قرار دادن، گذاردن، نهادن، مرتب کردن، چیدن، نشاندن، کار گذاشتن، سوار کردن، جا انداختن، آغاز کردن، مستقر شدن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
You can't set a price on good health.
برای سلامتی نمیتوان قیمت معلوم کرد.
to set a record for the half mile
رکورد مسابقهی نیم مایلی را شکستن
to set a new record for government spending
هزینهی دولت را به حد بیسابقهای رساندن
to set an example of generosity
نمونهی سخاوت شدن
to set fruit trees
درخت میوه کاشتن
to set out seedlings
نشا کاشتن
The current set them eastward.
جریان آب آنان را به سوی شرق راند.
to set one's face toward home
صورت خود را به سوی منزلگاه چرخاندن
to set sentries at a gate
جلو در نگهبان مستقر کردن
He set out on a long journey.
او به یک مسافرت طولانی رفت.
When are we setting off?
کی حرکت میکنیم؟
to set to work
به کار پرداختن
The sun sets at six o'clock.
خورشید ساعت شش غروب میکند.
to set bounds to ambition
برای جاهطلبی حدودی معلوم کردن
to set two brothers against each other
دو برادر را با هم بد کردن
Bad management set the company back by ten years.
سوء مدیریت شرکت را ده سال عقب انداخت.
She set the dog on the strangers.
سگ را به غریبهها کیش کرد.
I have to set my watch.
باید ساعتم را تنظیم کنم.
to set a king on the throne
پادشاه را بر تخت نشاندن
go set this trap for another bird
برو این دام بر مرغ دگر نه
to set a book on the table
کتابی را روی میز گذاشتن
to set foot on land
بر خشکی گام نهادن
to set the ladder against the wall
نردبان را بر دیوار قرار دادن
to set a stone on a grave
سنگ روی قبر گذاشتن
to set pen to paper
قلم بر کاغذ نهادن
to set a dish before a guest
بشقاب جلو مهمان گذاشتن
Various hardships have set their marks on him.
سختیهای گوناگون بر او اثر گذاشتهاند.
to set a wheel on an axle
چرخ را بر محور نصب کردن
to set fire to something
چیزی را آتش زدن
to burn a paper by setting a match to it
کاغذی را با کبریت زدن به آن سوزاندن
Rustam set spurs to his horse.
رستم به اسبش مهمیز زد.
all the happenings set down in his diary
همهی رویدادهایی که در خاطراتش نوشته شده است
set down all the items in one column
همهی اقلام را در یک ستون بنویس
to set a child on horseback
کودک را بر پشت اسب نشاندن
to set a thermostat
ترموستات را میزان کردن
to set a broken finger
انگشت شکسته را جا انداختن
to set one's jaw
فک خود را محکم بستن
This cement sets quickly.
این سیمان زود سفت میشود.
Pectin sets jelly.
پکتین ژله را میماساند.
to set the dinner table
میز شام را چیدن
to set a scene
صحنه را آراستن
type setting
حروفچینی
to set a boat afloat
قایق را شناور کردن
when the slaves were set free
وقتی که بردگان آزاد شدند
to set the door ajar
در را باز گذاشتن
Old age sets him apart from others.
سالخوردگی او را از دیگران جدا میکند.
to set the bells a-ringing
زنگها را به صدا درآوردن
to set a wedding day
روز عروسی را معین کردن
to set certain conditions as part of the contract
برخی شرایط را به عنوان بخشی از قرارداد تعیین کردن
دست، دستگاه، دسته، یک دست
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a wireless set
دستگاه بیسیم
a television set
دستگاه تلویزیون
a set of china dishes
یک دست ظرف چینی
a set of false teeth
یک دست دندان عاریه
دوره، مجموعه
set function
تابع مجموعهای
set theory
نظریهی مجموعهها
a set of magazines
یک دوره مجله
جهت، سمت
دقیق، روشن، مصمم، آماده، ثابت
We're all set.
