فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Ratchet

ˈrætʃɪt ˈrætʃɪt

معنی و نمونه‌جمله

noun

ضامن چرخ‌دنده، گیره عایق، چرخ ضامن‌دار، ضامن‌دار کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

The banks have ratcheted up interest rates.

بانک‌ها نرخ بهره را کم‌کم بالا برده‌اند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ratchet

  1. noun a thin, circular body that turns on an axis
    Synonyms:
    sprocket wheel cogwheel sprocket catch
  1. verb move by degrees in one direction only
    Synonyms:
    rachet up ratchet down
  1. noun mechanical device consisting of a toothed wheel or rack engaged with a pawl that permits it to move in only one direction
    Synonyms:
    rachet ratch

Phrasal verbs

ratchet up (or down)

به‌تدریج بالا بردن (یا پایین آوردن)، کم‌کم افزودن ( یا کاستن)

ارجاع به لغت ratchet

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ratchet» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/ratchet

لغات نزدیک ratchet

پیشنهاد بهبود معانی