گذشتهی ساده:
passedشکل سوم:
passedسومشخص مفرد:
passesوجه وصفی حال:
passingشکل جمع:
passesهمچنین در معنای دوازدهم میتوان از pass away بهجای pass استفاده کرد.
pass در معنای آخر مخفف لغت passenger است.
گذشتن، گذراندن، عبور کردن یا دادن، رد شدن یا دادن، سپری کردن یا شدن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
The car passed quickly as I stood on the sidewalk.
وقتی کنار پیادهرو ایستادم ماشین بهسرعت رد شد.
He passed the rope around the tree.
او طناب را از دور درخت گذراند.
he passed the wire through the pipe
او سیم را از وسط لوله عبور داد
زمانی را گذراندن، فرصت را از دست دادن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He let the opportunity pass without taking any action.
او بدون هیچ اقدامی فرصت را از دست داد.
He chose to pass the time by reading a book.
او ترجیح داد زمان را با خواندن کتاب بگذراند.
سبقت گرفتن، جلو زدن، رد شدن، گذشتن
The artist's work will surely pass the expectations of the critics.
کار این هنرمند مطمئناً از حد انتظار منتقدان خواهد گذشت.
The team's score will likely pass the national average this season.
امتیاز این تیم احتمالاً از میانگین کشوری در این فصل سبقت خواهد گرفت.
تمام شدن، از بین رفتن
The storm will pass by morning.
طوفان تا صبح تمام خواهد شد.
Her sadness will eventually pass.
غم و اندوه او در نهایت از بین خواهد رفت.
پاس شدن یا کردن، قبول شدن یا کردن
He passed the test with a grade of "A".
او با نمره الف در امتحان قبول شد.
The examiner passed him on his written test but failed him on his oral test.
امتحانگیرنده در امتحان کتبی او را قبول کرد؛ ولی در امتحان شفاهی او را رد کرد.
The professor passed all of the students.
استاد همهی شاگردان را پاس کرد.
دادن
Can you pass the salt, please?
میشود لطفاً نمک را بدهید؟
She will pass the book to her friend.
او کتاب را به دوستش خواهد داد.
ورزش پاس دادن یا گرفتن
She decided to pass the ball to her teammate.
او تصمیم گرفت توپ را به همتیمی خود پاس دهد.
She chose to pass instead of taking the shot.
او بهجای ضربه زدن، پاس دادن را انتخاب کرد.
جا زدن، قالب کردن
She tried to pass a counterfeit ten-dollar bill.
او کوشید یک اسکناس جعلی ده دلاری را قالب کند.
Nowadays, a lot of bad writing passes under the name of poetry.
این روزها بسیاری نوشتهی بد بهعنوان شعر قالب میشود.
He passed himself as a doctor.
او خود را بهعنوان پزشک جا زد.
(زمان) گذشتن، سپری شدن
As the sun sets, the hours pass quickly.
با غروب خورشید، ساعتها بهسرعت میگذرد.
Days pass, each one blending into the next.
روزها سپری و هر روز با روز بعدی یکی میشوند.
(دورهای را) گذراندن، سپری کردن، پشتسر گذاشتن، متحمل شدن
He passed the afternoon playing video games.
او بعدازظهر را با بازیهای ویدیویی سپری کرد.
They passed the long wait by chatting with friends.
آنها انتظاری طولانی را با گپ زدن با دوستان خود پشتسر گذاشتند.
تصویب کردن
The bill passed by a slim majority.
لایحه با اکثریت قلیلی تصویب شد.
The bill passed the senate vote.
لایحه از تصویب سنا گذشت.
The proposal passed by unanimous vote.
پیشنهاد با رای همگان تصویب شد.
انگلیسی آمریکایی فوت کردن، وفات کردن، از دنیا رفتن
She held his hand until he passed.
دستش را تا وقتی که فوت کرد، گرفت.
His grandfather passed peacefully in his sleep.
پدربزرگش در خواب با آرامش از دنیا رفت.
(از بدن) دفع کردن، بیرون دادن، خارج کردن
The doctor advised him to pass the waste regularly for better health.
دکتر به او توصیه کرد که برای سلامتی بهتر، مواد زائد را مرتباً دفع کند.
It's important to drink water to help your body pass the waste efficiently.
