با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Top

tɑːp tɒp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    topped
  • شکل سوم:

    topped
  • سوم‌شخص مفرد:

    tops
  • وجه وصفی حال:

    topping
  • شکل جمع:

    tops

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
(قسمتِ) بالا

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- She waited at the top of the stairs.
- بالای پله‌ها منتظر ماند.
- The pigeons sat on the tops of the building.
- کبوترها بالای ساختمان نشسته بودند.
noun countable
(قسمتِ) رو
- I placed the laptop on the top of the table.
- لپ‌تاپ را روی میز گذاشتم.
- She placed the vase on the top of the table.
- گلدان را روی میز گذاشت.
noun countable
ورزش بخش اول (در هر دوره‌ی بازی (اینینگ)) (در بیسبال)
- The visiting team's coach made a strategic decision at the top.
- سرمربی تیم مهمان در بخش اول تصمیمی استراتژیک گرفت.
- The game turned around in the top of the ninth inning.
- بازی در بخش اول دوره‌ی نهم زیرورو شد.
noun countable B1
پوشاک تاپ
- She wore a bright red top to the party.
- او در مهمانی تاپ قرمز روشن پوشیده بود.
- I need to buy a new top for the gym.
- باید تاپ جدیدی برای باشگاه بخرم.
noun countable C1
در، سر (بطری و قلم و غیره)
- put the top on the teapot!
- در قوری را بگذار!
- I found a pen top on the floor.
- یک سر قلم روی زمین پیدا کردم.
noun singular C2
مجازی اوج، رأس
- At 43, I was at the top of my profession.
- در ۴۳ سالگی در اوج حرفه‌ام بودم.
- We believe that life at the top is stressful.
- معتقدیم که زندگی در اوج استرس‌زا است.
noun countable
فرفره
- The colorful top spun rapidly on the wooden floor.
- فرفره‌ی رنگارنگ روی کف چوبی به‌سرعت می‌چرخید.
- The top was a favorite toy among the group of friends.
- فرفره اسباب‌بازی محبوب گروه دوستان بود.
noun countable
(انگلیسی هندی) گوشواره
- She lost one of her silver tops while traveling.
- یکی از گوشواره‌های نقره‌ای‌اش را در سفر گم کرد.
- I bought a new set of gold tops.
- یک ست جدید گوشواره را خریدم.
noun plural
گیاه‌شناسی برگ‌ها (اشاره به برگ‌های گیاهی که آن را برای ریشه‌اش می‌کارند)
- The tops of the carrots were wilted.
- برگ‌های هویج پژمرده شده بود.
- The turnip tops are bitter.
- برگ‌های شلغم تلخ است.
adjective B1
بالا، بالایی، فوقانی
- In the top drawer, she kept her most treasured possessions.
- او در کشوی بالا باارزش‌ترین اموالش را نگه می‌داشت.
- The top floor of the building is where the CEO's office is located.
- طبقه‌ی فوقانی ساختمان جایی است که در آن دفتر مدیرعامل قرار دارد.
adjective B2
مهم‌ترین، اصلی‌ترین
- The top priority of our team is to deliver excellent customer service.
- مهم‌ترین اولویت تیم ما ارائه‌ی خدمات عالی به مشتریان است.
- This restaurant is my top choice for a romantic dinner date.
- این رستوران اصلی‌ترین انتخاب من برای قرار شام عاشقانه است.
adjective
بیشترین، بالاترین
- products which are selling at top prices
- محصولاتی که به بیشترین قیمت‌ها به فروش می‌رسند
- They gained top honors.
- آنان به بالاترین افتخارات دست یافتند.
adjective B1
نخبه، بلندپایه، طراز اول، سرآمد (شخص)
- among the top three students in class
- در زمره‌ی سه نفر از نخبه‌ترین شاگردان کلاس
- She aspires to be a top athlete in her sport.
- او آرزو دارد در ورزش خود ورزشکاری طراز اول باشد.
adjective exclamation informal
انگلیسی بریتانیایی عالی، معرکه
- That meal was top!
- اون غذا عالی بود!
- "What did you think of the movie?" "It was top, mate."
- «نظرت در مورد فیلم چی بود؟» «عالی بود، رفیق.»
verb - transitive C2
در بالای ... قرار داشتن، بر فراز ... بودن
- the arches that top the windows
- طاق‌های ضربی که در بالای پنجره‌ها قرار دارند
- The papers that top the desk need to be organized for the meeting.
- کاغذهایی که بالای میز قرار دارند، باید برای جلسه مرتب شوند.
- His thick black hair topped a wrinkled forehead.
- موی پرپشت و سیاه او بر فراز یک پیشانی چروکیده قرار داشت.
verb - transitive C2
در اول ... قرار داشتن، در صدر ... قرار داشتن
- a book that tops the list
- کتابی که در صدر فهرست قرار دارد
- She topped the charts with her latest single.
- او با آخرین تک‌آهنگ خود در اول جدول قرار گرفت.
verb - transitive
از ... فراتر رفتن، از ... بیشتر شدن
- She decided to top the previous bid in order to win the auction.
- تصمیم گرفت برای برنده شدن در مزایده، از پیشنهاد قبلی فراتر برود.
