آخرین به‌روزرسانی:

Crater

ˈkreɪt̬ər ˈkreɪtə

گذشته‌ی ساده:

cratered

شکل سوم:

cratered

سوم‌شخص مفرد:

craters

وجه وصفی حال:

cratering

شکل جمع:

craters

توضیحات:

شکل نوشتاری دیگر این لغت در معنای آخر: krater

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

جغرافیا دهانه‌ (آتش‌فشان)

The volcano's crater was smoking.

دهانه‌ی آتش‌فشان در حال دود بیرون دادن بود.

The crater of the volcano emitted steam and ash.

از دهانه‌ی آتشفشان بخار و خاکستر بیرون می‌آمد.

noun

چاله، بمب‌چاله (چاله‌ای در زمین در اثر انفجار بمب)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

The battlefield was full of bomb craters.

رزمگاه پر از چاله‌های ناشی از بمب بود.

Enemy bombardments had cratered the roads and made them impassable.

بمباران‌های دشمن راه‌ها را پر از بمب‌چاله و غیرقابل عبور کرده بود.

noun

فرورفتگی (ناشی از برخورد اجرام آسمانی)

The crater left by the meteorite was huge and deep.

فرورفتگی به‌جامانده از شهاب‌سنگ بزرگ و عمیق بود.

The massive crater left by the meteorite impact was almost a mile wide.

فرورفتگی عظیم به‌جامانده از برخورد شهاب‌سنگ تقریباً یک مایل عرض داشت.

verb - intransitive verb - transitive

فرورفتگی ایجاد کردن، فرورفتگی ایجاد شدن

The massive explosion cratered the side of the mountain.

انفجار مهیب در کنار کوه فرورفتگی ایجاد کرد.

The meteor cratered the ground with a loud bang.

این شهاب‌واره با صدای بلند در زمین فرورفتگی ایجاد کرد.

verb - intransitive verb - transitive

انگلیسی آمریکایی ریزش کردن، سقوط کردن، باعث ریزش ... شدن، باعث سقوط ... شدن (قیمت و غیره) (به‌طور ناگهانی)

The stock market cratered after news of the company's bankruptcy.

پس از انتشار اخباری مبنی بر ورشکستگی این شرکت، بازار سهام ریزش کرد.

The price of oil cratered due to oversupply in the market.

قیمت نفت به دلیل مازاد عرضه در بازار سقوط کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The economic crisis cratered the housing market

بحران اقتصادی باعث ریزش بازار مسکن شد.

noun

تورفتگی (در سطح رنگ‌شده)

The artist carefully filled in each crater.

هنرمند با دقت هر تورفتگی را پر کرد.

I ran my fingers over the crater in the mural.

انگشتانم را روی تورفتگی دیوارنما کشیدم.

noun

نجوم جام (صورتی فلکی در نیمکره‌ی جنوبی آسمان بین دو صورت شجاع و سنبله) (با C بزرگ)

I spotted the Crater constellation while stargazing last night.

دیشب هنگام رصد ستاره‌ها صورت فلکی جام را دیدم.

The Crater constellation is observed in the southern hemisphere.

صورت فلکی جام در نیمکره‌ی جنوبی مشاهده می‌شود.

noun countable

کراتر (نوعی جام در یونان باستان برای رقیق کردن شراب به وسیله‌ی آب)

The archaeologists uncovered a crater buried in the ruins of the ancient city.

باستان‌شناسان کراتری را کشف کردند که در خرابه‌های شهر باستانی مدفون شده بود.

The host poured the wine into the crater.

میزبان شراب را در کراتر ریخت.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد crater

  1. noun a bowl-shaped geological formation at the top of a volcano
    Synonyms:
    hole mouth opening bowl depression hollow pit cavity abyss volcanic crater caldera

ارجاع به لغت crater

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crater» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/crater

لغات نزدیک crater

پیشنهاد بهبود معانی