با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Hole

hoʊl həʊl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    holed
  • شکل سوم:

    holed
  • وجه وصفی حال:

    holing
  • شکل جمع:

    holes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
حفره

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- Rainwater collected in the hole of the maple tree.
- آب باران در حفره‌ی درخت افرا جمع شده است.
- I peered into the dark hole of the tree.
- از روی کنجکاوی به حفره‌ی تاریک درخت نگاه کردم.
noun countable B1
سوراخ
- The nail made a big hole in the wall.
- میخ سوراخ بزرگی در دیوار ایجاد کرد.
- His socks were full of holes.
- جورابش پر از سوراخ بود.
- a bullet hole
- سوراخ گلوله
noun countable B1
چاله
- The road is full of holes.
- جاده پر از چاله است.
- They are filling in the holes in the street.
- آن‌ها در حال پر کردن چاله‌های خیابان هستند.
noun countable
گودال
- They filled up the hole with rocks.
- گودال را با سنگ پر کردند.
- They have dug a huge hole for the new building.
- برای ساختمان جدید گودال بزرگی حفر کرده‌اند.
- It took hours to fill the hole with soil.
- ساعت‌ها طول کشید تا گودال با خاک پر شود.
noun countable
ورزش حفره، سوراخ (در گلف)
- The ball rolled into the hole.
- توپ داخل حفره غلتید.
- The course has 18 holes in total.
- زمین در مجموع ۱۸ سوراخ دارد.
- The golfer sunk the ball in the hole.
- گلف‌باز توپ را وارد سوراخ کرد.
noun countable
ورزش خان (بخشی از زمین گلف)
- I played the fifth hole well.
- خان پنجم را خوب بازی کردم.
- an eighteen-hole golf course
- زمین گلف هیجده خانی
noun countable
ورزش امتیاز (در گلف) (برای کمترین تعداد ضربه و بیشترین آمار ورود توپ به درون حفره‌ها)
- She won the game with only 10 holes.
- او تنها با ۱۰ امتیاز بازی را برد.
- We won the match by two holes.
- ما مسابقه را با دو امتیاز بردیم.
noun countable
جانورشناسی لانه، سوراخ (درون زمین) (که محل زندگی موش و غیره است)
- a rabbit hole
- لانه‌ی خرگوش
- a rat hole
- سوراخ موش صحرایی
noun countable informal
مجازی بیغوله، دخمه، سوراخ
- The old woman lived in a dreadful hole.
- پیرزن در بیغوله‌ی افتضاحی زندگی می‌کرد.
- The old man lived in a hole under the bridge.
- پیرمرد در دخمه‌ای زیر پل زندگی می‌کرد.
noun countable
عیب، نقص، ایراد، ضعف، اشکال
- The holes in his character were obvious.
- عیب‌های شخصیت او مشخص بود.
- the holes in his argument
- ایرادهای استدلال او
verb - transitive
سوراخ کردن
- The iceberg holed the Titanic.
- کوه یخ تایتانیک را سوراخ کرد.
- He accidentally holed the boat.
- به‌طور تصادفی قایق را سوراخ کرد.
verb - intransitive
سوراخ شدن
- The mice holed through the wall.
- موش‌ها دیوار را سوراخ کردند.
- The ship was holed in several places.
- کشتی در چندین جا سوراخ شده بود.
noun countable
مجازی حفره
- Her father's death left a hole in her life.
- مرگ پدرش حفره‌ای در زندگی او ایجاد کرد.
- There was a hole in his life.
- حفره‌ای در زندگی‌اش وجود داشت.
noun countable
ورزش حفره، شکاف (در خط دفاعی)
- The quarterback found a hole in the defense.
- کوارتربک حفره‌ای در دفاع پیدا کرد.
- The opposing team's offense struggled to find any holes in our impenetrable defensive line.
- خط حمله‌ی تیم حریف برای یافتن شکاف‌هایی در خط دفاعی نفوذناپذیر ما تلاش می‌کرد.
noun countable
شیمی فیزیک حفره (در نیمه‌رسانا)
- An electron hole signifies the absence of an electron within an atom or atomic lattice.
- حفره‌ی الکترونی به معنای نبود الکترون در اتم یا شبکه‌ی اتمی است.
- A hole in the atomic lattice represents the absence of an electron.
- حفره در شبکه‌ی اتمی نشان‌دهنده‌ی نبود الکترون است.
noun
جغرافیا جای ژرف (در رودخانه و غیره)
- The locals cautioned against swimming near the dangerous hole.
- مردم محلی درباره‌ی شنا کردن در نزدیکی جای ژرف خطرناک هشدار دادند.
- The fisherman cast his line into the deep hole in the river.
- ماهیگیر نخ قلابش را به جای ژرف رودخانه انداخت.
noun
سوراخ (برای اشاره به سلول انفرادی در زندان)
- He was sent to a hole.
- او را به سوراخ انداختند.
- He spent days in the hole, isolated from the rest of the prisoners.
- او چندین روز را در سوراخ سپری کرد و از بقیه‌ی زندانیان جدا بود.
noun
وضع بد، مخمصه
- Financial losses have put the company in a hole.
- زیان‌های مالی شرکت را در وضع بدی قرار داده است.
- The loss put the team in the hole.
- آن شکست تیم را دچار وضع بدی کرد.
noun
بدهی
- fifty dollars in the hole
- پنجاه دلار بدهی
- We raised money to get out of the hole.
- پول جمع کردیم تا از بدهی خارج شویم.
verb - transitive
به سوراخ راندن
- The dogs holed the fox.
- سگ‌ها روباه را به سوراخ راندند.
- The rabbit holed the mouse.
- خرگوش موش را به سوراخ راند.
verb - transitive
وارد سوراخ کردن (با ضربه زدن)
- He holed the ball in a single shot.
- با یک ضربه توپ را وارد سوراخ کرد.
- He holed the golf ball.
- توپ گلف را وارد سوراخ کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد hole

