندن
to set fire to something
چیزی را آتش زدن
to burn a paper by setting a match to it
کاغذی را با کبریت زدن به آن سوزاندن
to set a boat afloat
قایق را شناور کردن
when the slaves were set free
وقتی که بردگان آزاد شدند
to set the door ajar
در را باز گذاشتن
to set the bells a-ringing
زنگها را به صدا درآوردن
She set the dog on the strangers.
سگ را به غریبهها کیش کرد.
Rustam set spurs to his horse.
رستم به اسبش مهمیز زد.
تعیین کردن، مقرر کردن، وضع کردن، بنا نهادن، مشخص کردن
The new manager set a strict schedule for all employees.
مدیر جدید، برنامهی زمانی سختگیرانهای برای همهی کارمندان مقرر کرد.
The company set a target of doubling its sales this year.
شرکت، هدفی برای دو برابر کردن فروش خود در سال جاری مشخص کرد.
You can't set a price on good health.
برای سلامتی نمیتوان قیمت معلوم کرد.
to set bounds to ambition
برای جاهطلبی حدودی معلوم کردن
to set certain conditions as part of the contract
برخی شرایط را به عنوان بخشی از قرارداد تعیین کردن
to set a record for the half mile
رکورد مسابقهی نیم مایلی را شکستن
to set a new record for government spending
هزینهی دولت را به حد بیسابقهای رساندن
to set an example of generosity
نمونهی سخاوت شدن
to set one's face toward home
صورت خود را به سوی منزلگاه چرخاندن
تنظیم کردن، راهاندازی کردن، آماده کردن، برقرار کردن، نصب کردن (آمادهی استفاده کردن)
The lights are set to turn on automatically at sunset.
چراغها طوری تنظیم شدهاند که هنگام غروب بهصورت خودکار روشن شوند.
We set up the tent before it got dark.
قبلاز تاریک شدن هوا چادر را برپا کردیم.
I have to set my watch.
باید ساعتم را تنظیم کنم.
to set a thermostat
ترموستات را میزان کردن
سینما و تئاتر صحنهآرایی کردن، دکور چیدن، صحنه را آماده کردن
The film crew set the house interior to look like a 1950s kitchen.
گروه فیلمبرداری داخل خانه را طوری چید که شبیه آشپزخانهای در دههی ۱۹۵۰ باشد.
The set designer spent hours setting the scene for the play.
طراح صحنه، ساعتها برای آمادهسازی صحنهی نمایش وقت گذاشت.
to set a scene
صحنه را آراستن
تعیین کردن، مشخص کردن، ثابت کردن، مقرر کردن
Interest rates were set by the central bank.
نرخهای بهره توسط بانک مرکزی مقرر شدند.
The company set the deadline for next Friday.
شرکت مهلت نهایی را برای جمعهی آینده مشخص کرد.
to set a wedding day
روز عروسی را معین کردن
پزشکی جا انداختن، در جای خود قرار دادن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی پزشکی
If the bone isn’t set properly, it may heal in the wrong position.
اگر استخوان بهدرستی جا انداخته نشود، ممکن است در موقعیت اشتباه جوش بخورد.
The nurse helped the doctor set the patient’s leg.
پرستار به دکتر کمک کرد تا پای بیمار را جا بیندازد.
to set a broken finger
انگشت شکسته را جا انداختن
پزشکی جوش خوردن، ترمیم شدن (استخوان)
After a few weeks, the broken leg finally set and felt strong again.
پساز چند هفته، پای شکسته بالاخره جوش خورد و دوباره قوی شد.
Make sure the arm doesn’t move while the bone is setting.
مطمئن شوید که دست هنگام جوش خوردن استخوان تکان نخورد.
آرایش و پیرایش حالت دادن، فرم دادن، درست کردن (مو)
My mother used to have her hair set every Friday.
مادرم هر جمعه موهایش را فرم میداد.
She had her hair set at the salon before the party.
قبلاز مهمانی، در آرایشگاه موهایش را حالت داد.
منقبض کردن، سفت کردن، حالتی به خود گرفتن، جمع کردن (عضله)
She set her shoulders and prepared to face the challenge.
شانههایش را سفت کرد و آمادهی رویارویی با چالش شد.
His face was set in determination as he entered the ring.
چهرهاش هنگام ورود به رینگ حالتی مصمم به خود گرفته بود.
He set his mouth in a firm line and nodded silently.
دهانش را محکم جمع کرد و بیصدا سر تکان داد.
to set one's jaw
فک خود را محکم بستن
سفت شدن، محکم شدن، بسته شدن، جامد شدن، خودش را گرفتن (مایع)
This cement sets quickly.
