آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۷ بهمن ۱۴۰۳

    Catch

    kætʃ kætʃ

    گذشته‌ی ساده:

    caught

    شکل سوم:

    caught

    سوم‌شخص مفرد:

    catches

    وجه وصفی حال:

    catching

    شکل جمع:

    catches

    معنی catch | جمله با catch

    verb - intransitive verb - transitive A1

    در هوا گرفتن، گرفتن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    The dog loves to catch when we throw a frisbee.

    وقتی که ما فریزبی را پرتاب می‌کنیم، سگ عاشق گرفتن آن است.

    He caught five passes for ninety yards.

    او پنج پاس (را در هوا) گرفت و نود یارد (در زمین حریف) جلو رفت.

    verb - transitive B1

    گیر انداختن، گرفتن، دستگیر کردن (چیزی یا کسی که درحال فرار است)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    The policeman ran after the thief and caught him.

    پاسبان دنبال دزد دوید و او را گرفت.

    The police set up roadblocks to catch the fleeing suspect.

    پلیس برای دستگیری مظنون فراری موانع جاده‌ای ایجاد کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Ali Asghar, the killer, was caught and executed.

    علی‌اصغر قاتل، دستگیر و اعدام شد.

    He was caught trying to steal a car.

    او درحال تلاش برای دزدیدن ماشین گیر افتاد.

    I'll catch you later; I have to go.

    (مجازاً) بعداً با شما صحبت می‌کنم؛ باید بروم.

    verb - transitive B2

    متوجه چیزی شدن، فهمیدن، مچ کسی را گرفتن، گیر انداختن (کسی در حین انجام کاری)

    I didn't catch his real meaning.

    منظور واقعی او را نفهمیدم.

    I caught myself daydreaming during the meeting.

    متوجه شدم که درطول جلسه در خیالاتم غرق شده‌ام.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The teacher caught him cheating on the exam.

    معلم او را درحال تقلب در امتحان گیر انداخت.

    I caught my neighbor snooping around my garden.

    مچ همسایه‌ام را درحال فضولی در باغچه‌ام گرفتم.

    He was caught stealing.

    در حین دزدی مچش گرفته شد.

    verb - transitive A1

    گرفتن، سوار شدن (اتوبوس، مترو، تاکسی و...)

    I need to catch the next flight to London.

    من باید سوار پرواز بعدی به لندن شوم.

    She caught the last bus home.

    او سوار آخرین اتوبوس به خانه شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He caught a taxi because he was so tired to walk back home.

    او تاکسی گرفت چون برای قدم زدن به خانه بسیار خسته بود.

    verb - transitive

    رسیدن (سروقت رسیدن برای انجام کاری یا سوار چیزی شدن)

    I need to leave now to catch the 7:30 train.

    من باید الان بروم تا به قطار ۷:۳۰ برسم.

    They left early to catch the opening act of the concert.

    آن‌ها زود رفتند تا به اجرای افتتاحیه‌ی کنسرت برسند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    She had to hurry to catch her flight to Paris.

    او مجبور بود برای رسیدن به پروازش به پاریس عجله کند.

    She woke up early to catch the sunrise from the mountaintop.

    او زود بیدار شد تا طلوع خورشید را از بالای کوه ببیند.

    verb - transitive A2

    مبتلا شدن، گرفتن بیماری، بیمار شدن، مریض شدن (با ویروس یا باکتری)

    He caught a nasty flu during his business trip.

    او درطول سفر کاری‌اش به آنفولانزای بدی مبتلا شد.

    She caught a stomach bug from the contaminated food.

    او از غذای آلوده، میکروب معده گرفت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    I always seem to catch a cold in the winter.

    به نظر می‌رسد من همیشه در زمستان سرما می‌خورم.

    Don't come close, you'll catch my disease!

    جلو نیا بیماری من به تو سرایت می‌کند!

    verb - transitive

    متوجه شدن، شنیدن، دیدن (و سپس به‌ یاد آوردن یا فهمیدن)

    I couldn't catch the professor's last point because someone coughed.