ما آمادهایم.
I am all set to go.
من کاملاً مصمم به رفتن هستم.
She is set upon buying that house.
او مصمم است آن خانه را بخرد.
a set wage
مزد ثابت
at a set time
در وقت معین
get set to run
آمادهی دویدن شدن
a set speech
نطقی که از قبل تهیه شده است
آغاز کردن، شروع کردن (به کاری)
1- موازنه کردن، ترازبندی کردن 2- مقایسه کردن 3- دشمنی کردن (با کسی)
1- جدا کردن، سوا کردن 2- (برای کاری) نگهداشتن، کنار گذاشتن
قرار دادن، کار گذاشتن
زمین گذاشتن
(هواپیما) نشاندن، فرود آوردن
یادداشت کردن، نوشتن، ضبط کردن
وابسته دانستن (به چیزی)، نسبت دادن
(قانون و مقررات) برقرار کردن
آغاز کردن، شروع کردن
(در اثر مقایسه) نمایان کردن
تلافی کردن، جبران کردن، عوض دادن، خنثی کردن
ترکاندن، منفجر کردن
زیبا کردن، زینت دادن، پیراستن
حمله کردن، یورش بردن
(سگ را) به حمله یا خشونت ترغیب کردن، واداشتن
تحریک کردن، برافروختن
پیش رفتن، ترقی یافتن
(بهمنظور دستیابی به هدف خاصی) شروع به کار کردن، وارد عمل شدن، قدم در مسیر کاری نهادن، اقدام کردن
مسافرتی را شروع کردن، ترتیب سفر دادن، (سفر) عازم شدن، راهی شدن، عزیمت کردن، رهسپار شدن
(set something out) (بهویژه در نوشتار) بهتفصیل شرح دادن، با جزئیات بیان کردن، تبیین کردن
(set something out) سازماندهی کردن، تنظیم کردن، مرتب کردن، ترتیببندی کردن، منظم ساختن
راهاندازی کردن، دایر کردن
فرازاندن، در جای بلند قرار دادن
تنظیم کردن، ترتیب دادن
مجهز کردن، آماده کردن
موجب شدن
به قدرت رساندن
شاد و خرم کردن
خود را بزرگتر از واقعیت جلوه دادن
به دام انداختن، فریب دادن
(برای شروع کسبوکار) سرمایه دادن
ماسیدن، جامد شدن
با خشونت حمله کردن
(برای عزیمت) بادبانها را گستردن، (سفر دریایی) آغاز کردن
(کشتی) حرکت کردن، بادبان گشودن
(سفر دریایی) آغاز کردن
(ریاضی) مجموعهی تهی
turn (or set or put) the clock back
1- (عقربهی) ساعت را به عقب کشیدن 2- به زمان گذشته بازگشتن، به قهقرا رفتن
(در مورد قاشق و چنگال و چینی و ابزار و غیره) یک دست کامل
1- دندانهای کسی را کند کردن
آتش زدن، دچار حریق کردن، سوزاندن
آزاد کردن، رها کردن، ول کردن
ناچیز شمردن، تحقیر کردن، به مبارزه طلبیدن
منظم و مرتب کردن، سامان بخشیدن
الگو کردن برای، سرمشق شدن برای
1- بهمنظور خاص، به هدف معین 2- به عمد، بهطور عمدی
طراح صحنه، صحنهآرا، طراح دکور
(گرایش یا مد جدیدی را) باب کردن، رواج دادن
جو یا کیفیت چیزی را تعیین کردن، آهنگ چیزی را معین کردن
آماده، حاضر
در جریان گذاشتن، مطلع کردن، روشن کردن
1- (در اثر خوردن چیز ترش و غیره) دندان را کند کردن، کند شدن دندان 2- به حالت چندش درآوردن (مثلا با کشیدن ناخن روی تختهسیاه) 3- برانگیختن، ناراحت کردن، آزردن
2- (بسیار) ناراحت کردن، رنجه داشتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «set» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/set