با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Crown

kraʊn kraʊn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    crowned
  • شکل سوم:

    crowned
  • سوم‌شخص مفرد:

    crowns
  • وجه وصفی حال:

    crowning
  • شکل جمع:

    crowns

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun C1
تاج

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
noun
فرق سر، بالای هرچیزی، حد کمال، تاج دندان
- I have two crowned teeth.
- من دو دندان روکش‌شده دارم.
- all the crowned heads of Europe
- همه‌ی سلاطین اروپا
- the tower that crowned the fortress
- برجی که برفراز دژ قرار داشت
- I'll crown him if he says anything.
- اگر حرفی بزند توی سرش خواهم زد.
- Generosity crowned his other virtues.
- سخاوت (همچون تاج) سایر فضیلت‌های او را مزین می‌کرد.
- a crowning achievement
- بزرگترین موفقیت، اوج کامیابی
- He was crowned champion twice.
- او دو بار جایزه‌ی قهرمانی گرفت.
- He was crowned in Paris.
- او در پاریس تاجگذاری کرد.
- At the age of fourteen, he was crowned King of England.
- در چهارده‌سالگی به پادشاهی انگلیس برگزیده شد.
- crown borer
- (حشره) طوقه سوراخ کن، ریش‌تاج سفت‌گر
- crown topping
- سر شاخه زنی
- Wisdom is the crown of monarchs.
- خرد افسر شهریاران بود.
- Receiving the Nobel prize was the crown of his career as a writer and scientist.
- دریافت جایزه‌ی نوبل (نقطه‌ی) اوج کار او به عنوان یک نویسنده و دانشمند بود.
- the crown of a hill
- سرتپه
- a hat whose crown was red
- کلاهی که بالای آن قرمز بود
- The crown of his head is completely bald.
- فرق سرش کاملاً بی‌مو است.
- Some of the land in Scotland belongs to the Crown.
- بخشی از زمین‌های اسکاتلند متعلق به دربار است.
- crown jewels
- جواهرات سلطنتی
- Takhti got the highest crown in wrestling.
- تختی بالاترین جایزه‌ی (یا مقام) کشتی‌گیری را به دست آورد.
- A crown (of flowers) was awarded to each winner.
- یک حلقه گل به هریک از برندگان اعطا شد.
- the crown of Nader Shah
- تاج نادر شاه
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
تاجگذاری کردن، پوشاندن (دندان با طلا و غیره)
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد crown

  1. noun top; best
    Synonyms: acme, apex, climax, crest, culmination, fastigium, head, meridian, peak, perfection, pinnacle, roof, summit, tip, top, ultimate, vertex, zenith
    Antonyms: bottom, worst
  2. noun tiara for royalty
    Synonyms: chaplet, circlet, coronal, coronet, diadem, garland, headband, headdress, wreath
  3. noun royalty
    Synonyms: crowned head, monarch, monarchy, potentate, ruler, sovereign, sovereignty, supreme ruler, the throne
  4. verb reward, dignify
    Synonyms: adorn, arm, authorize, commission, coronate, delegate, determine, dower, enable, endow, endue, ennoble, enthrone, erect, establish, exalt, festoon, fix, heighten, honor, inaugurate, induct, install, invest, raise, sanction, settle, set up, stabilize, strengthen
    Antonyms: dishonor, disregard, fine, punish
  5. verb be the culmination of
    Synonyms: cap, climax, complete, consummate, crest, finish, fulfill, perfect, put finishing touch on, round off, surmount, terminate, top, top off
  6. verb hit, usually on head
    Synonyms: biff, box, cuff, knock, punch, smite, strike

Collocations

  • crowned head

    پادشاه، سلطان، تاجدار، ملکه

Idioms

  • crown court

    (انگلیس و ولز) دادگاه جنایی (که قاضی و هیئت داوران دارد)

ارجاع به لغت crown

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crown» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/crown

لغات نزدیک crown

پیشنهاد بهبود معانی