این سیمان زود سفت میشود.
The glue will set in about ten minutes.
چسب حدود ده دقیقهی دیگر خودش را میگیرد.
Pectin sets jelly.
پکتین ژله را میماساند.
انگلیسی بریتانیایی تکلیف دادن، تکلیف محول کردن، تمرین دادن
در انگلیسی آمریکایی از assign استفاده میشود.
What assignments have been set for this semester?
چه تکالیفی برای این ترم تعیین شده است؟
He always sets too much homework before the exams.
او همیشه قبلاز امتحانها تکالیف زیادی میدهد.
مأمور کردن، موظف کردن، کار دادن به کسی، وظیفه محول کردن
He set his assistant the job of organizing the files.
او از دستیارش خواست تا پروندهها را مرتب کند.
We set the children the task of cleaning their rooms.
بچهها را موظف کردیم اتاقهایشان را تمیز کنند.
موسیقی آهنگسازی کردن، به موسیقی درآوردن، با موسیقی همراه کردن، موسیقی گذاشتن روی شعری
The national anthem’s words were set to music by a celebrated composer.
کلمات سرود ملی توسط آهنگسازی نامدار به موسیقی درآمد.
The play was set to music and performed as a musical drama.
نمایش با موسیقی همراه شد و بهصورت درام موزیکال اجرا گردید.
غروب کردن، پایین رفتن (خورشید و ماه)
The sun sets at six o'clock.
خورشید ساعت شش غروب میکند.
We sat on the beach and watched the sun set.
ما روی ساحل نشستیم و غروب خورشید را تماشا کردیم.
مجموعه، دست، سِت، سری
My grandmother has a lovely set of antique tea cups.
مادربزرگم ست زیبایی از فنجانهای چای عتیقه دارد.
The dentist gave me a set of instructions to follow after the surgery.
دندانپزشک یک سری دستورالعمل به من داد تا بعداز عمل رعایت کنم.
a wireless set
دستگاه بیسیم
a television set
دستگاه تلویزیون
a set of china dishes
یک دست ظرف چینی
a set of false teeth
یک دست دندان عاریه
a set of magazines
یک دوره مجله
ست، مجموعه
I need a complete painting set to finish my artwork.
من برای تکمیل نقاشیام به مجموعهی کامل نقاشی نیاز دارم.
He brought his camping set, including a tent and sleeping bag.
او ست طبیعتگردی خود را آورد که شامل چادر و کیسهی خواب بود.
ورزش ست (حرکات تکراری حین تمرین فیزیکی)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی ورزش
My trainer asked me to increase the sets for my leg exercises.
مربیام از من خواست که تعداد ستهای تمرینات پا را افزایش دهم.
He rested for one minute between each set of pull-ups.
او بین هر ست بارفیکس یک دقیقه استراحت کرد.
ریاضی مجموعه
The set of all even numbers is infinite.
مجموعهی تمام اعداد زوج بینهایت است.
The teacher asked us to find the intersection of two sets.
معلم از ما خواست اشتراک دو مجموعه را پیدا کنیم.
set function
تابع مجموعهای
set theory
نظریهی مجموعهها
گروه، دسته، جمعیت (گروهی از مردم با علایق و سبک زندگی مشترک)
Joining that set changed her lifestyle completely.
پیوستن به آن دستهی خاص، سبک زندگی او را کاملاً تغییر داد.
They belong to a very exclusive set of art collectors.
آنها به جمعیتی بسیار محدود از کلکسیونرهای هنر تعلق دارند.
سینما و تئاتر ست، صحنه، دکور (فیلمبرداری)
Filming on an outdoor set can be challenging due to the weather.
فیلمبرداری در ست فضای باز میتواند بهدلیل شرایط جوی چالشبرانگیز باشد.
The set was decorated with antique furniture to match the period.
صحنه با مبلمان عتیقه چیده شده بود تا با دورهی تاریخی مطابقت داشته باشد.
ورزش ست (دور بازی)
They played three sets before the rain interrupted the match.
قبلاز اینکه باران مسابقه را متوقف کند، آنها سه ست بازی کردند.
The volleyball team lost the second set but won the match.
تیم والیبال ست دوم را باخت اما بازی را برد.
موسیقی ست (بخش اجرا)
Fans cheered loudly at the band’s final set.
طرفداران در ست پایانی گروه با صدای بلند تشویق کردند.
The singer performed three sets throughout the evening.
خواننده درطول شب سه ست اجرا کرد.
آرایش و پیرایش حالتدهی، فرمدهی، مدل دادن (به مو)
After a set, her hair stayed perfectly in place all day.
بعداز حالتدهی، موهایش تمام روز بینقص باقی ماند.
