با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Bowl

boʊl bəʊl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bowled
  • شکل سوم:

    bowled
  • سوم‌شخص مفرد:

    bowls
  • وجه وصفی حال:

    bowling
  • شکل جمع:

    bowls

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
کاسه، پیاله

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Hossein filled his bowl with soup.
- حسین کاسه‌ی خود را پر از سوپ کرد.
- a bowl full of fruits
- یک کاسه پر از میوه
- five bowls of soup
- پنج کاسه سوپ
noun countable
جام، قدح
- She brought a bowl of wine to the dinner table.
- قدح شرابی را سر میز شام آورد.
- She filled a bowl of wine and toasted to their new life together.
- جام شراب را پر کرد و به سلامتی زندگی مشترک و جدیدشان نوشید.
noun countable
قسمت کاسه‌شکل و گرد برخی اشیا (مثل قاشق)
- the bowl of a spoon
- پهنه‌ی قاشق
- the bowl of a pipe
- حقه‌ی چپق
noun countable
زمین گرد و کاسه‌مانند
- That bowl was perfect for a picnic.
- آن زمین گرد برای پیک‌نیک بسیار مناسب بود.
- The bowl was filled with freshly cut grass.
- زمین گرد پر از علف‌های تازه‌کوتاه‌شده بود.
noun countable
استادیوم، ورزشگاه
- The bowl was full of cheering fans.
- استادیوم پر از هواداران تشویق‌کننده بود.
- an athletic bowl
- استادیوم ورزشی
noun countable
توپ سنگین و چوبی که در بازی بولینگ استفاده می‌شود
- She threw the bowl, hoping to get a strike.
- توپ را به امید اصابت (استرایک) پرتاب کرد.
- She threw the bowl towards the pins.
- توپ را به طرف مهره‌های بطری‌شکل انداخت.
noun uncountable
ورزش بولینگ
- Rose Bowl
- مسابقه‌ی نهایی فوتبال (در روز اول ژانویه در شهر لوس‌آنجلس)
- The bowl was an exciting match to watch.
- بولینگ مسابقه‌ای دیدنی بود.
verb - intransitive verb - transitive
بولینگ بازی کردن، در بولینگ توپ انداختن، در بولینگ امتیاز آوردن
- to bowl 190
- در بولینگ 190 امتیاز آوردن
- It's his turn to bowl.
- نوبت اوست که توپ بیاندازد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bowl

  1. noun hollow, concave container
    Synonyms: basin, boat, casserole, crock, deep dish, dish, porringer, pot, saucer, tureen, urn, vessel
  2. verb roll a ball down a lane
    Synonyms: fling, hurl, pitch, play duckpins, play tenpins, revolve, rotate, spin, throw, trundle, whirl

Phrasal verbs

  • bowl over

    هل دادن و انداختن

    گیج و مبهوت کردن

  • bowl along

    سریع رفتن، به سرعت حرکت کردن

ارجاع به لغت bowl

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bowl» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bowl

لغات نزدیک bowl

پیشنهاد بهبود معانی