- The company decided to top their competitor's offer.
- این شرکت تصمیم گرفت از پیشنهاد رقیب خود فراتر برود.
- Our customers topped five thousand.
- مشتریان ما از پنج هزار بیشتر شدند.
prefix
–یک، –بالا، –برتر
- The company prides itself on providing a top-class work environment for its employees.
- این شرکت به ارائه‌ی محیط کاری درجه‌یک برای کارکنانش افتخار می‌کند.
- The top-ranking officers implemented new security measures for the event.
- افسران رده‌بالا تدابیر امنیتی جدیدی را برای این رویداد اجرا کردند.
noun
نوک، بالاترین نقطه
- We reached the top of the hill just as the sun was setting.
- درست زمانی که خورشید در حال غروب بود، به نوک تپه رسیدیم.
- The hikers finally reached the top of the mountain.
- کوه‌نوردان سرانجام به بالاترین نقطه‌ی کوه رسیدند.
noun
سر (به‌ویژه در عبارت «سر تا پا»)
- Her outfit was stylish from top to toe.
- لباسش از سر تا پا شیک بود.
- The soldier's uniform was impeccable, from top to toe.
- یونیفرم این سرباز از سر تا پا بی‌عیب‌و‌نقص بود.
noun
آغاز (از نظر نزدیک بودن به مبدأ)
- The top of the morning was a peaceful time for reflection.
- آغاز صبح زمان آرامی برای تأمل بود.
- We enjoyed a cup of coffee at the top of the morning, watching the world wake up.
- از یک فنجان قهوه در آغاز صبح لذت بردیم و شاهد بیدار شدن جهان بودیم.
noun
اوج (صدا)
- She shouted at the top of her voice.
- با اوج صدایش فریاد زد.
- The singer's voice reached the top of its range during the performance.
- صدای این خواننده در حین اجرا به اوج رسید.
noun countable
سکوی دکل (که در بالای دکل زیرین قرار دارد)
- The crew gathered at the top to watch the sunset.
- خدمه در سکوی دکل جمع شدند تا غروب خورشید را تماشا کنند.
- The sailor climbed to the top to adjust the rigging.
- ملوان به سکوی دکل رفت تا دکل را تنظیم کند.
noun countable
سکوی ضدهوایی (در کشتی جنگی)
- The sailors were stationed on the top of the warship.
- ملوانان در سکوی ضدهوایی کشتی جنگی مستقر بودند.
- The captain ordered the crew to prepare the top for incoming aerial attacks.
- کاپیتان به خدمه دستور داد تا سکوی ضدهوایی را برای حملات هوایی آماده کنند.
noun
فرفره‌مانند (چرخش) (به توپ بیلیارد یا گلف)
- His golf shot had a perfect top spin.
- ضربه‌ی گلف او چرخش فرفره‌مانند عالی‌ای داشت.
- He added top spin to the ball.
- چرخش فرفره‌مانند را به توپ داد.
noun
فیزیک سر (برای اشاره به کوارک سر که یکی از ذرات بنیادی و از اجزای اصلی تشکیل‌دهنده‌ی ماده است)
- The discovery of the top quark was a significant breakthrough in particle physics.
- کشف کوارک سر پیشرفت مهمی در فیزیک ذرات بود.
- The top quark plays a crucial role in the Standard Model of particle physics.
- کوارک سر نقش مهمی در مدل استاندارد فیزیک ذرات دارد.
verb - transitive
برتر بودن از
- When it comes to painting he tops all his rivals.
- در نقاشی برتر از همه‌ی رقیبانش است.
- The boxer aims to top his opponent in the upcoming match.
- این بوکسور قصد دارد در مسابقه‌ی پیش‌رو از حریفش برتر باشد.
verb - transitive
پر کردن (با off می‌آید)
- Can you please top off my gas tank before we hit the road?
- آیا می‌شه لطفاً قبل از اینکه بزنیم به جاده، باک بنزینم رو پر کنی؟
- I'll need to top off the dog's water bowl.
- باید کاسه‌ی آب سگ را پر کنم.
verb - transitive
به پایان رساندن (معمولاً با off می‌آید)
- They topped off the day with an hour's dancing.
- روز را با یک ساعت رقص به پایان رساندند.
- She decided to top off the evening with a delicious dessert.
- تصمیم گرفت شب را با یک دسر خوشمزه به پایان برساند.
verb - transitive
سر ... را زدن (گیاه و غیره)
- The farmer topped the cornstalks.
- کشاورز سر ساقه‌های ذرت را زد.
- She carefully topped the carrots before adding them to the salad.
- او قبل از افزودن هویج به سالاد، با دقت سر آن‌ها را زد.
verb - transitive
رد شدن، عبور کردن (از بالای چیزی)
- The plane topped the clouds.
- هواپیما از بالای ابرها عبور کرد.
- The horse topped the barrier.
- اسب از روی مانع رد شد.
verb - transitive
بلندتر بودن
- This summit is topped by only three other peaks in the world.
- در جهان فقط سه قله‌ی دیگر از این قله بلندتر هستند.
- The skyscraper tops all the other buildings in the city.
- این آسمان‌خراش از تمام ساختمان‌های دیگر شهر بلندتر است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد top