The stylist gave her a beautiful set for the party.
آرایشگر برای مهمانی، مدلی زیبا به موی او داد.
قدیمی تلویزیون، رادیو (ابزاری که سیگنال دریافت میکند)
This TV set has a built-in DVD player.
این تلویزیون دارای پخشکنندهی DVD داخلی است.
The family gathered around the TV set to watch the news.
خانواده دور تلویزیون جمع شدند تا اخبار را تماشا کنند.
آماده، حاضر، مهیا، مصمم
I am all set to go.
من کاملاً مصمم به رفتن هستم.
He checked the documents to make sure everything was all set.
او مدارک را بررسی کرد تا مطمئن شود که همه چیز آماده است.
We're all set.
ما آمادهایم.
She is set upon buying that house.
او مصمم است آن خانه را بخرد.
مستعد، در موقعیت مناسب، در شرایط مناسب، آماده
With these preparations, the students are set to perform well in the exam.
با این آمادگیها، دانشآموزان در مسیر موفقیت در امتحان هستند.
He looks set to become the next CEO of the company.
به نظر میرسد او در شرایط مناسب برای تبدیل شدن به مدیرعامل بعدی شرکت باشد.
ثابت، معین، مشخص، ازپیشتعیینشده، یکسان
The teacher gave us a set number of questions to answer.
معلم تعداد معینی سوال برای پاسخ دادن به ما داد.
The rules of the game are set and cannot be changed.
قوانین بازی ثابت هستند و نمیتوان آنها را تغییر داد.
We followed a set procedure for handling the documents.
ما روندی ازپیشتعیینشده برای رسیدگی به مدارک دنبال کردیم.
a set wage
مزد ثابت
at a set time
در وقت معین
get set to run
آمادهی دویدن شدن
a set speech
نطقی که از قبل تهیه شده است
انگلیسی بریتانیایی اجباری، مرجع (کتاب یا نویسندهای که در دورهای خاص تدریس میشود)
Teachers recommend reading other works by the same set author.
معلمان توصیه میکنند که آثار دیگری از همان نویسندهی مرجع را بخوانند.
Each student must buy all the set books listed for the course.
هر دانشجو باید تمام کتابهای اجباری برای دوره را تهیه کند.
آغاز کردن، شروع کردن (به کاری)
1- موازنه کردن، ترازبندی کردن 2- مقایسه کردن 3- دشمنی کردن (با کسی)
1- جدا کردن، سوا کردن 2- (برای کاری) نگهداشتن، کنار گذاشتن
قرار دادن، کار گذاشتن
زمین گذاشتن
(هواپیما) نشاندن، فرود آوردن
یادداشت کردن، نوشتن، ضبط کردن
وابسته دانستن (به چیزی)، نسبت دادن
(قانون و مقررات) برقرار کردن
موجب شدن، باعث شدن، برانگیختن، جرقه زدن، شعلهور کردن، به راه انداختن
منفجر کردن، به صدا درآوردن، روشن کردن، فعال کردن، به کار انداختن (آژیر، زنگ، بمب و...)
نمایان کردن، برجسته کردن، جلوه دادن (در اثر مقایسه)
برانگیختن، باعث شروع شدن، موجب شدن، تحریک کردن (رفتار یا واکنش)
راه افتادن، حرکت کردن، عازم شدن، روانه شدن، به سفر رفتن
حمله کردن، یورش بردن
(سگ را) به حمله یا خشونت ترغیب کردن، واداشتن
تحریک کردن، برافروختن
پیش رفتن، ترقی یافتن
(بهمنظور دستیابی به هدف خاصی) شروع به کار کردن، وارد عمل شدن، قدم در مسیر کاری نهادن، اقدام کردن
مسافرتی را شروع کردن، ترتیب سفر دادن، (سفر) عازم شدن، راهی شدن، عزیمت کردن، رهسپار شدن
(set something out) (بهویژه در نوشتار) بهتفصیل شرح دادن، با جزئیات بیان کردن، تبیین کردن، تشریح کردن
(set something out) سازماندهی کردن، تنظیم کردن، مرتب کردن، ترتیببندی کردن، منظم ساختن
راهاندازی کردن، دایر کردن
فرازاندن، در جای بلند قرار دادن
تنظیم کردن، ترتیب دادن
مجهز کردن، آماده کردن
موجب شدن
به قدرت رساندن
شاد و خرم کردن
خود را بزرگتر از واقعیت جلوه دادن
به دام انداختن، فریب دادن
(برای شروع کسبوکار) سرمایه دادن
