فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Pinnacle

ˈpɪnəkl ˈpɪnəkl

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive

اوج، منتهی درجه، قله نوک‌تیز، رأس، برج

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

men who have reached the pinnacle of fame

مردانی که به اوج شهرت رسیده‌اند

He did not desire to be pinnacled, but rather preferred to lead an ordinary life.

میل نداشت که او را به عرش برسانند؛ بلکه بیشتر می‌خواست دارای زندگی عادی‌ای باشد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pinnacle

  1. noun top, crest
    Synonyms:
    summit peak height apex crown acme zenith max greatest climax culmination vertex needle cone pyramid tower obelisk spire steeple apogee tops
    Antonyms:
    bottom base nadir

ارجاع به لغت pinnacle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pinnacle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pinnacle

لغات نزدیک pinnacle

پیشنهاد بهبود معانی