    من نتوانستم نکته‌ی آخر استاد را بشنوم چون یک نفر سرفه کرد.

    Try to catch the license plate number if you see that car again.

    سعی کن شماره‌ی پلاک آن ماشین را به خاطر بسپاری اگر دوباره آن را دیدی.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    She spoke so quickly that I couldn't catch all the details.

    او آنقدر سریع صحبت کرد که نتوانستم تمام جزئیات را متوجه شوم.

    verb - transitive

    دیدن، رفتن (برای دیدن فیلم، نمایش و...)

    I want to catch the new Marvel movie this weekend.

    می‌خواهم این آخرهفته فیلم جدید مارول را ببینم.

    Did you catch the football game last night?

    آیا بازی فوتبال دیشب را دیدی؟

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    I'll try to catch your concert next week.

    سعی می‌کنم هفته‌ی آینده به کنسرت شما بیایم و آن را ببینم.

    verb - intransitive verb - transitive C2

    گیر کردن

    Mina's sleeve was caught on a nail.

    آستین مینا به میخ گیر کرد.

    Her scarf caught on a protruding nail in the fence.

    روسری او به میخ بیرون‌زده‌ای در حصار گیر کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    My kite caught in the branches of the tall oak tree.

    بادبادک من در شاخه‌های درخت بلوط بلند گیر کرد.

    verb - transitive

    برخورد کردن، ضربه زدن (بدون قصد برای انجام آن)

    She caught her elbow on the doorframe as she hurried past.

    درحالی‌که باعجله رد می‌شد، آرنجش به چارچوب در برخورد کرد.

    The child's arm caught the vase, sending it crashing to the floor.

    بازوی کودک به گلدان ضربه زد و باعث شد به زمین بیفتد و بشکند.

    verb - intransitive informal B1

    انگلیسی آمریکایی آتش گرفتن (catch fire)

    The rug caught fire.

    فرش آتش گرفت.

    Until the charcoal catches, don't put the kebab on it.

    تا زغال نگرفته کباب را روی آن نگذارید.

    verb - transitive B2

    دل کسی را بردن، مسحور کردن، جذب کردن، اغوا کردن (catch someone's attention, interest, etc)

    His heart was caught by Homa's beauty and good disposition.

    او شیفته‌ی زیبایی و اخلاق خوب هما شد.

    to catch somebody's attention

    توجه کسی را جلب کردن

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The statue catches her beauty.

    تندیس، زیبایی او را مجسم می‌کند.

    noun countable

    عمل گرفتن (روی هوا)

    He celebrated the catch with a yell.

    او گرفتن توپ را با فریاد زدن جشن گرفت.

    Despite the sun in his eyes, he made the catch.

    با وجود نور خورشید در چشمانش، او توپ را گرفت.

    noun uncountable

    بازی کَچ (پرتاب کردن و گرفتن توپ و...)

    The children enjoyed a simple game of catch in the backyard.

    بچه‌ها از بازی ساده‌ی کچ در حیاط خلوت لذت بردند.

    A friendly catch is a great way to unwind after a long day.

    بازی دوستانه‌ی کچ، راهی عالی برای رفع خستگی بعداز یک روز طولانی است.

    noun countable

    ورزش دریافت، گرفتن، کَچینگ (کریکت)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    The fielder made a spectacular catch at the boundary.

    بازیکنِ مدافع، در لبه‌ی زمین، توپ را به طرز شگفت‌انگیزی گرفت.

    That catch probably saved the game for his team.

    آن دریافت توپ احتمالاً بازی را برای تیمش نجات داد.

    noun countable

    صید

    The daily catch was barely enough to feed their families.

    صید روزانه به‌سختی برای سیر کردن خانواده‌هایشان کافی بود.

    The small catch forced the restaurant to take several items off the menu.

    صید کم رستوران را مجبور کرد چندین مورد را از منو حذف کند.

    noun singular

    نکته‌ی منفی، کلک، گیروگور، اشکال (مخفی)

    There was a catch in his offer.

