آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۶ دی ۱۴۰۳

    Pass

    pæs pɑːs

    گذشته‌ی ساده:

    passed

    شکل سوم:

    passed

    سوم‌شخص مفرد:

    passes

    وجه وصفی حال:

    passing

    شکل جمع:

    passes

    توضیحات:

    همچنین در معنای دوازدهم می‌توان از pass away به‌جای pass استفاده کرد.

    pass در معنای آخر مخفف لغت passenger است.

    معنی pass | جمله با pass

    verb - intransitive verb - transitive B1

    گذشتن، گذراندن، عبور کردن یا دادن، رد شدن یا دادن، سپری کردن یا شدن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    The car passed quickly as I stood on the sidewalk.

    وقتی کنار پیاده‌رو ایستادم ماشین به‌سرعت رد شد.

    He passed the rope around the tree.

    او طناب را از دور درخت گذراند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    he passed the wire through the pipe

    او سیم را از وسط لوله عبور داد

    verb - transitive

    زمانی را گذراندن، فرصت را از دست دادن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    He let the opportunity pass without taking any action.

    او بدون هیچ اقدامی فرصت را از دست داد.

    He chose to pass the time by reading a book.

    او ترجیح داد زمان را با خواندن کتاب بگذراند.

    verb - transitive C2

    سبقت گرفتن، جلو زدن، رد شدن، گذشتن

    The artist's work will surely pass the expectations of the critics.

    کار این هنرمند مطمئناً از حد انتظار منتقدان خواهد گذشت.

    The team's score will likely pass the national average this season.

    امتیاز این تیم احتمالاً از میانگین کشوری در این فصل سبقت خواهد گرفت.

    verb - intransitive C2

    تمام شدن، از بین رفتن

    The storm will pass by morning.

    طوفان تا صبح تمام خواهد شد.

    Her sadness will eventually pass.

    غم و اندوه او در نهایت از بین خواهد رفت.

    verb - intransitive verb - transitive A2

    پاس شدن یا کردن، قبول شدن یا کردن

    He passed the test with a grade of "A".

    او با نمره الف در امتحان قبول شد.

    The examiner passed him on his written test but failed him on his oral test.

    امتحان‌گیرنده در امتحان کتبی او را قبول کرد؛ ولی در امتحان شفاهی او را رد کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The professor passed all of the students.

    استاد همه‌ی شاگردان را پاس کرد.

    verb - transitive B1

    دادن

    Can you pass the salt, please?

    می‌شود لطفاً نمک را بدهید؟

    She will pass the book to her friend.

    او کتاب را به دوستش خواهد داد.

    verb - intransitive verb - transitive C2

    ورزش پاس دادن یا گرفتن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    She decided to pass the ball to her teammate.

    او تصمیم گرفت توپ را به هم‌تیمی خود پاس دهد.

    She chose to pass instead of taking the shot.

    او به‌جای ضربه زدن، پاس دادن را انتخاب کرد.

    verb - transitive

    جا زدن، قالب کردن

    She tried to pass a counterfeit ten-dollar bill.

    او کوشید یک اسکناس جعلی ده دلاری را قالب کند.

    Nowadays, a lot of bad writing passes under the name of poetry.

    این روزها بسیاری نوشته‌ی بد به‌عنوان شعر قالب می‌شود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He passed himself as a doctor.

    او خود را به‌عنوان پزشک جا زد.

    verb - intransitive B1

    (زمان) گذشتن، سپری شدن

    As the sun sets, the hours pass quickly.

    با غروب خورشید، ساعت‌ها به‌سرعت می‌گذرد.

    Days pass, each one blending into the next.

    روزها سپری و هر روز با روز بعدی یکی می‌شوند.

    verb - transitive B2

    (دوره‌ای را) گذراندن، سپری کردن، پشت‌سر گذاشتن، متحمل شدن

    He passed the afternoon playing video games.

    او بعدازظهر را با بازی‌های ویدیویی سپری کرد.

    They passed the long wait by chatting with friends.

    آن‌ها انتظاری طولانی را با گپ زدن با دوستان خود پشت‌سر گذاشتند.

    verb - transitive B2

    تصویب کردن

    The bill passed by a slim majority.

    لایحه با اکثریت قلیلی تصویب شد.

    The bill passed the senate vote.

    لایحه از تصویب سنا گذشت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The proposal passed by unanimous vote.

    پیشنهاد با رای همگان تصویب شد.

    verb - intransitive

    انگلیسی آمریکایی فوت کردن، وفات کردن، از دنیا رفتن

    She held his hand until he passed.

    دستش را تا وقتی که فوت کرد، گرفت.

    His grandfather passed peacefully in his sleep.

