در هوا گرفتن، گرفتن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
The dog loves to catch when we throw a frisbee.
وقتی که ما فریزبی را پرتاب میکنیم، سگ عاشق گرفتن آن است.
He caught five passes for ninety yards.
او پنج پاس (را در هوا) گرفت و نود یارد (در زمین حریف) جلو رفت.
گیر انداختن، گرفتن، دستگیر کردن (چیزی یا کسی که درحال فرار است)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The policeman ran after the thief and caught him.
پاسبان دنبال دزد دوید و او را گرفت.
The police set up roadblocks to catch the fleeing suspect.
پلیس برای دستگیری مظنون فراری موانع جادهای ایجاد کرد.
Ali Asghar, the killer, was caught and executed.
علیاصغر قاتل، دستگیر و اعدام شد.
He was caught trying to steal a car.
او درحال تلاش برای دزدیدن ماشین گیر افتاد.
I'll catch you later; I have to go.
(مجازاً) بعداً با شما صحبت میکنم؛ باید بروم.
متوجه چیزی شدن، فهمیدن، مچ کسی را گرفتن، گیر انداختن (کسی در حین انجام کاری)
I didn't catch his real meaning.
منظور واقعی او را نفهمیدم.
I caught myself daydreaming during the meeting.
متوجه شدم که درطول جلسه در خیالاتم غرق شدهام.
The teacher caught him cheating on the exam.
معلم او را درحال تقلب در امتحان گیر انداخت.
I caught my neighbor snooping around my garden.
مچ همسایهام را درحال فضولی در باغچهام گرفتم.
He was caught stealing.
در حین دزدی مچش گرفته شد.
گرفتن، سوار شدن (اتوبوس، مترو، تاکسی و...)
I need to catch the next flight to London.
من باید سوار پرواز بعدی به لندن شوم.
She caught the last bus home.
او سوار آخرین اتوبوس به خانه شد.
He caught a taxi because he was so tired to walk back home.
او تاکسی گرفت چون برای قدم زدن به خانه بسیار خسته بود.
رسیدن (سروقت رسیدن برای انجام کاری یا سوار چیزی شدن)
I need to leave now to catch the 7:30 train.
من باید الان بروم تا به قطار ۷:۳۰ برسم.
They left early to catch the opening act of the concert.
آنها زود رفتند تا به اجرای افتتاحیهی کنسرت برسند.
She had to hurry to catch her flight to Paris.
او مجبور بود برای رسیدن به پروازش به پاریس عجله کند.
She woke up early to catch the sunrise from the mountaintop.
او زود بیدار شد تا طلوع خورشید را از بالای کوه ببیند.
مبتلا شدن، گرفتن بیماری، بیمار شدن، مریض شدن (با ویروس یا باکتری)
He caught a nasty flu during his business trip.
او درطول سفر کاریاش به آنفولانزای بدی مبتلا شد.
She caught a stomach bug from the contaminated food.
او از غذای آلوده، میکروب معده گرفت.
I always seem to catch a cold in the winter.
به نظر میرسد من همیشه در زمستان سرما میخورم.
Don't come close, you'll catch my disease!
جلو نیا بیماری من به تو سرایت میکند!
متوجه شدن، شنیدن، دیدن (و سپس به یاد آوردن یا فهمیدن)
I couldn't catch the professor's last point because someone coughed.
من نتوانستم نکتهی آخر استاد را بشنوم چون یک نفر سرفه کرد.
Try to catch the license plate number if you see that car again.
سعی کن شمارهی پلاک آن ماشین را به خاطر بسپاری اگر دوباره آن را دیدی.
She spoke so quickly that I couldn't catch all the details.
او آنقدر سریع صحبت کرد که نتوانستم تمام جزئیات را متوجه شوم.
دیدن، رفتن (برای دیدن فیلم، نمایش و...)
I want to catch the new Marvel movie this weekend.