    پیشنهاد او خالی از اشکال نبود.

    The offer of a free vacation seemed amazing, but I knew there had to be a catch.

    پیشنهاد تعطیلات رایگان شگفت‌انگیز به نظر می‌رسید، اما می‌دانستم که حتماً کلکی در کار است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The contract looked perfect on the surface, but a closer reading revealed the catch.

    قرارداد درظاهر عالی به نظر می‌رسید، اما با خواندن دقیق‌تر، نکات منفی‌اش مشخص شد.

    A lifetime guarantee sounds impressive, but there's usually a catch.

    ضمانت مادام‌العمر چشمگیر به نظر می‌رسد، اما معمولاً گیروگوری دارد.

    noun countable

    تشخیص، گرفتن (متوجه شدن نکته، اشکال و...)

    The editor's catch of the misspelled name prevented an embarrassing error in the article.

    گرفتن غلط املایی اسم توسط ویراستار، از اشتباهی شرم‌آور در مقاله جلوگیری کرد.

    Thanks to the security guard's quick catch, the shoplifter was apprehended before leaving the store.

    به‌لطف تشخیص سریع نگهبان، سارق فروشگاه قبل از ترک مغازه دستگیر شد.

    noun countable

    دستگیره، چفت، قفل

    The window catch was broken, so it wouldn't stay closed.

    چفت پنجره شکسته بود، بنابراین بسته نمی‌ماند.

    She fiddled with the catch on her purse, trying to open it.

    او با قفل کیف دستی‌اش ور رفت و سعی کرد آن را باز کند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The door catch clicked shut, securing the room.

    دستگیره‌ی در با صدای کلیک بسته شد و اتاق را امن کرد.

    The child struggled to undo the catch on the jewelry box.

    کودک به‌سختی توانست قفل جعبه‌ی جواهرات را باز کند.

    noun countable informal

    تیکه، آدم مناسب، مورد خوب (برای ازدواج)

    She is good-looking and rich and many consider her a good catch.

    او خوشگل و پول‌دار است و خیلی‌ها فکر می‌کنند برای ازدواج مورد خوبی است.

    She hoped to meet a catch at the charity gala.

    او امیدوار بود که در جشن خیریه با فرد خوبی آشنا شود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Everyone agreed that the charming lawyer was quite a catch.

    همه موافق بودند که وکیل جذاب، تیکه خیلی خوبی بود.

    catches of old tunes

    قطعاتی از نواهای قدیمی

    noun countable uncountable

    (انگلیسی هندی) گرفتگی

    He felt a sudden catch in his back while lifting the box.

    هنگام بلند کردن جعبه، ناگهان گرفتگی در کمرش احساس کرد.

    After sitting for hours, she experienced a painful catch in her neck.

    پس‌از ساعت‌ها نشستن، گرفتگی دردناکی در گردنش احساس کرد.

    noun singular

    کارمند ارزشمند (استخدامی خوب)

    The new software engineer is considered a real catch for the team.

    مهندس نرم‌افزار جدید کارمند مهمی برای تیم محسوب می‌شود.

    The CEO personally recruited her; she's that much of a catch.

    مدیرعامل شخصاً او را استخدام کرد. او آنقدر کارمند ارزشمندی است.

    noun countable

    لرزش صدا، گرفتگی صدا

    When he was talking of his dead father there was a catch in his voice.

    هنگامی که حرف پدر مرحومش را می‌زد، صدایش گرفتگی پیدا کرد.

    The singer's voice had a noticeable catch when she hit the high note.