نوشیدن آب برای کمک به بدن شما در دفع موثر مواد زائد بسیار مهم است.
اجتناب کردن
She decided to pass on the trivia question.
او تصمیم گرفت که از سوال چیزهای بیاهمیت اجتناب کند.
She chose to pass on the final question.
او تصمیم گرفت که از سوال نهایی اجتناب کند.
(به حالتی دیگر) تغییر کردن
The seasons pass quickly from winter to spring.
فصلها بهسرعت از زمستان به بهار تغییر میکنند.
Ice passes from solid to liquid when you heat it.
هنگام گردن یخ، از جامد به مایع تغییر میکند.
انگلیسی بریتانیایی (در آزمون) نمرهی قبولی
She was thrilled to receive a pass in her mathematics exam.
او از گرفتن نمرهی قبولی در امتحان ریاضی خود هیجانزده بود.
His hard work paid off with a pass in all his subjects.
سختکوشی او با نمرهی قبولی در تمام درسهایش نتیجه داد.
انگلیسی آمریکایی (در آزمون) قبولی، موفقیت، موفق شدن
She was relieved to receive a pass in her final exam.
او با گرفتن قبولی در امتحان نهایی راحت شد.
His goal was to achieve a pass in all his subjects this semester.
هدف او این بود که در تمام دروس خود در این ترم موفق شود.
ورزش (بازی) پاس
He threw a high pass.
او پاس بلندی داد.
Her swift pass caught the defense off guard.
پاس سریع او مدافعان را گیر انداخت.
بلیط
a season pass to Rudaki Hall
بلیط ورود به تالار رودکی برای تمام فصل
a free pass
بلیط مجانی
گذرنامه، جواز، پروانه، مجوز
They gave the soldier a three-day pass.
به سرباز برگهی مرخصی سه روزه دادند.
You need a pass to enter this base.
برای ورود به این پایگاه کارت عبور لازم دارید.
انگلیسی آمریکایی نامهی خروج (از کلاس)
She received a pass to leave class for her doctor's appointment.
او نامهی خروج از کلاس را برای قرار ملاقات دکترش دریافت کرد.
The teacher handed out passes for students to visit the library.
معلم به دانشآموزان نامهی خروج داد تا از کتابخانه بازدید کنند.
گردنه، مسیر (کوهستانی)، گذرگاه باریک (میان کوهها)
The hikers chose the scenic pass to reach the summit.
کوهنوردان برای رسیدن به قله، مسیر خوش منظرهای را انتخاب کردند.
Travelers often use the high pass to cross the mountain range.
مسافران اغلب از گردنهی مرتفع برای عبور از رشتهکوه استفاده میکنند.
وضعیت، شرایط (بهویژه برای ویرایش متن)
The editor's pass revealed several grammatical errors in the manuscript.
وضعیت ویراستار چندین اشتباه گرامری را در دستنوشته نشان داد.
His pass focused on improving the overall flow of the narrative.
شرایط او بر بهبود جریان کلی روایت متمرکز بود.
گرفتاری، مخمصه، وضعیت دشوار
They faced a tough pass, but teamwork made it manageable.
آنها با یک مخمصهی سخت مواجه شدند، اما کار تیمی باعث شد آن را مدیریت کنند.
She finally found a way to cope with the emotional pass she was experiencing.
او سرانجام راهی برای کنار آمدن با گرفتاری احساسیای که تجربه میکرد پیدا کرد.
حکم دادن، داوری کردن، نظر دادن
They decided to pass after reviewing all the testimonies.
آنها پساز بررسی تمام شهادتها تصمیم به داوری گرفتند.
The judge allowed the case to pass, deferring the decision.
قاضی اجازه داد پرونده به حکم دادن برسد و تصمیم را به تعویق انداخت.
(ارث، مالکیت و غیره) رسیدن، منتقل شدن
the throne passed to the king's brother
تاجوتخت به برادر شاه رسید
home passes to the buyer upon payment in full
پساز پرداخت کامل، خانه به خریدار منتقل میشود
رخ دادن، اتفاق افتادن، روی دادن، صورت گرفتن
As the event began, excitement passed through the crowd.
با شروع مراسم، شور و هیجانی در میان جمعیت رخ داد.