    پدربزرگش در خواب با آرامش از دنیا رفت.

    verb - transitive formal

    (از بدن) دفع کردن، بیرون دادن، خارج کردن

    The doctor advised him to pass the waste regularly for better health.

    دکتر به او توصیه کرد که برای سلامتی بهتر، مواد زائد را مرتباً دفع کند.

    It's important to drink water to help your body pass the waste efficiently.

    نوشیدن آب برای کمک به بدن شما در دفع موثر مواد زائد بسیار مهم است.

    verb - intransitive

    اجتناب کردن

    She decided to pass on the trivia question.

    او تصمیم گرفت که از سوال چیزهای بی‌اهمیت اجتناب کند.

    She chose to pass on the final question.

    او تصمیم گرفت که از سوال نهایی اجتناب کند.

    verb - intransitive

    (به حالتی دیگر) تغییر کردن

    The seasons pass quickly from winter to spring.

    فصل‌ها به‌سرعت از زمستان به بهار تغییر می‌کنند.

    Ice passes from solid to liquid when you heat it.

    هنگام گردن یخ، از جامد به مایع تغییر می‌کند.

    noun countable

    انگلیسی بریتانیایی (در آزمون) نمره‌ی قبولی

    She was thrilled to receive a pass in her mathematics exam.

    او از گرفتن نمره‌ی قبولی در امتحان ریاضی خود هیجان‌زده بود.

    His hard work paid off with a pass in all his subjects.

    سخت‌کوشی او با نمره‌ی قبولی در تمام درس‌هایش نتیجه داد.

    noun countable

    انگلیسی آمریکایی (در آزمون) قبولی، موفقیت، موفق شدن

    She was relieved to receive a pass in her final exam.

    او با گرفتن قبولی در امتحان نهایی راحت شد.

    His goal was to achieve a pass in all his subjects this semester.

    هدف او این بود که در تمام دروس خود در این ترم موفق شود.

    noun countable C2

    ورزش (بازی) پاس

    He threw a high pass.

    او پاس بلندی داد.

    Her swift pass caught the defense off guard.

    پاس سریع او مدافعان را گیر انداخت.

    noun countable B1

    بلیط

    a season pass to Rudaki Hall

    بلیط ورود به تالار رودکی برای تمام فصل

    a free pass

    بلیط مجانی

    noun countable B1

    گذرنامه، جواز، پروانه، مجوز

    They gave the soldier a three-day pass.

    به سرباز برگه‌ی مرخصی سه روزه دادند.

    You need a pass to enter this base.

    برای ورود به این پایگاه کارت عبور لازم دارید.

    noun countable

    انگلیسی آمریکایی نامه‌ی خروج (از کلاس)

    She received a pass to leave class for her doctor's appointment.

    او نامه‌ی خروج از کلاس را برای قرار ملاقات دکترش دریافت کرد.

    The teacher handed out passes for students to visit the library.

    معلم به دانش‌آموزان نامه‌ی خروج داد تا از کتابخانه بازدید کنند.

    noun countable

    گردنه، مسیر (کوهستانی)، گذرگاه باریک (میان کوه‌ها)

    The hikers chose the scenic pass to reach the summit.

    کوه‌نوردان برای رسیدن به قله، مسیر خوش منظره‌ای را انتخاب کردند.

    Travelers often use the high pass to cross the mountain range.

    مسافران اغلب از گردنه‌ی مرتفع برای عبور از رشته‌کوه استفاده می‌کنند.

    noun countable

    وضعیت، شرایط (به‌ویژه برای ویرایش متن)

    The editor's pass revealed several grammatical errors in the manuscript.

    وضعیت ویراستار چندین اشتباه گرامری را در دست‌نوشته نشان داد.

    His pass focused on improving the overall flow of the narrative.

    شرایط او بر بهبود جریان کلی روایت متمرکز بود.

    noun singular

    گرفتاری، مخمصه، وضعیت دشوار

    They faced a tough pass, but teamwork made it manageable.

    آن‌ها با یک مخمصه‌ی سخت مواجه شدند، اما کار تیمی باعث شد آن را مدیریت کنند.

    She finally found a way to cope with the emotional pass she was experiencing.

    او سرانجام راهی برای کنار آمدن با گرفتاری احساسی‌ای که تجربه می‌کرد پیدا کرد.

    verb - intransitive

    حکم دادن، داوری کردن، نظر دادن

    They decided to pass after reviewing all the testimonies.

    آن‌ها پس‌از بررسی تمام شهادت‌ها تصمیم به داوری گرفتند.

    The judge allowed the case to pass, deferring the decision.

    قاضی اجازه داد پرونده به حکم دادن برسد و تصمیم را به تعویق انداخت.

    verb - intransitive

    (ارث، مالکیت و غیره) رسیدن، منتقل شدن

    the throne passed to the king's brother

    تاج‌وتخت به برادر شاه رسید

    home passes to the buyer upon payment in full

    پس‌از پرداخت کامل، خانه به خریدار منتقل می‌شود

    verb - intransitive

    رخ دادن، اتفاق افتادن، روی دادن، صورت گرفتن

    As the event began, excitement passed through the crowd.