  1. noun opening in a solid object
    Synonyms: aperture, breach, break, burrow, cave, cavern, cavity, chamber, chasm, chink, cistern, cleft, covert, crack, cranny, crater, cut, den, dent, depression, dimple, dip, excavation, eyelet, fissure, foramen, fracture, gap, gash, gorge, hollow, hovel, keyhole, lacuna, lair, leak, mouth, nest, niche, nick, notch, orifice, outlet, passage, peephole, perforation, pit, pocket, pockmark, puncture, rent, retreat, scoop, shaft, shelter, space, split, tear, tunnel, vacuity, vent, void, window
    Antonyms: closure, solid
  2. noun predicament
    Synonyms: box, corner, difficulty, dilemma, emergency, fix, imbroglio, impasse, jam, mess, pickle, plight, quandary, scrape, spot, tangle
    Antonyms: advantage, benefit, good fortune

Phrasal verbs

  • hole out

    (ورزش گلف) گوی را به درون سوراخ راندن

  • hole up

    (عامیانه) 1- زمستان خوابی کردن (در لانه یا سوراخ و غیره) 2- خود را محبوس کردن، کناره‌گیری کردن، گوشه‌ی انزوا برگزیدن 3-پنهان شدن، مخفی شدن

Collocations

  • burn a hole in something

    (در اثر سوختگی آتش یا اسید و غیره) چیزی را سوراخ کردن

Idioms

  • burn a hole in someone's pockets

    (در مورد پول) مشتاق به خرج کردن بودن، در جیب آدم زیادی کردن

  • hole in one

    (ورزش گلف) با یک ضربه گوی را از تی (tee) به سوراخ زدن

  • in the hole

    (عامیانه) در وضع بد مالی، (قسط یا وام و غیره) دارای دیرکرد، قرض‌دار

  • make a hole in

    مقدار قابل‌ملاحظه‌ای از چیزی را مصرف کردن یا کاستن

  • pick holes in

    غلط‌گیری کردن، عیوب و اشتباهات چیزی را نشان دادن، نقص و کاستی‌های چیزی را نمایان کردن

  • the hole

    1- (عامیانه) زندان مجرد، زندان انفرادی 2- (فوتبال امریکایی) شکاف در خط دفاعی

  • round peg in a square hole

    (آدم یا چیز) ناباب، ناجور، نامناسب

ارجاع به لغت hole

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hole» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hole

لغات نزدیک hole

پیشنهاد بهبود معانی