I wonder what will pass next in the story.
من متعجبم که در ادامهی داستان چه اتفاقی خواهد افتاد.
قدیمی غفلت کردن، اهمال کردن، فروگذاری کردن
He chose to pass the opportunity to speak at the conference.
او ترجیح داد از فرصت برای سخنرانی در کنفرانس غفلت کند.
The teacher passed the assignment, leaving out important instructions.
معلم با اهمال کردن دستورات مهم، تکلیف را انجام داد.
(با موفقیت) گذراندن، پشتسر گذاشتن
I hope to pass the driving test on my first attempt.
امیدوارم در اولین تلاشم آزمون رانندگی را با موفقیت بگذرانم.
He managed to pass the difficult interview and secure the job.
او موفق شد مصاحبهی دشوار را با موفقیت پشتسر بگذارد و شغل را تضمین کند.
تحقق، درک، تفهیم
With a clear pass, he finally grasped the concept.
با تفهیمی واضح، او در نهایت مفهوم را درک کرد.
The sudden pass of insight left her speechless.
درک ناگهانی بصیرت او را بیحرف گذاشت.
قدیمی حرکت (مبتکرانه)
Her clever pass left everyone in the room laughing.
حرکت هوشمندانهی او باعث شد همه در اتاق بخندند.
The writer's novel was full of witty passes that showcased his humor.
رمان نویسنده مملو از حرکات شوخآمیز بود که طنز او را به نمایش میگذاشت.
چرخهی کامل (از کاری)
A single pass can determine the durability of the material.
یک چرخهی کامل میتواند دوام مواد را تعیین کند.
The engineer documented every pass in the operation log.
مهندس هر چرخهی کاملی را در گزارش عملیات ثبت کرد.
تلاش، سعی
The athlete's pass in training was commendable.
تلاش این ورزشکار در تمرین ستودنی بود.
His pass at the project showed great determination.
تلاش او در این پروژه عزم زیادی را نشان داد.
پیشنهاد جنسی
Her flirtatious pass caught his attention instantly.
پیشنهاد جنسی عشوهگرانهی او، فوراً توجهش را به خود جلب کرد.
He made a bold pass across the crowded room.
پیشنهاد جنسی جسورانه از اتاق شلوغ انجام داد.
ورزش گاورانی (گذراندن ماهرانهی گاو از کنار گاوباز با حرکت شنل)
The matador executed a flawless pass, showcasing his skill and bravery.
ماتادور یک گاورانی بیعیبونقص انجام داد و مهارت و شجاعت خود را به نمایش گذاشت.
A well-timed pass can determine the outcome of the entire corrida.
یک گاورانی بهموقع میتواند نتیجه کل نمایش گاوبازی را تعیین کند.
مسافر، سرنشین
Each pass must be checked before boarding the train.
هر مسافر باید قبلاز سوار شدن به قطار بررسی شود.
The bus driver checked each pass.
رانندهی اتوبوس هر مسافر را چک کرد.
مردن، فوت کردن
گذشتن، گذر کردن
به ارث گذاشتن
(به عنوان چیز بهتر از آنچه که هست) مورد قبول قرارگرفتن
بیهوش شدن، غش کردن، از حال رفتن، از هوش رفتن
(نظامی) پشتسر گذاشتن، فارغ شدن، آزاد شدن، معاف شدن
پخش کردن، منتشر کردن
نادیده گرفتن
رد کردن، صرفنظر کردن، نپذیرفتن، قبول نکردن
مردن، درگذشتن
منتشر کردن، پخش کردن
عبور کردن (از جایی)
واگذار کردن
رویدادی را موجب شدن، ایجاد کردن
روی دادن، رخ دادن، اتفاق افتادن
کارت ویژهی سوار شدن به هواپیما
مورد قضاوت قرار دادن، نظر دادن
pass (or pronounce) sentence (on someone)
(دربارهی کسی) حکم صادر کردن
از نظر ناپدید شدن، غیب شدن
از میان رفتن، نابود شدن
1- گفتن، بر لب آوردن 2- خوردن، آشامیدن
از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردن
اعانه گردآوری کردن (بهویژه در جلسه و غیره)
واجد شرایط بودن، پذیرفتنی بودن
سلام و تعارف کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «pass» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pass