میخواهم این آخرهفته فیلم جدید مارول را ببینم.
Did you catch the football game last night?
آیا بازی فوتبال دیشب را دیدی؟
I'll try to catch your concert next week.
سعی میکنم هفتهی آینده به کنسرت شما بیایم و آن را ببینم.
گیر کردن
Mina's sleeve was caught on a nail.
آستین مینا به میخ گیر کرد.
Her scarf caught on a protruding nail in the fence.
روسری او به میخ بیرونزدهای در حصار گیر کرد.
My kite caught in the branches of the tall oak tree.
بادبادک من در شاخههای درخت بلوط بلند گیر کرد.
برخورد کردن، ضربه زدن (بدون قصد برای انجام آن)
She caught her elbow on the doorframe as she hurried past.
درحالیکه باعجله رد میشد، آرنجش به چارچوب در برخورد کرد.
The child's arm caught the vase, sending it crashing to the floor.
بازوی کودک به گلدان ضربه زد و باعث شد به زمین بیفتد و بشکند.
انگلیسی آمریکایی آتش گرفتن (catch fire)
The rug caught fire.
فرش آتش گرفت.
Until the charcoal catches, don't put the kebab on it.
تا زغال نگرفته کباب را روی آن نگذارید.
دل کسی را بردن، مسحور کردن، جذب کردن، اغوا کردن (catch someone's attention, interest, etc)
His heart was caught by Homa's beauty and good disposition.
او شیفتهی زیبایی و اخلاق خوب هما شد.
to catch somebody's attention
توجه کسی را جلب کردن
The statue catches her beauty.
تندیس، زیبایی او را مجسم میکند.
عمل گرفتن (روی هوا)
He celebrated the catch with a yell.
او گرفتن توپ را با فریاد زدن جشن گرفت.
Despite the sun in his eyes, he made the catch.
با وجود نور خورشید در چشمانش، او توپ را گرفت.
بازی کَچ (پرتاب کردن و گرفتن توپ و...)
The children enjoyed a simple game of catch in the backyard.
بچهها از بازی سادهی کچ در حیاط خلوت لذت بردند.
A friendly catch is a great way to unwind after a long day.
بازی دوستانهی کچ، راهی عالی برای رفع خستگی بعداز یک روز طولانی است.
ورزش دریافت، گرفتن، کَچینگ (کریکت)
The fielder made a spectacular catch at the boundary.
بازیکنِ مدافع، در لبهی زمین، توپ را به طرز شگفتانگیزی گرفت.
That catch probably saved the game for his team.
آن دریافت توپ احتمالاً بازی را برای تیمش نجات داد.
صید
The daily catch was barely enough to feed their families.
صید روزانه بهسختی برای سیر کردن خانوادههایشان کافی بود.
The small catch forced the restaurant to take several items off the menu.
صید کم رستوران را مجبور کرد چندین مورد را از منو حذف کند.
نکتهی منفی، کلک، گیروگور، اشکال (مخفی)
There was a catch in his offer.
پیشنهاد او خالی از اشکال نبود.
The offer of a free vacation seemed amazing, but I knew there had to be a catch.
پیشنهاد تعطیلات رایگان شگفتانگیز به نظر میرسید، اما میدانستم که حتماً کلکی در کار است.
The contract looked perfect on the surface, but a closer reading revealed the catch.
قرارداد درظاهر عالی به نظر میرسید، اما با خواندن دقیقتر، نکات منفیاش مشخص شد.
A lifetime guarantee sounds impressive, but there's usually a catch.
ضمانت مادامالعمر چشمگیر به نظر میرسد، اما معمولاً گیروگوری دارد.
تشخیص، گرفتن (متوجه شدن نکته، اشکال و...)
The editor's catch of the misspelled name prevented an embarrassing error in the article.
گرفتن غلط املایی اسم توسط ویراستار، از اشتباهی شرمآور در مقاله جلوگیری کرد.