    صدای خواننده هنگامی که نت بالا را خواند، لرزش محسوسی داشت.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد catch

    1. noun fastener
      Synonyms:
      clip hook latch snap clasp buckle bolt clamp hasp hook and eye
    1. noun trick, hidden disadvantage
      Synonyms:
      trap snag drawback hitch deception joke puzzle stumbling block decoy conundrum puzzler fly in the ointment catch-22
    1. verb ensnare, apprehend
      Synonyms:
      arrest capture grab take seize snatch trap nab cop nail bag collar grasp clutch grip entrap snare net hook clasp secure pounce on lay hold of get one’s fingers on entangle corral lasso pluck claw glove glom prehend bust pick snag
      Antonyms:
      release free let go miss lose let off misplace
    1. verb find out, discover
      Synonyms:
      discover find out detect spot encounter hit upon turn up expose unmask meet with descry take unawares
      Antonyms:
      miss misunderstand
    1. verb contract an illness
      Synonyms:
      get develop take sicken come down with fall ill with become infected with contract suffer from incur fall victim to break out with
      Antonyms:
      be immune
    1. verb come from behind and grab
      Synonyms:
      grab take get pass overtake reach hop on climb on jump go after board come upon make cotch run down overhaul ram
      Antonyms:
      let go push
    1. verb hear and understand
      Synonyms:
      understand get see follow perceive recognize grasp comprehend apprehend accept discern take in feel sense

    Phrasal verbs

    catch at

    (برای گرفتن چیزی) کوشیدن، سخت تقلا و تلاش کردن، دست به دامن شدن

    catch on

    مد شدن، متداول شدن

    فهمیدن، درک کردن

    catch out

    مچ کسی را گرفتن، دست کسی را رو کردن

    غافلگیر کردن

    catch up

    جبران کردن عقب‌ماندگی، رسیدن به، جلو زدن

    اطلاعات تازه بدست آوردن

    در جریان قرار گرفتن، تبادل اخبار و اطلاعات

    catch up on something

    (کارهای عقب‌افتاده) رسیدگی کردن، جبران کردن، پیگیری کردن، انجام دادن، رسیدن

    Phrasal verbs بیشتر

    catch up with

    دامن‌گیر شدن، گرفتار شدن، درگیر شدن، گریبان‌گیر شدن

    مجازات کردن، تنبیه کردن، مورد پیگرد قرار دادن، دستگیر کردن، به حساب کسی رسیدن

    احوال‌پرسی کردن، جویای احوال شدن، از حال دیگران باخبر شدن، خبر گرفتن، صحبت کردن، تماس گرفتن

    Collocations

    catch a ball

    توپ را در هوا گرفتن، بل گرفتن

    catch a taxi (or bus or train)

    تاکسی (یا اتوبوس یا ترن) گرفتن

    catch a cold

    سرما خوردن

    catch sight of

    در یک نظر دیدن، ناگهان دیدن

    Idioms

    catch as catch can

    هرطوری که بشود، به هر وسیله

    catch it

    (عامیانه) گوشمال شدن، مورد مؤاخذه قرار گرفتن

    catch oneself

    جلو خود را (به ویژه جلو زبان خود را) گرفتن، یک‌دفعه متوجه شدن و حرف خود را سنجیدن

    catch sight of

    1- دیدن، مشاهده کردن 2- متوجه شدن 3- در یک نظر زودگذر دیدن

    سوال‌های رایج catch

    گذشته‌ی ساده catch چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده catch در زبان انگلیسی caught است.

    شکل سوم catch چی میشه؟

    شکل سوم catch در زبان انگلیسی caught است.

    شکل جمع catch چی میشه؟

    شکل جمع catch در زبان انگلیسی catches است.

    وجه وصفی حال catch چی میشه؟

    وجه وصفی حال catch در زبان انگلیسی catching است.

    سوم‌شخص مفرد catch چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد catch در زبان انگلیسی catches است.

    ارجاع به لغت catch

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «catch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/catch

    لغات نزدیک catch

    • - catboat
    • - catcall
    • - catch
    • - catch (on) fire
    • - catch (or get) hell
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    forever forgive and forget formality former fortitude fortuitous fortunately fountain of youth four hundred frederick fresh air Friday fungible furthermore futuristic معذب اسطوخدوس قلک غفلت کردن غافل شدن لب مطلب مشکل تانک الم‌شنگه عسکری آروغ آقا اسطرلاب جناغ سینه طاقدیس
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.