گذشتهی ساده:
wheeledشکل سوم:
wheeledسوم شخص مفرد:
wheelsوجه وصفی حال:
wheelingشکل جمع:
wheels1- (اتومبیل یا قایق و غیره)، پشت فرمان، درحال رانندگی 2- در رأس امور، همهکاره
1- چرخ سرنوشت 2- فراز و نشیب زندگانی
چرخ پرداخت
1- (اتومبیل یا قایق و غیره)، پشت فرمان، درحال رانندگی 2- در رأس امور، همهکاره
1- بکسوات کردن 2- کار بیهوده کردن
چرخ را دوباره اختراع کردن، کار عبث کردن، دوباره کاری کردن
زدوبند کردن، ساختوپاخت کردن، تبانی کردن، رتقوفتق کردن
کنش و واکنش عوامل متعدد و مخفی در یک امر
put one's shoulder to the wheel
با جدیت کار کردن، جد و جهد کردن
the creakiest wheel gets oiled first
چرخ پر سروصداتر اول روغنکاری میشود، به اشخاص پر سروصدا زودتر توجه میشود
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «wheel» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wheel