فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Spin

spɪn spɪn

گذشته‌ی ساده:

spun

شکل سوم:

spun

سوم‌شخص مفرد:

spins

وجه وصفی حال:

spinning

شکل جمع:

spins

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive C1

چرخیدن، چرخ زدن، چرخ خوردن، چرخاندن، به چرخش درآوردن

An electric fan spins.

بادبزن برقی می‌چرخد.

Boys spin tops.

پسرها فرفره می‌چرخانند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The gymnast spun through the air.

ژیمناست در هوا چرخید.

verb - intransitive verb - transitive

ریسیدن، بافتن، رشتن، تافتن، تنیدن (نخ و غیره)، بافتن، تنیدن (در مورد کرم ابریشم و عنکبوت)، نخ ریسیدن، نخ‌ریسی کردن، ریسندگی کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

At night his mother used to spin cotton.

مادرش شب‌ها پنبه می‌ریسید.

a wool spinning factory

کارخانه‌ی پشم‌ریسی

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Spiders spin their webs carefully.

عنکبوت‌ها تارهای خود را با دقت می‌تنند.

when Adam delved and Eve spun

وقتی که حضرت آدم زمین می‌کند و حوا ریسندگی می‌کرد

Silkworms spin cocoons.

کرم ابریشم پیله می‌بافد.

verb - transitive

داستان‌سرایی کردن، آسمان و ریسمان به هم بافتن، بسط دادن، کش دادن، با طول و تفصیل شرح دادن، به درازا کشاندن، طولانی کردن (داستان و غیره)

the tales which Mark Twain spun

داستان‌هایی که مارک تواین سرایید

He tends to spin out his stories and that tires his readers.

او تمایل دارد که داستان‌هایش را کش بدهد و این کار خواننده را خسته می‌کند.

verb - intransitive informal

گشت زدن، حرکت کردن (به‌سرعت)

She spun around the river on a motor boat.

با یک قایق موتوری در رودخانه گشت می‌زد.

Soldiers were spinning over the highway in their jeeps.

سربازان در جیپ‌هایشان به‌سرعت در جاده حرکت می‌کردند.

noun countable uncountable

چرخش، پیچش، چرخ، تاب

the spin of a top

چرخش فرفره

The washing machine's spin cycle removes excess water from the clothes, leaving them nearly dry.

چرخه‌ی چرخش ماشین لباس‌شویی آب اضافی را از لباس‌ها خارج می‌کند و آن‌ها را تقریباً خشک می‌کند.

noun countable informal

قدیمی چرخ، گشت، گردش (با ماشین)

We decided to go for a spin in the countryside to enjoy the beautiful scenery.

تصمیم گرفتیم برای لذت بردن از مناظر زیبا در حومه‌ی شهر یه چرخی بزنیم.

We went out for a spin in my new car.

با اتومبیل تازه‌ام یه گشتی زدیم.

verb - intransitive

گیج رفتن (سر)، چرخیدن

My head was spinning.

سرم گیج می‌رفت.

The room started spinning around her.

اتاق شروع کرد به چرخیدن به دور او.

verb - intransitive

ماهی گرفتن (با قرقره‌ی چرخان)

I like to spin for salmon in the river.

دوست دارم در رودخانه ماهی قزل‌آلا بگیرم.

The experienced fisherman taught his son how to spin for walleye.

ماهیگیر باتجربه به پسرش یاد داد که چگونه ماهی دیواربین را بگیرد.

verb - intransitive

پیچ خوردن و افتادن (هواپیما)

The sudden gust of wind caused the aircraft to spin.

وزش ناگهانی باد باعث پیچ خوردن و افتادن غیرقابل کنترل هواپیما شد.

The pilot tried to regain control as the plane started to spin, but it was too late.

وقتی هواپیما شروع به پیچ خوردن و افتادن کرد، خلبان سعی کرد کنترل را به دست بگیرد اما دیگر دیر شده بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد spin

  1. noun circular motion
    Synonyms:
    turn rotation revolution roll whirl twist gyration circuit spiral
    Antonyms:
    inactivity inaction immobility
  1. verb go around, make go around
    Synonyms:
    turn rotate revolve whirl twist reel wheel twirl gyrate spiral pirouette gyre oscillate pendulate swim purl
    Antonyms:
    stand steady

Phrasal verbs

spin off

تولید کردن، ساختن

ارجاع به لغت spin

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «spin» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/spin

لغات نزدیک spin

پیشنهاد بهبود معانی