امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Salt

sɒːlt sɔːlt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    salted
  • شکل سوم:

    salted
  • سوم‌شخص مفرد:

    salts
  • وجه وصفی حال:

    salting
  • شکل جمع:

    salts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable A1
غذا و آشپزی نمک

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- He forgot to add salt to the soup.
- فراموش کرد به سوپ نمک بزند.
- You have put too much salt in the food.
- خیلی به خوراک نمک زده‌ای.
noun countable
شیمی نمک (نوعی ترکیبی یونی که از واکنش بین یک اسید و یک باز به دست می‌آید)
- The chemist studied the properties of various salts.
- شیمی‌دان خواص نمک‌های مختلف را بررسی کرد.
- The chemist mixed two salts together to create a new compound.
- شیمی‌دان این دو نمک را با هم مخلوط کرد تا ترکیب جدیدی ایجاد کند.
adjective
حاوی نمک، نمکی، نمک‌دار
- A salt solution can help preserve food for longer periods.
- محلول نمک‌دار می‌تواند به حفظ خوراکی برای مدت طولانی‌تری کمک کند.
- Please prepare a salt solution for the electrolysis experiment.
- لطفاً محلول نمکی را برای آزمایش الکترولیز آماده کنید.
adjective
شور
- The fries tasted too salt for my liking.
- طعم سیب‌زمینی سرخ‌شده برای من خیلی شور بود.
- The salt popcorn was the perfect snack for movie night.
- پاپ‌کورن شور میان‌وعده‌ای عالی برای شب فیلم بود.
adjective
غذا و آشپزی نمک‌سود
- The deli served delicious salt beef sandwiches for lunch.
- او برای ناهار ساندویچ‌های خوشمزه‌ی گوشت گاو نمک‌سود را سرو کرد.
- I bought a piece of salt cod.
- یک تکه ماهی کاد نمک‌سود خریدم.
adjective
پر از آب‌نمک
- We went for a swim in a salt pond.
- رفتیم توی حوض پر از آب‌نمک شنا کنیم.
- I love the peacefulness of a salt pond.
- آرامش حوض پر از آب‌نمک را دوست دارم.
verb - transitive
غذا و آشپزی نمک زدن، نمک اضافه کردن
- I always salt my steak before grilling.
- همیشه قبل از کباب کردن استیکم به آن نمک می‌زنم.
- The recipe calls for you to salt the eggplant slices before roasting them.
- در این دستور پخت آمده است که به برش‌های بادمجان قبل از تفت دادن نمک بزنید.
verb - transitive
نمک پاشیدن روی (جاده و غیره)
- I need to salt the sidewalk before it freezes over again.
- قبل از اینکه پیاده‌رو دوباره یخ بزند، باید روی آن نمک بپاشم.
- They hired someone to salt their driveway during the winter months.
- آن‌ها شخصی را استخدام کردند تا در ماه‌های زمستان، راه اختصاصی آن‌ها را نمک‌پاشی کند.
abbreviation noun uncountable
سیاست سالت (گفت‌وگوهای محدودسازی جنگ‌افزار راهبردی) (بین ایالات متحده‌ی آمریکا و شوروی)
- SALT was a significant step towards arms control during the Cold War.
- سالت گام مهمی برای کنترل تسلیحات در طول جنگ سرد بود.
- The SALT process paved the way for future arms control negotiations and treaties.
- فرایند سالت راه را برای مذاکرات و معاهدات آتی کنترل تسلیحات هموار کرد.
noun
مجازی مزه، نمک
- Her wit added a pinch of salt to the conversation.
- شوخ‌طبعی او کمی مزه به گفت‌وگو افزود.
- The speaker's dry wit added just the right amount of salt to his presentation.
- شوخ‌طبعی سخنران به اندازه‌ی کافی به سخنرانی او نمک اضافه کرد.
noun countable
ملوان
- Many salts prefer a life at sea over one on land.
- بسیاری از ملوانان زندگی در دریا را به زندگی روی خشکی ترجیح می‌دهند.
- The salt told stories of his adventures at sea.
- ملوان داستان‌هایی از ماجراهای خود در دریا تعریف کرد.
verb - transitive
غذا و آشپزی نمک‌سود کردن، در نمک خواباندن، در آب‌نمک گذاشتن
- I salted the fish.
- ماهی را نمک‌سود کردم.
- I salted the beef for four hours.
- گوشت گاو را چهار ساعت در نمک خواباندم.
verb - transitive
مجازی مزه‌دار کردن، بامزه کردن، چاشنی کردن
- She salted her speech with quotations from S'adi.
- با نقل اشعار سعدی به سخنرانی خود چاشنی زد.
- The author expertly salted the novel.
- نویسنده رمان را استادانه مزه‌دار کرد.
verb - transitive
غنی جلوه دادن، باارزش جلوه دادن (معدن و غیره)
- The cunning miners decided to salt the mine.
- معدنچیان حیله‌گر تصمیم گرفتند معدن را غنی جلوه دهند.
- In order to deceive potential investors, the unscrupulous company resorted to salting the mine.
- به‌منظور فریب سرمایه‌گذاران احتمالی، این شرکت بی‌وجدان به باارزش جلوه دادن معدن متوسل شد.
adjective
قدیمی شهوت‌برانگیز
- His salt words were enough to make her blush.
- نگاه شهوت‌برانگیز در چشمانش امیال نفسانی او را آشکار می‌کرد.
- Her salt gaze made him blush.
- نگاه شهوت‌برانگیزش باعث شد گلگون شود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد salt

  1. noun seasoning
    Synonyms: alkali, brine, condiment, flavor, flavoring, relish, savor, sodium chloride, spice, taste, zest

Phrasal verbs

  • salt away (or down)

    1- در نمک خواباندن، نمک سود کردن 2- (عامیانه) اندوختن (به‌ویژه پول)، کنار گذاشتن

  • salt out

    با افزودن ملح محلول را تجزیه یا ته‌نشین کردن

Idioms

  • above (or below) the salt

    در صدر میز (یا در پایین میز)، در مقام شامخ (یا در مقام پایین)

  • salt of the earth

    (انجیل) صالح و خوب، نیکومنش

  • with a grain of salt

    با شک و تردید، با بدبینی

    با بدبینی، با ناباوری، با شک و تردید

  • worth one's salt

    دارای ارزش کافی (در مقابل مزدی که می‌گیرد یا در برابر هزینه‌ی آن)

    مستحق حقوق و مزایایی که می‌گیرد، زبده، کارآمد

  • rub salt on someone's wounds

    روی زخم کسی نمک پاشیدن، دردکسی را بیشتر کردن

  • with a pinch of salt

    با احتیاط، با دیرباوری

  • take something with a grain of salt

    (چیزی را) به‌آسانی باور نکردن، به‌آسانی نپذیرفتن، با شک و تردید نگاه کردن

ارجاع به لغت salt

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «salt» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/salt

لغات نزدیک salt

پیشنهاد بهبود معانی