شکل جمع:
livingsزندگی، معاش، در قید حیات، جاودانی
He is the living image of his father.
او و پدرش مثل سیبی هستند که از وسط نصف کرده باشند.
the living and the dead
زندگان و مردگان
Living with her was like living in hell.
زندگی کردن با او مثل زندگی در جهنم بود.
my living was gradual dying ...
زندگی کردن من مردن تدریجی بود ...
Each person needs an adequate living space.
هر شخصی نیازمند به فضای کافی برای زندگی است.
a living room
اتاق نشیمن
living conditions
شرایط زندگی
standard of living
سطح زندگی
a living picture of hope
تصویر زندهای از امیدواری
His grandfather is still living.
پدر بزرگش هنوز زنده است.
living traditions
سنتهای متداول
drinking this sweet living water
آشامیدن این آب تازه و گوارا
cut from the living rock
بریدهشده از سنگ معدن
within living memory
در حافظهی اشخاص زنده
living faith
ایمان پویا
a living institution
سازمانی فعال
The skin is a living tissue.
پوست بدن بافت زنده است.
وسیله گذران، معیشت
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to work for a living
برای امرار معاش کار کردن
زنده، حی
living theater
تئاتر زنده
a living language
زبان زنده
living steam
بخار زنده
جاندار
گواه زنده، اثبات عینی
زیستگاه، فضای حیاتی، جای زندگی
scare the living daylight out of someone
حسابی ترساندن، زهرهی کسی را آب کردن
کسی را بسیار ترساندن (زهره ترک کردن)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «living» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/living