امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Top

tɑːp tɒp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    topped
  • شکل سوم:

    topped
  • سوم‌شخص مفرد:

    tops
  • وجه وصفی حال:

    topping
  • شکل جمع:

    tops

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
(قسمتِ) بالا

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- She waited at the top of the stairs.
- بالای پله‌ها منتظر ماند.
- The pigeons sat on the tops of the building.
- کبوترها بالای ساختمان نشسته بودند.
noun countable
(قسمتِ) رو
- I placed the laptop on the top of the table.
- لپ‌تاپ را روی میز گذاشتم.
- She placed the vase on the top of the table.
- گلدان را روی میز گذاشت.
noun countable
ورزش بخش اول (در هر دوره‌ی بازی (اینینگ)) (در بیسبال)
- The visiting team's coach made a strategic decision at the top.
- سرمربی تیم مهمان در بخش اول تصمیمی استراتژیک گرفت.
- The game turned around in the top of the ninth inning.
- بازی در بخش اول دوره‌ی نهم زیرورو شد.
noun countable B1
پوشاک تاپ
- She wore a bright red top to the party.
- او در مهمانی تاپ قرمز روشن پوشیده بود.
- I need to buy a new top for the gym.
- باید تاپ جدیدی برای باشگاه بخرم.
noun countable C1
در، سر (بطری و قلم و غیره)
- put the top on the teapot!
- در قوری را بگذار!
- I found a pen top on the floor.
- یک سر قلم روی زمین پیدا کردم.
noun singular C2
مجازی اوج، رأس
- At 43, I was at the top of my profession.
- در ۴۳ سالگی در اوج حرفه‌ام بودم.
- We believe that life at the top is stressful.
- معتقدیم که زندگی در اوج استرس‌زا است.
noun countable
فرفره
- The colorful top spun rapidly on the wooden floor.
- فرفره‌ی رنگارنگ روی کف چوبی به‌سرعت می‌چرخید.
- The top was a favorite toy among the group of friends.
- فرفره اسباب‌بازی محبوب گروه دوستان بود.
noun countable
(انگلیسی هندی) گوشواره
- She lost one of her silver tops while traveling.
- یکی از گوشواره‌های نقره‌ای‌اش را در سفر گم کرد.
- I bought a new set of gold tops.
- یک ست جدید گوشواره را خریدم.
noun plural
گیاه‌شناسی برگ‌ها (اشاره به برگ‌های گیاهی که آن را برای ریشه‌اش می‌کارند) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی گیاه‌شناسی

