امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Passing

ˈpæsɪŋ ˈpɑːsɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    passed
  • شکل سوم:

    passed
  • سوم‌شخص مفرد:

    passes

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective adverb uncountable C1
گذرنده، زودگذر، فانی، بالغ بر، در گذشت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- the passing of winter
- گذشتن زمستان
- the passing of a great man
- مرگ یک مرد بزرگ
- the passing of a major bill
- تصویب یک لایحه‌ی عمده
- forward passing
- پاس دادن به جلو
- A passing youngster called up to him.
- عابری جوان او را صدا زد.
- passing interest
- علاقه‌ی زودگذر
- the passing fashions in women's clothing
- مدهای زودگذر لباسهای زنانه
- a passing traitor
- خائن به تمام معنی
- passing fair
- بسیار زیبا
- a passing glance
- نگاهی مجمل
- He has only a passing acquaintance with the subject.
- او با این موضوع فقط آشنایی سطحی دارد.
- a passing grade
- نمره‌ی قبولی
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد passing

  1. adjective brief, casual
    Synonyms: cursory, ephemeral, evanescent, fleeting, fugacious, fugitive, glancing, hasty, impermanent, momentary, quick, shallow, short, short-lived, slight, superficial, temporary, transient, transitory
    Antonyms: lasting, long-lasting, permanent
  2. noun death
    Synonyms: decease, defunction, demise, dissolution, end, finish, loss, silence, sleep, termination
    Antonyms: birth, living

Idioms

  • in passing

    1- به‌طور سرسری 2- اتفاقاً، در ضمن

لغات هم‌خانواده passing

ارجاع به لغت passing

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «passing» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/passing

لغات نزدیک passing

پیشنهاد بهبود معانی