با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Peak

piːk piːk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    peaked
  • شکل سوم:

    peaked
  • سوم‌شخص مفرد:

    peaks
  • وجه وصفی حال:

    peaking
  • شکل جمع:

    peaks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
اوج، بیشینه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- His fame reached its peak.
- شهرت او به اوج خود رسید.
- The stock market hit its peak before suddenly crashing.
- بازار سهام پیش از سقوط ناگهانی به اوج خود رسید.
- the peak of production
- بیشینه‌ی تولید
noun countable B1
قله، نوک، ستیغ (کوه)
- They reached the peak just before sunrise.
- درست پیش از طلوع خورشید به قله رسیدند.
- The peak was covered in a blanket of snow.
- ستیغ از لایه‌ای از برف پوشیده بود.
noun countable B1
کوه
- Damavand is the highest peak in the Alborz.
- دماوند بلندترین کوه رشته‌کوه‌ البرز است.
- Taraghe is one of the most difficult peaks to climb in this region.
- طرغه یکی از دشوارترین کوه‌ها برای صعود در این منطقه است.
noun countable
لبه (کلاه)
- She adjusted the peak of her hat.
- لبه‌ی کلاهش را تنظیم کرد.
- The peak of his cap was slightly bent.
- لبه‌ی کلاهش کمی خم شده بود.
adjective
اوج (از نظر زمانی)
- The peak hours for shopping are usually in the late afternoon.
- ساعات اوج خرید معمولاً در اواخر بعدازظهر است.
- The peak season for tourism in this area is during the summer months.
- فصل اوج گردشگری در این منطقه در ماه‌های تابستان است.
- At peak hours the roads get congested with cars.
- در ساعات اوج جاده‌ها از اتومبیل پر می‌شود.
adjective
اوج (از نظر سطح و نرخ و غیره)
- Our sales reached their peak levels last quarter.
- فروش ما در سه ماهه‌ی گذشته به میزان اوج خود رسید.
- The peak prices of oil caused concerns for consumers.
- اوج قیمت نفت باعث نگرانی مصرف‌کنندگان شد.
verb - intransitive
به اوج رسیدن، به بالاترین حد رسیدن، به حداکثر رسیدن
- In the early part of the evening, electricity consumption peaks and then gradually subsides.
- مصرف برق در اوایل شب به اوج می‌رسد؛ سپس به‌تدریج کم می‌شود.
- Our sales have peaked.
- میزان فروش ما به بالاترین حد رسیده است.
noun countable
نوک، تیزه (بام و غیره)
- The peak of the roof was damaged in the storm.
- نوک سقف در طوفان آسیب دید.
- The bird sat on the peak of the shingled roof.
- پرنده روی تیزه‌ی شیروانی نشست.
noun countable
هرچیز قله‌مانند
- The clouds are piled in white peaks.
- ابرها به‌صورت قله‌های سپید انباشته شده‌اند.
- She underlined the sentence "beat the cream until it forms stiff peaks" in her cookbook.
- او در کتاب آشپزی‌اش زیر این جمله‌ خط کشید: «خامه را هم‌ بزنید تا قله‌های سفت تشکیل شود».
noun countable
گوشه‌ی فوقانی (بادبان)
- The sailor climbed up the mast to adjust the peak of the sail.
- ملوان برای تنظیم گوشه‌ی فوقانی بادبان از دکل بالا رفت.
- With a swift movement, the sailor tightened the peak of the sail.
- ملوان با حرکتی سریع گوشه‌ی فوقانی بادبان را محکم کرد.
noun
آرایش و پیرایش نقطه‌ی V شکل پیشانی (مو)
- The barber carefully shaped the peak.
- آرایشگر با دقت نقطه‌ی V شکل پیشانی را حالت داد.
- The peak was the actor's signature look.
- نقطه‌ی V شکل پیشانی مشخصه‌ی ظاهر این بازیگر بود.
verb - intransitive
نحیف شدن
- The pregnant mother began to peak.
- مادر آبستن شروع کرد به نحیف شدن.
- She began to peak after skipping meals for several days.
- پس از چند روز حذف غذا داشت نحیف می‌شد.
verb - intransitive
کم شدن، تحلیل رفتن، آب رفتن
- As the days passed, her motivation began to peak.
- با گذشت روزها، انگیزه‌اش داشت کم می‌شد.
- His interest in the project started to peak after weeks of hard work.
- علاقه‌ی او به این پروژه پس از هفته‌ها کار سخت تحلیل رفت.
verb - transitive
به طرف بالا نگه داشتن، راست نگه داشتن (پارو)
- The experienced team knows when to peak their oars.
- تیم باتجربه می‌داند چه زمانی باید پاروهای خود را به طرف بالا نگه دارد.
- It's important to peak the oars properly to avoid splashing water.
- برای جلوگیری از پاشیده شدن آب، مهم است که پاروها را به‌درستی راست نگه دارید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد peak

  1. noun top of something
    Synonyms: aiguille, alp, apex, brow, bump, cope, crest, crown, hill, mount, mountain, pinnacle, point, roof, spike, summit, tip, vertex
    Antonyms: base, bottom, nadir
  2. noun maximum, zenith
    Synonyms: acme, apex, apogee, capstone, climax, crown, culmination, greatest, height, high point, meridian, ne plus ultra, pinnacle, summit, tip, top
    Antonyms: base, nadir
  3. verb reach highest point
    Synonyms: be at height, climax, come to a head, crest, culminate, reach the top, reach the zenith, top out
    Antonyms: fall, hit bottom, plunge

ارجاع به لغت peak

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «peak» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/peak

لغات نزدیک peak

پیشنهاد بهبود معانی