گذشتهی ساده:
corneredشکل سوم:
corneredسومشخص مفرد:
cornersشکل جمع:
cornersزاویه، گوشه، نبش، کنج
The building corners on two streets.
ساختمان نبش دو خیابان قرار دارد.
She looked at us from the corner of her eye.
از گوشهی چشمش به ما نگاه کرد.
All day, his mother sits in one corner of the room and weaves carpets.
مادرش تمام روز در یک کنج اتاق مینشیند و فرش میبافد.
Suddenly, Mohsen appeared on the corner of the street.
ناگهان محسن از پیچ خیابان (گوشهی خیابان) ظاهر شد.
He wrote his name on the corner of the page.
او نام خود را در گوشهی صفحه نوشت.
گوشه، نقطه، بخش دورافتاده، ناحیهی دور
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
We found a peaceful corner of the beach to sit and relax.
گوشهای آرام از ساحل پیدا کردیم تا بنشینیم و استراحت کنیم.
They carried Iran's fame to the remotest corners of the world.
آنان شهرت ایران را به دورترین نقاط جهان رسانیدند.
Reporters arrived from every corner.
گزارشگران از اطراف و اکناف وارد شدند.
فوتبال ضربهی کرنر، کرنر (خارج از آرایش فوتبالی)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی فوتبال
He practiced taking corners for hours to perfect his technique.
او ساعتها تمرین کرد تا در زدن ضربههای کرنر مهارت پیدا کند.
The goalkeeper punched the ball away from the corner.
دروازهبان توپ را از ضربهی کرنر دور کرد.
ورزش (بیسبال) کرنر (بیس اول و سوم)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی ورزش
The pitcher managed to get out of a jam with runners on the corners.
پرتابکننده توانست از وضعیت سخت بازیکنان در کرنرها خلاص شود.
The team had men on the corners but couldn’t bring them home.
تیم در کرنرها بازیکن داشت، اما نتوانست امتیاز بگیرد.
راهنمایی و رانندگی دور زدن، پیچیدن (اتوموبیل)
This car corners well.
این ماشین (سرپیچ) خوب دور میزند.
Be careful when driving on wet roads; the car might not corner properly.
وقتی در جادههای خیس رانندگی میکنی احتیاط کن، ممکن است ماشین درست نپیچد.
گیر انداختن، به دام انداختن، محاصره کردن، در تنگنا گذاشتن، تحت فشار قرار دادن، در مخمصه انداختن
His wife's family have forced him into a corner.
فامیل زنش او را در تنگنا گذاشتهاند.
The police chased the thief and cornered him in a house.
پاسبانها دزد را تعقیب کردند و در خانهای گیر انداختند.
A cornered animal is dangerous.
حیوان گیر افتاده خطرناک است.
The Japanese have cornered a third of the road-construction contracts.
ژاپنیها یک سوم قراردادهای راهسازی را به چنگ آوردهاند.
He is trying to corner the leather market.
او میکوشد بازار چرم را قبضه کند.
a corner shop (or a corner store)
دکان گوشهی خیابان، دکان سرپیچ، دکان نبش
He talked himself into a tight corner.
او با حرف زدن خود را به دردسر انداخت.
behold, when a cat is cornered / he will claw out the eyes of a tiger
نبینی که چون گربه عاجز شود / برآرد به چنگال چشم از پلنگ
the (four) corners of the earth (or world)
از هر طرف، اکناف جهان، چهار گوشهی جهان
برگشتن به گوشهای
میانبر رفتن، از سر و ته چیزی زدن، ماستمالی کردن، سرسری انجام دادن، سمبل کردن
میان بر رفتن، میان بر زدن
(انگلیس) قبضه کردن، تحت اختیار درآوردن، به چنگ آوردن
رو به بهبود گذاشتن
گذشتهی ساده corner در زبان انگلیسی cornered است.
شکل سوم corner در زبان انگلیسی cornered است.
شکل جمع corner در زبان انگلیسی corners است.
وجه وصفی حال corner در زبان انگلیسی cornering است.
سومشخص مفرد corner در زبان انگلیسی corners است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «corner» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/corner