فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Death

deθ deθ deθ deθ

شکل جمع:

deaths

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable B1

مرگ، درگذشت، فوت

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

condemned to death

محکوم به مرگ

the death of our hopes

از بین رفتن امیدهایمان

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I am sick to death of these kids!

از دست این بچه‌ها جانم به لب آمده!

Prisoners were all put to death.

همه‌ی اسیران را کشتند.

Many were put to death through his orders.

عده‌ی بسیاری به دستور او اعدام شدند.

I am bored to death these days.

این روزها حسابی حوصله‌ام سر رفته است.

For me that news was death.

آن خبر برای من مانند مرگ بود.

I was frightened to death!

از ترس زهره‌ام آب شد!

He worries his parents to death.

او جان والدینش را از دلواپسی به لب می‌آورد.

the black death

طاعون

the death penalty

مجازات اعدام

His death is near.

اجلش فرا رسیده است.

Smoking will be the death of him.

سیگار کشیدن باعث مرگ او خواهد شد.

Will the telephone lead to the death of letter writing?

آیا تلفن موجب منسوخ شدن نامه‌نویسی خواهد شد؟

deaths due to the earthquake

تلفات ناشی از زلزله

death certificate

گواهی فوت

What was the cause of her death?

علت مرگ او چه بود؟

after my mother's death...

پس از مرگ مادرم ...

life and death

مرگ و زندگی

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد death

  1. noun end of life
    Synonyms:
    end ending demise passing departure loss termination finish extinction fatality eradication destruction oblivion grave ruin sleep cessation expiration bereavement downfall ruination annihilation release mortality tomb dying exit quietus dissolution curtains darkness passing over afterlife casualty decease extermination finis repose necrosis euthanasia silence eternal rest grim reaper paradise heaven parting
    Antonyms:
    life existence living birth being entity

Collocations

be death on

نابود کردن، ویرانگر بودن، موجب مرگ و نابودی شدن

fight (or resist, etc.) to the death

تا سرحد مرگ جنگیدن (یا مقاومت کردن وغیره)

put to death

کشتن، دستور کشتن دادن، اعدام کردن

to death

تا سرحد مرگ، بسیار، تا به لب آمدن جان

to the death

تا سرحد مرگ، تا آخر، همیشه، تا پایان زندگی

Collocations بیشتر

on the verge of death

در آستانه‌ی مرگ، در شرف مرگ، رو به موت، در لحظات پایانی عمر، درحال جان دادن

Idioms

at death's door

در آستانه‌ی مرگ، در شرف موت، جان به لب، در حال نزع

catch one's death (or catch one's death of cold)

از سرما سده کردن، سرمای شدید خوردن

do to death

1- (قدیمی) کشتن 2- (با به کار بردن بیش از حد) ملال‌انگیز کردن، مبتذل کردن، شورش را درآوردن

in at the death

1- حاضر و شاهد کشته شدن شکار توسط سگ‌های شکاری 2- حاضر و شاهد (در پایان یا نقطه‌ی عطف چیزی)

لغات هم‌خانواده death

ارجاع به لغت death

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «death» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/death

لغات نزدیک death

پیشنهاد بهبود معانی