مشاهده
- The tops of the carrots were wilted.
- برگ‌های هویج پژمرده شده بود.
- The turnip tops are bitter.
- برگ‌های شلغم تلخ است.
adjective B1
بالا، بالایی، فوقانی
- In the top drawer, she kept her most treasured possessions.
- او در کشوی بالا باارزش‌ترین اموالش را نگه می‌داشت.
- The top floor of the building is where the CEO's office is located.
- طبقه‌ی فوقانی ساختمان جایی است که در آن دفتر مدیرعامل قرار دارد.
adjective B2
مهم‌ترین، اصلی‌ترین
- The top priority of our team is to deliver excellent customer service.
- مهم‌ترین اولویت تیم ما ارائه‌ی خدمات عالی به مشتریان است.
- This restaurant is my top choice for a romantic dinner date.
- این رستوران اصلی‌ترین انتخاب من برای قرار شام عاشقانه است.
adjective
بیشترین، بالاترین
- products which are selling at top prices
- محصولاتی که به بیشترین قیمت‌ها به فروش می‌رسند
- They gained top honors.
- آنان به بالاترین افتخارات دست یافتند.
adjective B1
نخبه، بلندپایه، طراز اول، سرآمد (شخص)
- among the top three students in class
- در زمره‌ی سه نفر از نخبه‌ترین شاگردان کلاس
- She aspires to be a top athlete in her sport.
- او آرزو دارد در ورزش خود ورزشکاری طراز اول باشد.
adjective exclamation informal
انگلیسی بریتانیایی عالی، معرکه
- That meal was top!
- اون غذا عالی بود!
- "What did you think of the movie?" "It was top, mate."
- «نظرت در مورد فیلم چی بود؟» «عالی بود، رفیق.»
verb - transitive C2
در بالای ... قرار داشتن، بر فراز ... بودن
- the arches that top the windows
- طاق‌های ضربی که در بالای پنجره‌ها قرار دارند
- The papers that top the desk need to be organized for the meeting.
- کاغذهایی که بالای میز قرار دارند، باید برای جلسه مرتب شوند.
- His thick black hair topped a wrinkled forehead.
- موی پرپشت و سیاه او بر فراز یک پیشانی چروکیده قرار داشت.
verb - transitive C2
در اول ... قرار داشتن، در صدر ... قرار داشتن
- a book that tops the list
- کتابی که در صدر فهرست قرار دارد
- She topped the charts with her latest single.
- او با آخرین تک‌آهنگ خود در اول جدول قرار گرفت.
verb - transitive
از ... فراتر رفتن، از ... بیشتر شدن
- She decided to top the previous bid in order to win the auction.
- تصمیم گرفت برای برنده شدن در مزایده، از پیشنهاد قبلی فراتر برود.
- The company decided to top their competitor's offer.
- این شرکت تصمیم گرفت از پیشنهاد رقیب خود فراتر برود.
- Our customers topped five thousand.
- مشتریان ما از پنج هزار بیشتر شدند.
prefix
–یک، –بالا، –برتر
- The company prides itself on providing a top-class work environment for its employees.
- این شرکت به ارائه‌ی محیط کاری درجه‌یک برای کارکنانش افتخار می‌کند.
- The top-ranking officers implemented new security measures for the event.
- افسران رده‌بالا تدابیر امنیتی جدیدی را برای این رویداد اجرا کردند.
noun
نوک، بالاترین نقطه
- We reached the top of the hill just as the sun was setting.
- درست زمانی که خورشید در حال غروب بود، به نوک تپه رسیدیم.
- The hikers finally reached the top of the mountain.
- کوه‌نوردان سرانجام به بالاترین نقطه‌ی کوه رسیدند.
noun
سر (به‌ویژه در عبارت «سر تا پا»)
- Her outfit was stylish from top to toe.
- لباسش از سر تا پا شیک بود.
- The soldier's uniform was impeccable, from top to toe.
- یونیفرم این سرباز از سر تا پا بی‌عیب‌و‌نقص بود.
noun
آغاز (از نظر نزدیک بودن به مبدأ)
- The top of the morning was a peaceful time for reflection.
- آغاز صبح زمان آرامی برای تأمل بود.
- We enjoyed a cup of coffee at the top of the morning, watching the world wake up.
- از یک فنجان قهوه در آغاز صبح لذت بردیم و شاهد بیدار شدن جهان بودیم.
noun
اوج (صدا)
- She shouted at the top of her voice.
- با اوج صدایش فریاد زد.
- The singer's voice reached the top of its range during the performance.
- صدای این خواننده در حین اجرا به اوج رسید.
noun countable
سکوی دکل (که در بالای دکل زیرین قرار دارد)
- The crew gathered at the top to watch the sunset.
- خدمه در سکوی دکل جمع شدند تا غروب خورشید را تماشا کنند.
- The sailor climbed to the top to adjust the rigging.
- ملوان به سکوی دکل رفت تا دکل را تنظیم کند.
noun countable
سکوی ضدهوایی (در کشتی جنگی)
- The sailors were stationed on the top of the warship.
- ملوانان در سکوی ضدهوایی کشتی جنگی مستقر بودند.
- The captain ordered the crew to prepare the top for incoming aerial attacks.
- کاپیتان به خدمه دستور داد تا سکوی ضدهوایی را برای حملات هوایی آماده کنند.
noun
فرفره‌مانند (چرخش) (به توپ بیلیارد یا گلف)
- His golf shot had a perfect top spin.
- ضربه‌ی گلف او چرخش فرفره‌مانند عالی‌ای داشت.
- He added top spin to the ball.
- چرخش فرفره‌مانند را به توپ داد.
noun
فیزیک سر (برای اشاره به کوارک سر که یکی از ذرات بنیادی و از اجزای اصلی تشکیل‌دهنده‌ی ماده است)
- The discovery of the top quark was a significant breakthrough in particle physics.
- کشف کوارک سر پیشرفت مهمی در فیزیک ذرات بود.
- The top quark plays a crucial role in the Standard Model of particle physics.
- کوارک سر نقش مهمی در مدل استاندارد فیزیک ذرات دارد.
verb - transitive
برتر بودن از
- When it comes to painting he tops all his rivals.
- در نقاشی برتر از همه‌ی رقیبانش است.
- The boxer aims to top his opponent in the upcoming match.
- این بوکسور قصد دارد در مسابقه‌ی پیش‌رو از حریفش برتر باشد.
verb - transitive
پر کردن (با off می‌آید)
- Can you please top off my gas tank before we hit the road?
- آیا می‌شه لطفاً قبل از اینکه بزنیم به جاده، باک بنزینم رو پر کنی؟
- I'll need to top off the dog's water bowl.
- باید کاسه‌ی آب سگ را پر کنم.
verb - transitive
به پایان رساندن (معمولاً با off می‌آید)
- They topped off the day with an hour's dancing.
- روز را با یک ساعت رقص به پایان رساندند.
- She decided to top off the evening with a delicious dessert.
- تصمیم گرفت شب را با یک دسر خوشمزه به پایان برساند.
verb - transitive
سر ... را زدن (گیاه و غیره)
- The farmer topped the cornstalks.
- کشاورز سر ساقه‌های ذرت را زد.
- She carefully topped the carrots before adding them to the salad.
- او قبل از افزودن هویج به سالاد، با دقت سر آن‌ها را زد.
verb - transitive
رد شدن، عبور کردن (از بالای چیزی)
- The plane topped the clouds.
- هواپیما از بالای ابرها عبور کرد.
- The horse topped the barrier.
- اسب از روی مانع رد شد.
verb - transitive
بلندتر بودن
- This summit is topped by only three other peaks in the world.
- در جهان فقط سه قله‌ی دیگر از این قله بلندتر هستند.
- The skyscraper tops all the other buildings in the city.
- این آسمان‌خراش از تمام ساختمان‌های دیگر شهر بلندتر است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد top

