با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Living

ˈlɪvɪŋ ˈlɪvɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    livings

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2
زندگی، معاش، در قید حیات، جاودانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- He is the living image of his father.
- او و پدرش مثل سیبی هستند که از وسط نصف کرده باشند.
- the living and the dead
- زندگان و مردگان
- Living with her was like living in hell.
- زندگی کردن با او مثل زندگی در جهنم بود.
- my living was gradual dying ...
- زندگی کردن من مردن تدریجی بود ...
- Each person needs an adequate living space.
- هر شخصی نیازمند به فضای کافی برای زندگی است.
- a living room
- اتاق نشیمن
- living conditions
- شرایط زندگی
- standard of living
- سطح زندگی
- a living picture of hope
- تصویر زنده‌ای از امیدواری
- His grandfather is still living.
- پدر بزرگش هنوز زنده است.
- living traditions
- سنت‌های متداول
- drinking this sweet living water
- آشامیدن این آب تازه و گوارا
- cut from the living rock
- بریده‌شده از سنگ معدن
- within living memory
- در حافظه‌ی اشخاص زنده
- living faith
- ایمان پویا
- a living institution
- سازمانی فعال
- The skin is a living tissue.
- پوست بدن بافت زنده است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
وسیله گذران، معیشت
- to work for a living
- برای امرار معاش کار کردن
noun
زنده، حی
- living theater
- تئاتر زنده
- a living language
- زبان زنده
- living steam
- بخار زنده
noun
جاندار
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد living

  1. adjective existing, active
    Synonyms: alert, alive, animated, around, awake, breathing, brisk, contemporary, continuing, current, developing, dynamic, existent, extant, in use, live, lively, ongoing, operative, persisting, strong, subsisting, ticking, vigorous, vital, warm
    Antonyms: dead, inactive
  2. noun lifestyle; source of income
    Synonyms: alimentation, bread and butter, existence, income, job, keep, livelihood, maintenance, means, mode, occupation, salt, subsistence, support, sustainment, sustenance, sustentation, way, work
    Antonyms: entertainment, fun

Collocations

  • living proof

    گواه زنده، اثبات عینی

  • living space

    زیست‌گاه، فضای حیاتی، جای زندگی

Idioms

لغات هم‌خانواده living

ارجاع به لغت living

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «living» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/living

لغات نزدیک living

پیشنهاد بهبود معانی