گذشتهی ساده:
flavoredشکل سوم:
flavoredسومشخص مفرد:
flavorsوجه وصفی حال:
flavoringشکل جمع:
flavorsحالت نوشتاری در انگلیسی بریتانیایی flavour است.
مزه، طعم
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
She added a hint of lemon to enhance the flavor of the dish.
او کمی لیمو اضافه کرد تا طعم غذا را بهبود ببخشد.
You can really taste the flavor of the herbs in this dish.
شما واقعاً میتوانید مزهی گیاهان را در این غذا بچشید.
This dish lacks flavor and needs more seasoning.
این غذا طعم کافی ندارد و به ادویهی بیشتری نیاز دارد.
the sour flavor of this food
مزهی ترش این خوراک
seven different flavors of ice-cream
بستنیهایی با هفت طعم گوناگون
a bitter flavor
مزهی تلخ
a soup lacking flavor
سوپی که طعم ندارد
cinnamon, vanilla and other flavors
دارچین و وانیل و سایر مزهها
حسوحال، حالوهوا، رنگوبو، ویژگی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The interior design of this restaurant retains a traditional flavor.
طراحی داخلی این رستوران حالوهوای سنتی را حفظ کرده است.
This writer’s stories have a distinct flavor of classic literature.
داستانهای این نویسنده ویژگی خاصی از ادبیات کلاسیک را دارند.
the flavor of the city
ویژگیهای شهر
ایدهی کلی، نمونه، تصور
This trailer gives you a flavor of the movie.
این تریلر به شما ایدهی کلیای از فیلم میدهد.
To get a flavor of our work style, you can check out our previous projects.
برای اینکه نمونهای از سبک کاری ما را ببینید، میتوانید پروژههای قبلی را بررسی کنید.
مزهدار کردن، طعم دادن
Spices add flavor to food.
ادویه به خوراک طعم میدهد.
Homa flavored the salad with spices and vinegar.
هما سالاد را با ادویه و سرکه مزهدار کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «flavor» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/flavor