  1. adjective best, most important; highest
    Synonyms: apical, capital, chief, crack, crowning, culminating, dominant, elite, excellent, fine, finest, first, first-class, first-rate, five-star, foremost, greatest, head, lead, leading, loftiest, maximal, maximum, outside, paramount, preeminent, primary, prime, principal, ruling, sovereign, superior, supreme, tiptop, top-drawer, topmost, top-notch, upper, uppermost
    Antonyms: least, low, lower, lowest, second-rate, unimportant
  2. noun highest point
    Synonyms: acme, apex, apogee, cap, capital, ceiling, climax, cork, cover, crest, crown, culmination, cusp, face, fastigium, finial, head, height, high point, lid, limit, maximum, meridian, peak, pinnacle, point, roof, spire, stopper, summit, superficies, surface, tip, utmost, vertex, zenith
    Antonyms: base, bottom, foot, lowest, nadir
  3. noun highest rank
    Synonyms: best, captain, chief, choice, cream, elite, first place, flower, head, lead, leader, pick, pride, prime, prize, utmost
    Antonyms: bottom, lowest
  4. verb place on or reach highest part
    Synonyms: ascend, cap, climb, cloak, clothe, cover, crest, crown, face, finish, garnish, piggyback, protect, reinforce, roof, scale, spread over, superimpose, surmount, tip
    Antonyms: descend, drop, fall, lower
  5. verb surpass
    Synonyms: bash, beat, be first, best, better, blow away, clobber, eclipse, exceed, excel, fake out, finagle, fox, go beyond, goose, outdo, outfox, outshine, outstrip, overrun, run circles around, shut out, total, transcend
    Antonyms: fall behind, lose
  6. verb remove the upper part
    Synonyms: amputate, cream, crop, curtail, cut off, decapitate, detruncate, dock, file off, lop off, pare, pollard, prune, ream, scrape off, shave off, shear, shorten, skim, trim, truncate
    Antonyms: add, replace

Phrasal verbs

  • top off

    1- به پایان رساندن، تمام کردن 2- تا بالا پر کردن

  • top out

    رسیدن (به بالاترین سطح یا قیمت یا مقدار ممکن)، به حد غایی رسیدن، به حد نهایی رسیدن

Collocations

  • on top

    1- در بالا، در اوج، درصدر 2- موفق، کامیاب

  • on top of

    1- در بالای، در روی، بر روی 2- به‌علاوه، علاوه‌بر‌این 3- بلافاصله 4- دارای تسلط یا کنترل 5- رجوع شود به: resting upon

Idioms

لغات هم‌خانواده top

ارجاع به لغت top

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «top» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/top

لغات نزدیک top

پیشنهاد بهبود معانی