امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Flavor

ˈfleɪvər ˈfleɪvə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    flavored
  • شکل سوم:

    flavored
  • سوم‌شخص مفرد:

    flavors
  • وجه وصفی حال:

    flavoring
  • شکل جمع:

    flavors

توضیحات

حالت نوشتاری در انگلیسی بریتانیایی flavour است.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable
مزه و بو، مزه، طعم، چاشنی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- the sour flavor of this food
- مزه‌ی ترش این خوراک
- cinnamon, vanilla and other flavors
- دارچین و وانیل و سایر چاشنی‌ها
- seven different flavors of ice-cream
- بستنی‌هایی با هفت طعم گوناگون
- a bitter flavor
- مزه‌ی تلخ
- the flavor of the city
- ویژگی‌های شهر
- a soup lacking flavor
- سوپی که مزه ندارد
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
مزه‌دار کردن، خوشمزه کردن، چاشنی زدن به، معطرکردن
- Spices add flavor to food.
- ادویه به خوراک طعم می‌دهد.
- Homa flavored the salad with spices and vinegar.
- هما سالاد را با ادویه و سرکه چاشنی کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد flavor

  1. noun odor and taste
    Synonyms:
    acidity aroma astringency bitterness essence extract gusto hotness piquancy pungency relish saltiness sapidity sapor savor seasoning smack sourness spiciness sweetness tang tartness twang vim wallop zest zing
  1. noun aura, essence
    Synonyms:
    aspect character feel feeling property quality soupéon stamp style suggestion tinge tone touch
  1. verb add seasoning
    Synonyms:
    add zing add zip ginger hot it up imbue impart infuse lace leaven pepper pep up salt season spice

ارجاع به لغت flavor

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «flavor» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/flavor

لغات نزدیک flavor

پیشنهاد بهبود معانی