با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Wheel

wiːl wiːl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    wheeled
  • شکل سوم:

    wheeled
  • سوم شخص مفرد:

    wheels
  • وجه وصفی حال:

    wheeling
  • شکل جمع:

    wheels

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
چرخ
- the wheels of my bicycle
- چرخ‌های دوچرخه‌ی من
- The old wagon had wooden wheels.
- واگن قدیمی چرخ‌های چوبی داشت.
- The wheel on the car was wobbling, making it difficult to drive.
- چرخ ماشین لق بود و رانندگی را سخت می‌کرد.
noun countable
فرمان، سکان (کشتی)
- The metal wheel on the ship creaked.
- فرمان فلزی کشتی غژغژ کرد.
- The metal wheel was rusted and difficult to turn.
- سکان فلزی زنگ زده بود و به‌سختی می‌چرخید.
noun plural informal
قدیمی اتومبیل (wheels)
- Let's hop in the wheels and cruise around the city.
- بیایید سوار اتومبیل شویم و در اطراف شهر گشت‌وگذار کنیم.
- I washed my wheels.
- اتومبیلم رو شستم.
verb - transitive
هل دادن، حرکت دادن، به گردش درآوردن
- to wheel a baby buggy
- کالسکه‌ی کودک را حرکت دادن
- She wheeled the shopping cart.
- سبد خرید را هل داد.
verb - intransitive
دایره‌وار پرواز کردن
- The bird wheeled above our heads.
- پرنده بالای سرمان دایره‌وار پرواز کرد.
- The plane began to wheel in the sky.
- هواپیما شروع به دایره‌وار پرواز کردن در آسمان کرد.
noun countable
چرخ (نوعی ابزار شکنجه‌ی قرون وسطایی)
- The executioner slowly turned the wheel, causing the victim to scream in agony.
- جلاد به‌آرامی چرخ را چرخاند و باعث شد قربانی از شدت درد فریاد بزند.
- The sight of the torture wheel struck fear into the hearts of all who witnessed it.
- دیدن چرخ شکنجه در دل همه‌ی شاهدان ترس ایجاد کرد.
noun
دوچرخه
- I love riding my wheel.
- عاشق دوچرخه‌سواری هستم.
- Let's take our wheels to the park.
- بیا دوچرخه‌هامون رو به پارک ببریم.
noun countable
چرخ (ابزار قمار)
- I gave the wheel a good spin.
- چرخ رو خوب چرخوندم.
- The sound of the wheel turning was a familiar and exciting sound in the casino.
- صدای چرخش چرخ در کازینو صدایی آشنا و هیجان‌انگیز بود.
noun
چرخ (سفالگری)
- The wheel turned slowly as the potter smoothed out the edges.
- هنگامی که سفالگر لبه‌ها را صاف می‌کرد، چرخ به‌آرامی می‌چرخید.
- With each spin of the wheel, the potter created a work of art.
- با هر چرخش چرخ، سفالگر یک اثر هنری را خلق می‌کرد.
noun
فرمان، رل (اتومبیل)
- Turn the wheel to the left to make a sharp turn.
- فرمان را به سمت چپ بچرخانید تا چرخش سریعی انجام دهید.
- The steering wheel was covered in leather.
- رل از چرم پوشانده شده بود.
noun
مجازی چرخ (بخت)
- The wheel of fortune can turn at any moment.
- چرخ بخت هر لحظه می‌تواند بچرخد.
- The wheel of destiny is always in motion.
- چرخ سرنوشت همیشه در حرکت است.
noun
مجازی چرخ
- the wheels of economic progress
- چرخ‌های ترقی اقتصادی
- The wheel of progress never stops turning.
- چرخ پیشرفت هرگز از حرکت باز نمی‌ایستد.
- The wheel of time waits for no one.
- چرخ زمان منتظر هیچ‌کس نیست.
noun
چرخش، چرخ‌زنی
- the beautiful wheel of the birds over the lake
- چرخ‌زنی زیبای پرندگان بر فراز دریاچه
- The fan's blades created a mesmerizing wheel.
- پره‌های پنکه چرخشی مسحورکننده به وجود آوردند.
noun countable
کله‌گنده، بانفوذ (شخص)
- The wheel of the company made all the major decisions.
- کله‌گنده‌ی شرکت تمام تصمیمات اصلی را گرفت.
- The wheel of the committee was responsible for mediating conflicts among members.
- بدون حمایت افراد بانفوذ سازمان، این پروژه هرگز موفق نمی‌شد.
noun
موسیقی برگردان (آهنگ)
- The wheel of the melody was impossible to forget.
- برگردان ملودی فراموش‌نشدنی بود.
- The wheel of the tune was simple yet memorable.
- برگردان آهنگ ساده و در عین حال خاطره‌انگیز بود.
noun
ورزش لیگ
- The team clinched a playoff spot in the competitive wheel.
- این تیم در لیگ رقابتی به جایگاه پلی‌آف دست یافت.
- The championship trophy will be awarded to the top team in the wheel.
- جام قهرمانی به تیم برتر در لیگ اهدا می‌شود.
verb - intransitive
چرخیدن، چرخ زدن
- The moon does not wheel on its own center.
- ماه دور مرکز خود نمی‌چرخد.
- The bicycle wheel spun rapidly on its axis.
- چرخ دوچرخه به‌سرعت در محور خود می‌چرخید.
verb - transitive
بردن، حمل کردن (شخص یا چیز) (با وسیله‌ی چرخ‌دار)
- The bridegroom was quickly wheeled to the airport.
- تازه‌داماد را به‌سرعت به فرودگاه بردند.
- He wheeled his suitcase through the airport.
- چمدانش را در فرودگاه حمل کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wheel

  1. noun circle, revolution
    Synonyms: caster, circuit, circulation, circumvolution, cycle, disk, drum, gyration, gyre, hoop, pivot, pulley, ratchet, ring, roll, roller, rotation, round, spin, trolley, turn, twirl, whirl
  2. verb turn, rotate
    Synonyms: circle, gyrate, orbit, pirouette, pivot, reel, revolve, roll, spin, swing, swivel, trundle, twirl, whirl

Collocations

  • at (or behind) the wheel

    1- (اتومبیل یا قایق و غیره)، پشت فرمان، درحال رانندگی 2- در رأس امور، همه‌کاره

  • wheel of fortune

    1- چرخ سرنوشت 2- فراز و نشیب زندگانی

  • glazing wheel

    چرخ پرداخت

Idioms

  • at (or behind) the wheel

    1- (اتومبیل یا قایق و غیره)، پشت فرمان، درحال رانندگی 2- در رأس امور، همه‌کاره

  • spin one's wheels

    1- بکسوات کردن 2- کار بیهوده کردن

  • to reinvent the wheel

    چرخ را دوباره اختراع کردن، کار عبث کردن، دوباره کاری کردن

  • wheel and deal

    زد‌و‌بند کردن، ساخت‌وپاخت کردن، تبانی کردن، رتق‌و‌فتق کردن

  • wheels within wheels

    کنش و واکنش عوامل متعدد و مخفی در یک امر

  • put one's shoulder to the wheel

    با جدیت کار کردن، جد و جهد کردن

  • the creakiest wheel gets oiled first

    چرخ پر سروصداتر اول روغن‌کاری می‌شود، به اشخاص پر سروصدا زودتر توجه می‌شود

ارجاع به لغت wheel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wheel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wheel

لغات نزدیک wheel

پیشنهاد بهبود معانی