Thanks to the security guard's quick catch, the shoplifter was apprehended before leaving the store.
بهلطف تشخیص سریع نگهبان، سارق فروشگاه قبل از ترک مغازه دستگیر شد.
دستگیره، چفت، قفل
The window catch was broken, so it wouldn't stay closed.
چفت پنجره شکسته بود، بنابراین بسته نمیماند.
She fiddled with the catch on her purse, trying to open it.
او با قفل کیف دستیاش ور رفت و سعی کرد آن را باز کند.
The door catch clicked shut, securing the room.
دستگیرهی در با صدای کلیک بسته شد و اتاق را امن کرد.
The child struggled to undo the catch on the jewelry box.
کودک بهسختی توانست قفل جعبهی جواهرات را باز کند.
تیکه، آدم مناسب، مورد خوب (برای ازدواج)
She is good-looking and rich and many consider her a good catch.
او خوشگل و پولدار است و خیلیها فکر میکنند برای ازدواج مورد خوبی است.
She hoped to meet a catch at the charity gala.
او امیدوار بود که در جشن خیریه با فرد خوبی آشنا شود.
Everyone agreed that the charming lawyer was quite a catch.
همه موافق بودند که وکیل جذاب، تیکه خیلی خوبی بود.
catches of old tunes
قطعاتی از نواهای قدیمی
(انگلیسی هندی) گرفتگی
He felt a sudden catch in his back while lifting the box.
هنگام بلند کردن جعبه، ناگهان گرفتگی در کمرش احساس کرد.
After sitting for hours, she experienced a painful catch in her neck.
پساز ساعتها نشستن، گرفتگی دردناکی در گردنش احساس کرد.
کارمند ارزشمند (استخدامی خوب)
The new software engineer is considered a real catch for the team.
مهندس نرمافزار جدید کارمند مهمی برای تیم محسوب میشود.
The CEO personally recruited her; she's that much of a catch.
مدیرعامل شخصاً او را استخدام کرد. او آنقدر کارمند ارزشمندی است.
لرزش صدا، گرفتگی صدا
When he was talking of his dead father there was a catch in his voice.
هنگامی که حرف پدر مرحومش را میزد، صدایش گرفتگی پیدا کرد.
The singer's voice had a noticeable catch when she hit the high note.
صدای خواننده هنگامی که نت بالا را خواند، لرزش محسوسی داشت.
(برای گرفتن چیزی) کوشیدن، سخت تقلا و تلاش کردن، دست به دامن شدن
جبران کردن عقبماندگی، رسیدن به، جلو زدن
اطلاعات تازه بدست آوردن
در جریان قرار گرفتن، تبادل اخبار و اطلاعات
(کارهای عقبافتاده) رسیدگی کردن، جبران کردن، پیگیری کردن، انجام دادن، رسیدن
دامنگیر شدن، گرفتار شدن، درگیر شدن، گریبانگیر شدن
مجازات کردن، تنبیه کردن، مورد پیگرد قرار دادن، دستگیر کردن، به حساب کسی رسیدن
احوالپرسی کردن، جویای احوال شدن، از حال دیگران باخبر شدن، خبر گرفتن، صحبت کردن، تماس گرفتن
توپ را در هوا گرفتن، بل گرفتن
catch a taxi (or bus or train)
تاکسی (یا اتوبوس یا ترن) گرفتن
سرما خوردن
در یک نظر دیدن، ناگهان دیدن
هرطوری که بشود، به هر وسیله
(عامیانه) گوشمال شدن، مورد مؤاخذه قرار گرفتن
جلو خود را (به ویژه جلو زبان خود را) گرفتن، یکدفعه متوجه شدن و حرف خود را سنجیدن
1- دیدن، مشاهده کردن 2- متوجه شدن 3- در یک نظر زودگذر دیدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «catch» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/catch