آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۴ آبان ۱۴۰۴

    Corner

    ˈkɔːrnər ˈkɔːnə

    گذشته‌ی ساده:

    cornered

    شکل سوم:

    cornered

    سوم‌شخص مفرد:

    corners

    شکل جمع:

    corners

    معنی corner | جمله با corner

    noun countable A2

    زاویه، گوشه، نبش، کنج

    The building corners on two streets.

    ساختمان نبش دو خیابان قرار دارد.

    She looked at us from the corner of her eye.

    از گوشه‌ی چشمش به ما نگاه کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    All day, his mother sits in one corner of the room and weaves carpets.

    مادرش تمام روز در یک کنج اتاق می‌نشیند و فرش می‌بافد.

    Suddenly, Mohsen appeared on the corner of the street.

    ناگهان محسن از پیچ خیابان (گوشه‌ی خیابان) ظاهر شد.

    He wrote his name on the corner of the page.

    او نام خود را در گوشه‌ی صفحه نوشت.

    noun countable C2

    گوشه، نقطه، بخش دورافتاده، ناحیه‌ی دور

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    We found a peaceful corner of the beach to sit and relax.

    گوشه‌ای آرام از ساحل پیدا کردیم تا بنشینیم و استراحت کنیم.

    They carried Iran's fame to the remotest corners of the world.

    آنان شهرت ایران را به دورترین نقاط جهان رسانیدند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Reporters arrived from every corner.

    گزارشگران از اطراف و اکناف وارد شدند.

    noun countable

    فوتبال ضربه‌ی کرنر، کرنر (خارج از آرایش فوتبالی)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی فوتبال

    مشاهده

    He practiced taking corners for hours to perfect his technique.

    او ساعت‌ها تمرین کرد تا در زدن ضربه‌های کرنر مهارت پیدا کند.

    The goalkeeper punched the ball away from the corner.

    دروازه‌بان توپ را از ضربه‌ی کرنر دور کرد.

    noun plural

    ورزش (بیسبال) کرنر (بیس اول و سوم)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    The pitcher managed to get out of a jam with runners on the corners.

    پرتاب‌کننده توانست از وضعیت سخت بازیکنان در کرنرها خلاص شود.

    The team had men on the corners but couldn’t bring them home.

    تیم در کرنرها بازیکن داشت، اما نتوانست امتیاز بگیرد.

    verb - intransitive

    راهنمایی و رانندگی دور زدن، پیچیدن (اتوموبیل)

    This car corners well.

    این ماشین (سرپیچ) خوب دور می‌زند.

    Be careful when driving on wet roads; the car might not corner properly.

    وقتی در جاده‌های خیس رانندگی می‌کنی احتیاط کن، ممکن است ماشین درست نپیچد.

    verb - transitive

    گیر انداختن، به دام انداختن، محاصره کردن، در تنگنا گذاشتن، تحت فشار قرار دادن، در مخمصه انداختن

    His wife's family have forced him into a corner.

    فامیل زنش او را در تنگنا گذاشته‌اند.

    The police chased the thief and cornered him in a house.

    پاسبان‌ها دزد را تعقیب کردند و در خانه‌ای گیر انداختند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    A cornered animal is dangerous.

    حیوان گیر افتاده خطرناک است.

    The Japanese have cornered a third of the road-construction contracts.

    ژاپنی‌ها یک سوم قراردادهای راه‌سازی را به چنگ آورده‌اند.

    He is trying to corner the leather market.

    او می‌کوشد بازار چرم را قبضه کند.

    a corner shop (or a corner store)

    دکان گوشه‌ی خیابان، دکان سرپیچ، دکان نبش

    He talked himself into a tight corner.

    او با حرف زدن خود را به دردسر انداخت.

    behold, when a cat is cornered / he will claw out the eyes of a tiger

    نبینی که چون گربه عاجز شود / برآرد به چنگال چشم از پلنگ

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد corner

    1. noun angle
      Synonyms:
      bend edge joint intersection crossing junction shift projection branch fork ridge crook v y rim veer cloverleaf
    1. noun niche
      Synonyms:
      hole cavity recess nook compartment indentation angle retreat hideaway cranny hide-out
    1. noun predicament
      Synonyms:
      difficulty dilemma plight distress fix jam scrape tight spot hole box impasse pickle impediment knot
    1. verb trap
      Synonyms:
      catch capture seize nab fool trick trap collar bottle trouble tree bring to bay mousetrap put out get on ropes have up a tree
      Antonyms:
      release let go allow

    Collocations

    the (four) corners of the earth (or world)

    از هر طرف، اکناف جهان، چهار گوشه‌ی جهان

    turn a corner

    برگشتن به گوشه‌ای

    Idioms

    cut corners

    میان‌بر رفتن، از سر و ته چیزی زدن، ماست‌مالی کردن، سرسری انجام دادن، سمبل کردن

    cut the corner

    میان بر رفتن، میان بر زدن

    just around the corner

    1- مجاور، در نزدیکی، نزدیک

    2- زود، (از نظر زمان) نزدیک، عن‌قریب

    make a corner in something

    (انگلیس) قبضه کردن، تحت اختیار درآوردن، به چنگ آوردن

    turn the corner

    رو به بهبود گذاشتن

    سوال‌های رایج corner

    گذشته‌ی ساده corner چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده corner در زبان انگلیسی cornered است.

    شکل سوم corner چی میشه؟

    شکل سوم corner در زبان انگلیسی cornered است.

    شکل جمع corner چی میشه؟

    شکل جمع corner در زبان انگلیسی corners است.

    وجه وصفی حال corner چی میشه؟

    وجه وصفی حال corner در زبان انگلیسی cornering است.

    سوم‌شخص مفرد corner چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد corner در زبان انگلیسی corners است.

    ارجاع به لغت corner

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «corner» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/corner

    لغات نزدیک corner

    • - cornelius
    • - corneous
    • - corner
    • - corner cut
    • - corner flag
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.