گذشتهی ساده:
corneredشکل سوم:
corneredسومشخص مفرد:
cornersوجه وصفی حال:
corneringشکل جمع:
cornersزاویه، گوشه، نبش
The building corners on two streets.
ساختمان نبش دو خیابان قرار دارد.
Suddenly, Mohsen appeared on the corner of the street.
ناگهان محسن از پیچ خیابان (گوشهی خیابان) ظاهر شد.
All day, his mother sits in one corner of the room and weaves carpets.
مادرش تمام روز در یک کنج اتاق مینشیند و فرش میبافد.
She looked at us from the corner of her eye.
از گوشهی چشمش به ما نگاه کرد.
He wrote his name on the corner of the page.
او نام خود را در گوشهی صفحه نوشت.
جای دورافتاده
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
They carried Iran's fame to the remotest corners of the world.
آنان شهرت ایران را به دورترین نقاط جهان رسانیدند.
بازار انحصاری، انحصار، قبضه
(فوتبال) کرنر (خارج از آرایش فوتبالی)
تنگنا، مخمصه، گرفتاری، گیر
اطراف، در نزدیکی
Spring is just around the corner.
چیزی به بهار نمانده است، بهار نزدیک است.
Hossein and Parvin live just around the corner.
حسین و پروین در همین نزدیکیها زندگی میکنند.
Reporters arrived from every corner.
گزارشگران از اطراف و اکناف وارد شدند.
کنج، واقع در گوشه
a corner table
میز سه کنج
corner brick
آجر نبشی
a three-cornered scarf
روسری سه گوش
در تنگنا گذاشتن، تحت فشار قرار دادن، در مخمصه انداختن، گیر انداختن
His wife's family have forced him into a corner.
فامیل زنش او را در تنگنا گذاشتهاند.
a corner shop (or a corner store)
دکان گوشهی خیابان، دکان سرپیچ، دکان نبش
The police chased the thief and cornered him in a house.
پاسبانها دزد را تعقیب کردند و در خانهای گیر انداختند.
A cornered animal is dangerous.
حیوان گیر افتاده خطرناک است.
He talked himself into a tight corner.
او با حرف زدن خود را به دردسر انداخت.
behold, when a cat is cornered / he will claw out the eyes of a tiger
نبینی که چون گربه عاجز شود / برآرد به چنگال چشم از پلنگ
جلب توجه کردن در مصاحبه
دور زدن (اتوموبیل)
This car corners well.
این ماشین (سرپیچ) خوب دور میزند.
به گوشه، حاشیه راندن
کنار گذاشته شدن
(کالا یا سهام) قبضه کردن، تحت اختیار درآوردن، به چنگ آوردن
The Japanese have cornered a third of the road-construction contracts.
ژاپنیها یک سوم قراردادهای راهسازی را به چنگ آوردهاند.
He is trying to corner the leather market.
او میکوشد بازار چرم را قبضه کند.
The country's economy is turning the corner.
اقتصاد کشور رو به بهبود است.
Those who have the corner on the rice market ...
آنان که بازار برنج را در اختیار دارند ...
the (four) corners of the earth (or world)
از هر طرف، اکناف جهان، چهار گوشهی جهان
برگشتن به گوشهای
میانبر رفتن، از سر و ته چیزی زدن، ماستمالی کردن، سرسری انجام دادن، سمبل کردن
میان بر رفتن، میان بر زدن
(انگلیس) قبضه کردن، تحت اختیار درآوردن، به چنگ آوردن
رو به بهبود گذاشتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «corner» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/corner