Circle

ˈsɜrːkl ˈsɜːkl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    circled
  • شکل سوم:

    circled
  • سوم‌شخص مفرد:

    circles
  • وجه وصفی حال:

    circling
  • شکل جمع:

    circles

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
حلقه، دایره، مدار، محیط دایره

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- the radius of a circle
- شعاع دایره
- circles inside each other
- دوایر متداخل
- the arctic circle
- دایره‌ی شمالگان، عرض جغرافیایی قطب شمال
- vicious circle
- دایره‌ی خبیثه، دور باطل
noun
چنبره، قلمرو
noun
حلقه‌ی دوستان (و غیره)
- Wherever he went, a circle of admirers surrounded him.
- هرجا می‌رفت حلقه‌ای از دوست‌داران دورش را می‌گرفتند.
- He joined a circle of thieves.
- او در زمره‌ی دزدان در آمد.
noun countable
چنبر، محفل، دور، حوزه، طوق، جرگه، آویژگان، دسته، باند
- the circle of 24 hours
- یک دوره‌ی (یا مدت) 24 ساعته
- He is given to reasoning in a circle.
- او عادت به استدلال پرگر دارد.
- Alli-Abad Circle
- فلکه‌ی (یا چهار راه) علی‌آباد
verb - transitive
دایره کشیدن، (دور چیزی) گشتن، (دور چیزی را) فرا گرفتن، حلقه زدن، احاطه کردن
- The airplane was circling the city.
- هواپیما شهر را دور می‌زد.
- He circled my name with a red pencil.
- او دور اسم من با مداد قرمز دایره کشید.
verb - intransitive
حلقه زدن، گشتن دور چیزی، طواف کردن
- The students circled him.
- دانشجویان دور او حلقه زدند.
- The moon circles the earth.
- ماه دور زمین می‌گردد.
- He circled the mausoleum three times.
- سه بار دور مقبره چرخید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد circle

  1. noun orb, loop, round figure
    Synonyms: amphitheater, aureole, band, belt, bowl, bracelet, circlet, circuit, circumference, circus, cirque, coil, colure, compass, cordon, corona, crown, cycle, disc, disk, ecliptic, enclosure, equator, full turn, globe, halo, hoop, horizon, lap, meridian, orbit, parallel of latitude, perimeter, periphery, record, revolution, ring, ringlet, round, sphere, stadium, tire, turn, vortex, wheel, wreath, zodiac
  2. noun group of close friends, associates
    Synonyms: assembly, bunch, cabal, camarilla, camp, clan, class, clique, club, companions, company, comrades, coterie, crew, cronies, crowd, crush, fraternity, gang, in-group, insiders, intimates, lot, Mafia, mob, outfit, party, posse, ring, school, set, society, sorority
  3. verb go around, circumnavigate
    Synonyms: begird, belt, cincture, circuit, circulate, circumduct, circumscribe, coil, compass, curve, embrace, encircle, enclose, encompass, ensphere, envelop, gird, girdle, gyrate, gyre, hem in, loop, mill around, pivot, revolve, ring, roll, rotate, round, spiral, surround, tour, wheel, whirl, wind about

Collocations

Idioms

  • come full circle

    (پس از تغییرات زیاد) به وضع پیشین بازگشتن

  • going around in circles

    (عامیانه) تکرار مکررات کردن، (پس از زحمت) دوباره به همان جای اول رسیدن

  • running around in circles

    (عامیانه) سگ دو زدن، بیهوده تقلا کردن

لغات هم‌خانواده circle

ارجاع به لغت circle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «circle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/circle

لغات نزدیک circle

پیشنهاد بهبود معانی