امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Dissolution

ˌdɪsəˈluːʃn ˌdɪsəˈluːʃn
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun
تجزیه، حل، فساد، از هم پاشیدگی، فسخ

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- the dissolution of the company
- انحلال شرکت
- the dissolution of a republic
- فروپاشی یک رژیم جمهوری
- the dissolution of a treaty
- فسخ قرارداد
- the dissolution of a marriage
- طلاق، فسخ ازدواج
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dissolution

  1. noun separation, rupture
    Synonyms:
    breaking up detachment disintegration disunion division divorce divorcement parting partition resolution split-up
    Antonyms:
    combination connection solution unification
  1. noun death; destruction
    Synonyms:
    adjournment conclusion curtains decay decease decomposition defunction demise disappearance disbandment discontinuation dismissal dispersal end ending evaporation extinction finish liquefaction melting overthrow passing quietus release resolution ruin silence sleep solution suspension termination
    Antonyms:
    beginning commencement construction start

ارجاع به لغت dissolution

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dissolution» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dissolution

لغات نزدیک dissolution

پیشنهاد بهبود معانی