آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Living

    ˈlɪvɪŋ ˈlɪvɪŋ

    شکل جمع:

    livings

    معنی living | جمله با living

    adjective B2

    زندگی، معاش، در قید حیات، جاودانی

    He is the living image of his father.

    او و پدرش مثل سیبی هستند که از وسط نصف کرده باشند.

    the living and the dead

    زندگان و مردگان

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Living with her was like living in hell.

    زندگی کردن با او مثل زندگی در جهنم بود.

    my living was gradual dying ...

    زندگی کردن من مردن تدریجی بود ...

    Each person needs an adequate living space.

    هر شخصی نیازمند به فضای کافی برای زندگی است.

    a living room

    اتاق نشیمن

    living conditions

    شرایط زندگی

    standard of living

    سطح زندگی

    a living picture of hope

    تصویر زنده‌ای از امیدواری

    His grandfather is still living.

    پدر بزرگش هنوز زنده است.

    living traditions

    سنت‌های متداول

    drinking this sweet living water

    آشامیدن این آب تازه و گوارا

    cut from the living rock

    بریده‌شده از سنگ معدن

    within living memory

    در حافظه‌ی اشخاص زنده

    living faith

    ایمان پویا

    a living institution

    سازمانی فعال

    The skin is a living tissue.

    پوست بدن بافت زنده است.

    adjective

    وسیله گذران، معیشت

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    to work for a living

    برای امرار معاش کار کردن

    noun

    زنده، حی

    living theater

    تئاتر زنده

    a living language

    زبان زنده

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    living steam

    بخار زنده

    noun

    جاندار

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد living

    1. adjective existing, active
      Synonyms:
      alive existent active current extant around operative awake animated warm developing continuing dynamic vigorous lively breathing ongoing persisting subsisting in use alert brisk strong ticking
      Antonyms:
      dead inactive
    1. noun lifestyle; source of income
      Synonyms:
      job work income livelihood means way existence support maintenance subsistence occupation keep sustenance bread and butter mode sustainment alimentation salt sustentation
      Antonyms:
      fun entertainment

    Collocations

    living proof

    گواه زنده، اثبات عینی

    living space

    زیست‌گاه، فضای حیاتی، جای زندگی

    Idioms

    scare the living daylight out of someone

    حسابی ترساندن، زهره‌ی کسی را آب کردن

    کسی را بسیار ترساندن (زهره ترک کردن)

    لغات هم‌خانواده living

    • noun
      liveliness, living, livelihood
    • adjective
      live, lively, living, liveable
    • verb - transitive
      outlive, relive, liven
    • verb - intransitive
      live
    • adverb
      live

    سوال‌های رایج living

    شکل جمع living چی میشه؟

    شکل جمع living در زبان انگلیسی livings است.

    ارجاع به لغت living

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «living» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/living

    لغات نزدیک living

    • - livid
    • - lividness
    • - living
    • - living death
    • - living in wedded (or married) bliss
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.