    با شروع مراسم، شور و هیجانی در میان جمعیت رخ داد.

    I wonder what will pass next in the story.

    من متعجبم که در ادامه‌ی داستان چه اتفاقی خواهد افتاد.

    verb - transitive

    قدیمی غفلت کردن، اهمال کردن، فروگذاری کردن

    He chose to pass the opportunity to speak at the conference.

    او ترجیح داد از فرصت برای سخنرانی در کنفرانس غفلت کند.

    The teacher passed the assignment, leaving out important instructions.

    معلم با اهمال کردن دستورات مهم، تکلیف را انجام داد.

    verb - transitive

    (با موفقیت) گذراندن، پشت‌سر گذاشتن

    I hope to pass the driving test on my first attempt.

    امیدوارم در اولین تلاشم آزمون رانندگی را با موفقیت بگذرانم.

    He managed to pass the difficult interview and secure the job.

    او موفق شد مصاحبه‌ی دشوار را با موفقیت ‌پشتسر بگذارد و شغل را تضمین کند.

    noun uncountable

    تحقق، درک، تفهیم

    With a clear pass, he finally grasped the concept.

    با تفهیمی واضح، او در نهایت مفهوم را درک کرد.

    The sudden pass of insight left her speechless.

    درک ناگهانی بصیرت او را بی‌حرف گذاشت.

    noun countable uncountable

    قدیمی حرکت (مبتکرانه)

    Her clever pass left everyone in the room laughing.

    حرکت هوشمندانه‌ی او باعث شد همه در اتاق بخندند.

    The writer's novel was full of witty passes that showcased his humor.

    رمان نویسنده مملو از حرکات شوخ‌آمیز بود که طنز او را به نمایش می‌گذاشت.

    noun countable

    چرخه‌ی کامل (از کاری)

    A single pass can determine the durability of the material.

    یک چرخه‌ی کامل می‌تواند دوام مواد را تعیین کند.

    The engineer documented every pass in the operation log.

    مهندس هر چرخه‌ی کاملی را در گزارش عملیات ثبت کرد.

    noun countable uncountable

    تلاش، سعی

    The athlete's pass in training was commendable.

    تلاش این ورزش‌کار در تمرین ستودنی بود.

    His pass at the project showed great determination.

    تلاش او در این پروژه عزم زیادی را نشان داد.

    noun countable

    پیشنهاد جنسی

    Her flirtatious pass caught his attention instantly.

    پیشنهاد جنسی عشوه‌گرانه‌ی او، فوراً توجهش را به خود جلب کرد.

    He made a bold pass across the crowded room.

    پیشنهاد جنسی جسورانه از اتاق شلوغ انجام داد.

    noun countable uncountable

    ورزش گاورانی (گذراندن ماهرانه‌ی گاو از کنار گاوباز با حرکت شنل)

    The matador executed a flawless pass, showcasing his skill and bravery.

    ماتادور یک گاورانی بی‌عیب‌ونقص انجام داد و مهارت و شجاعت خود را به نمایش گذاشت.

    A well-timed pass can determine the outcome of the entire corrida.

    یک گاورانی به‌موقع می‌تواند نتیجه کل نمایش گاوبازی را تعیین کند.

    abbreviation

    مسافر، سرنشین

    Each pass must be checked before boarding the train.

    هر مسافر باید قبل‌از سوار شدن به قطار بررسی شود.

    The bus driver checked each pass.

    راننده‌ی اتوبوس هر مسافر را چک کرد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد pass