  1. adjective best, most important; highest
    Synonyms:
    apical capital chief crack crowning culminating dominant elite excellent fine finest first first-class first-rate five-star foremost greatest head lead leading loftiest maximal maximum outside paramount preeminent primary prime principal ruling sovereign superior supreme tiptop top-drawer topmost top-notch upper uppermost
    Antonyms:
    least low lower lowest second-rate unimportant
  1. noun highest point
    Synonyms:
    acme apex apogee cap capital ceiling climax cork cover crest crown culmination cusp face fastigium finial head height high point lid limit maximum meridian peak pinnacle point roof spire stopper summit superficies surface tip utmost vertex zenith
    Antonyms:
    base bottom foot lowest nadir
  1. noun highest rank
    Synonyms:
    best captain chief choice cream elite first place flower head lead leader pick pride prime prize utmost
    Antonyms:
    bottom lowest
  1. verb place on or reach highest part
    Synonyms:
    ascend cap climb cloak clothe cover crest crown face finish garnish piggyback protect reinforce roof scale spread over superimpose surmount tip
    Antonyms:
    descend drop fall lower
  1. verb surpass
    Synonyms:
    bash beat be first best better blow away clobber eclipse exceed excel fake out finagle fox go beyond goose outdo outfox outshine outstrip overrun run circles around shut out total transcend
    Antonyms:
    fall behind lose
  1. verb remove the upper part
    Synonyms:
    amputate cream crop curtail cut off decapitate detruncate dock file off lop off pare pollard prune ream scrape off shave off shear shorten skim trim truncate
    Antonyms:
    add replace

Phrasal verbs

  • top off

    1- به پایان رساندن، تمام کردن 2- تا بالا پر کردن

  • top out

    رسیدن (به بالاترین سطح یا قیمت یا مقدار ممکن)، به حد غایی رسیدن، به حد نهایی رسیدن

Collocations

  • on top

    1- در بالا، در اوج، درصدر 2- موفق، کامیاب

  • on top of

    1- در بالای، در روی، بر روی 2- به‌علاوه، علاوه‌بر‌این 3- بلافاصله 4- دارای تسلط یا کنترل 5- رجوع شود به: resting upon

Idioms

  • blow one's top

    (امریکا - عامیانه) 1- از جا در رفتن، آتشی شدن 2- دیوانه شدن

  • off the top

    (عامیانه) از محل درآمدهای ناخالص

  • on top

    1- در بالا، در اوج، درصدر 2- موفق، کامیاب

  • on top of the world

    (عامیانه) سربلند، خشنود، غرق در شور و شعف

لغات هم‌خانواده top

  • verb - transitive
    top

ارجاع به لغت top

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «top» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/top

لغات نزدیک top

پیشنهاد بهبود معانی