ماسیدن، جامد شدن
با خشونت حمله کردن
(برای عزیمت) بادبانها را گستردن، (سفر دریایی) آغاز کردن
(کشتی) حرکت کردن، بادبان گشودن
(سفر دریایی) آغاز کردن
(ریاضی) مجموعهی تهی
turn (or set or put) the clock back
1- (عقربهی) ساعت را به عقب کشیدن 2- به زمان گذشته بازگشتن، به قهقرا رفتن
(در مورد قاشق و چنگال و چینی و ابزار و غیره) یک دست کامل
1- دندانهای کسی را کند کردن
آتش زدن، دچار حریق کردن، سوزاندن
آزاد کردن، رها کردن، ول کردن
ناچیز شمردن، تحقیر کردن، به مبارزه طلبیدن
منظم و مرتب کردن، سامان بخشیدن
الگو کردن برای، سرمشق شدن برای
1- بهمنظور خاص، به هدف معین 2- به عمد، بهطور عمدی
طراح صحنه، صحنهآرا، طراح دکور
(گرایش یا مد جدیدی را) باب کردن، رواج دادن
جو یا کیفیت چیزی را تعیین کردن، آهنگ چیزی را معین کردن
شرح دادن صحنهای که در آن چیزی در شرف وقوع است، (برای چیزی) صحنهچینی کردن
1- مهر کردن 2- تأیید کردن، تصدیق کردن
ساعتت را تنظیم کن / زنگ ساعتت رو کوک کن
استانداردهای بالا تعیین کردن
تشکیل خانه و زندگی دادن
منوی ثابت / منوی از پیش تعیین شده
ثبت رکورد جدید جهانی
بیان کردن یک استدلال، شرح دادن یک بحث
تعیین اهداف
مجموعه باورها
چرخها را به حرکت درآوردن، مقدمات کاری را فراهم کردن، استارت کاری رو زدن
متن تعیین شده / متن درسی
شروع به کار کردن
برای خود اهداف مشخص تعیین کردن
آماده، حاضر
در جریان گذاشتن، مطلع کردن، روشن کردن
1- (در اثر خوردن چیز ترش و غیره) دندان را کند کردن، کند شدن دندان 2- به حالت چندش درآوردن (مثلا با کشیدن ناخن روی تختهسیاه) 3- برانگیختن، ناراحت کردن، آزردن
2- (بسیار) ناراحت کردن، رنجه داشتن
کنار گذاشتن، صرفنظر کردن
(برای شوهری) در نظر گرفتن، به شکار شوهر (یا معشوق) رفتن
be dead set against something (or be dead against something)
کاملاً مخالف چیزی بودن
جنجال بر پا کردن، شلوغ پلوغ کردن، به هم ریختن
سرمشق بودن، الگو بودن (برای دیگران)
دیدن، نظر افکندن
در مخالفت اصرار کردن، پافشاری کردن در برابر، لجاجت کردن
با انجام کارهای درخشان معروف شدن
گام نهادن در، قدم گذاشتن (در جایی)
set the fox to watch the goose
گوشت را دست گربه سپردن
خیال خود را راحت کردن، غصه نخوردن، از دلواپسی درآمدن
(دائماً) طلب کردن، از ته دل خواستن، واسرنگیدن
set (or put) one's house in order
سامان بخشیدن، سر و سامان دادن
نفاق انداختن، میانهی مردم را بههم زدن
آزاد کردن (از اسارت یا تله یا گرفتاری و غیره)، رهایی بخشیدن
به صرافت کاری افتادن، تصمیم (به کاری) گرفتن
(شعر و غیره را) دارای موسیقی کردن، به موسیقی درآوردن
رهبری کردن، آهنگ حرکت (یا پیشرفت و غیره را) تعیین کردن، پیشاهنگ شدن، پیشگام شدن
put (or set) the record straight
رفع سوء تفاهم کردن، شرح صحیح چیزی را دادن
(چیزی را) قطعی کردن، نهایی کردن، (به چیزی) قطعیت بخشیدن، مهر تأیید (بر چیزی) زدن
دست به کاسبی زدن، مغازه باز کردن، دستبهکار شدن
set one's sights for something
برای دستیابی به چیزی هدفگیری کردن
زمینه را برای چیزی مهیا کردن، مقدمهی چیزی بودن
ارزش قائل بودن برای (چیزی)، اهمیت دادن
set someone straight about something
چیزی را برای کسی روشن و مبرهن کردن
عزم خود را جزم کردن
گذشتهی ساده set در زبان انگلیسی set است.
شکل سوم set در زبان انگلیسی set است.
شکل جمع set در زبان انگلیسی sets است.
وجه وصفی حال set در زبان انگلیسی setting است.
سومشخص مفرد set در زبان انگلیسی sets است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «set» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ مهر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/set