    1. noun opening through solid
      Synonyms:
      path passage passageway gap cut opening canyon ravine gorge
      Antonyms:
      closure closing
    1. noun authorization, permission
      Synonyms:
      permit license permission ticket passport visa order identification warrant paper admission safe-conduct chit comp free ride furlough
      Antonyms:
      refusal denial veto grounding
    1. noun sexual proposition
      Synonyms:
      suggestion advance overture approach play
    1. noun predicament
      Synonyms:
      situation condition state plight crisis emergency pinch strait juncture contingency stage exigency turning point crossroads zero hour
    1. verb go by, elapse; move onward
      Synonyms:
      go move happen pass by proceed travel elapse develop occur transpire leave reach get ahead progress take place pass away run cruise fly by blow past slip away wend come to pass come off fall out move onward run by cross repair journey fly roll push on lapse run out glide come up befall fare give hie drag crawl rise linger glide by catch
      Antonyms:
      take get use
    1. verb surpass, beat
      Synonyms:
      exceed beat outdo excel top go beyond outstrip transcend outshine leave behind outdistance outrace outgo go by
      Antonyms:
      lose fall behind
    1. verb succeed, graduate
      Synonyms:
      do get through pass muster qualify suit suffice answer matriculate
      Antonyms:
      fail fall behind
    1. verb give, transfer
      Synonyms:
      hand deliver send transfer convey transmit hand over relinquish exchange throw reach let have kick shoot buck
      Antonyms:
      take receive
    1. verb cease
      Synonyms:
      stop end die go discontinue terminate expire fade disappear vanish pass away demise decease perish depart drop close wane dwindle ebb dissolve peter out succumb blow over melt away cash in evaporate
      Antonyms:
      live
    1. verb enact, legislate
      Synonyms:
      approve adopt ratify authorize sanction establish validate accept vote in decree ordain legislate become law become valid become ratified be established be ordained be sanctioned carry pledge promise undertake engage
      Antonyms:
      deny refuse veto
    1. verb express formally
      Synonyms:
      state declare utter pronounce deliver claim
    1. verb decide not to do
      Synonyms:
      refuse decline skip omit miss ignore neglect overlook disregard pass up pass on not heed forget fail discount slight
      Antonyms:
      accept be willing
    1. verb rid of waste
      Synonyms:
      eliminate discharge empty expel excrete evacuate void emit give off send forth defecate exude

    Phrasal verbs

    pass away (or on)

    مردن، فوت کردن

    pass by

    گذشتن، گذر کردن

    pass down

    به ارث گذاشتن

    pass for

    (به عنوان چیز بهتر از آنچه که هست) مورد قبول قرارگرفتن

    pass off

    جا زدن، تقلب کردن، جعل کردن

    رخ دادن، اتفاق افتادن

    Phrasal verbs بیشتر

    pass out

    بی‌هوش شدن، غش کردن، از حال رفتن، از هوش رفتن

    (نظامی) پشت‌سر گذاشتن، فارغ شدن، آزاد شدن، معاف شدن

    پخش کردن، منتشر کردن

    pass over

    نادیده گرفتن

    pass up

    رد کردن، صرف‌نظر کردن، نپذیرفتن، قبول نکردن

    pass away

    مردن، درگذشتن

    pass on

    مردن

    نظر دادن

    انتقال دادن

    چشم‌پوشی کردن، نادیده گرفتن

    pass round

    منتشر کردن، پخش کردن

    pass through

    عبور کردن (از جایی)

    pass to

    واگذار کردن

    Collocations

    bring to pass

    رویدادی را موجب شدن، ایجاد کردن

    come to pass

    روی دادن، رخ دادن، اتفاق افتادن

    boarding pass

    کارت ویژه‌ی سوار شدن به هواپیما

    pass judgement (on)

    مورد قضاوت قرار دادن، نظر دادن

    pass (or pronounce) sentence (on someone)

    (درباره‌ی کسی) حکم صادر کردن

    Collocations بیشتر

    pass out of view

    از نظر ناپدید شدن، غیب شدن

    pass out of existence

    از میان رفتن، نابود شدن

    Idioms

    this too shall pass

    این نیز بگذرد

    pass one's lips

    1- گفتن، بر لب آوردن 2- خوردن، آشامیدن

    pass the buck

    از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردن

    pass the hat (around)

    اعانه گردآوری کردن (به‌ویژه در جلسه و غیره)

    pass muster

    واجد شرایط بودن، پذیرفتنی بودن

    Idioms بیشتر

    pass the time of day

    سلام و تعارف کردن

    لغات هم‌خانواده pass

    noun
    pass, overpass, passage, passing
    adjective
    passing, passable
    verb - transitive
    pass

    سوال‌های رایج pass

    گذشته‌ی ساده pass چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده pass در زبان انگلیسی passed است.

    شکل سوم pass چی میشه؟

    شکل سوم pass در زبان انگلیسی passed است.

    شکل جمع pass چی میشه؟

    شکل جمع pass در زبان انگلیسی passes است.

    وجه وصفی حال pass چی میشه؟

    وجه وصفی حال pass در زبان انگلیسی passing است.

    سوم‌شخص مفرد pass چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد pass در زبان انگلیسی passes است.

    ارجاع به لغت pass

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «pass» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pass

    لغات نزدیک pass

    • - pasqueflower
    • - pasquinade
    • - pass
    • - pass (or pronounce) sentence (on someone)
    • - pass a law
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    interceptor into ironically isn't it looks like it takes two to tango item of news I've Jan jat jaw JK jupiter judicable juggler قانون‌گذاری قیمومت غنج ارجاع ارزش‌گذاری ارغنون نصیب نغمه نغمه‌سرا نغمه‌خوان مقننه کارگزاری مغفرت تغافل کامکار
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.