آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Season

    ˈsiːzn ˈsiːzn

    گذشته‌ی ساده:

    seasoned

    شکل سوم:

    seasoned

    سوم‌شخص مفرد:

    seasons

    وجه وصفی حال:

    seasoning

    شکل جمع:

    seasons

    معنی season | جمله با season

    noun countable B1

    آب‌و‌هوا فصل

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی آب‌و‌هوا

    مشاهده

    Come during the fall, when figs are in season.

    پاییز بیا که فصل انجیر است.

    The four seasons of the year are: spring, summer, fall, and winter.

    چهار فصل سال عبارت‌اند از: بهار و تابستان و پاییز و زمستان.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the opera season

    فصل اپرا

    the hunting season

    فصل شکار

    the rainy season

    فصل بارانی

    the harvest season

    فصل درو

    noun countable

    فرصت، هنگام، دوران، ایام

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    the fasting season

    دوران روزه‌داری

    it's the season to be jolly!

    هنگام شادی و خرمی فرا رسیده است!

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the slack season in business

    دوران کسادی کاسبی

    there came the good news that the season of sorrow will be over

    رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

    the Nowruz season

    ایام نوروز

    the Christmas season

    ایام کریسمس

    noun countable

    سال

    verb - transitive

    چاشنی زدن، ادویه زدن

    Indian food is highly seasoned.

    خوراک هندی پر ادویه است.

    Julie seasoned the food with onions, garlic, and lime juice.

    جولی خوراک را با پیاز و سیر و آبلیمو چاشنی زد.

    verb - transitive

    خو دادن، معتدل کردن

    As a child, he was seasoned to a hard life.

    در کودکی به زندگی مشقت‌بار خو گرفته بود.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد season

    1. noun time of year governed by annual equinoxes
      Synonyms:
      time period interval spell term occasion opportunity division spring summer fall winter autumn while juncture
    1. verb flavor food
      Synonyms:
      spice salt pepper flavor pep enliven lace leaven color
      Antonyms:
      cook plain
    1. verb acclimatize, prepare
      Synonyms:
      train prepare fit acclimate habituate accustom qualify discipline mature harden toughen temper inure anneal climatize steel

    Collocations

    for a season

    برای مدتی، چند صباح، چند روز

    in good season

    به‌هنگام، به‌موقع، کمی قبل از وقت

    in season

    1- (میوه و سبزیجات و غیره) فصل

    2- فصل قانونی برای شکار، دوران مجاز برای شکار کردن 3- در وقت مناسب، به هنگام 4- زود، کمی پیش از وقت 5- (جانور) فحل، گشن، خواهان جفت‌گیری

    out of season

    خارج از فصل، خارج از دوران ویژه برای هرچیز، نابه‌هنگام

    سوال‌های رایج season

    گذشته‌ی ساده season چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده season در زبان انگلیسی seasoned است.

    شکل سوم season چی میشه؟

    شکل سوم season در زبان انگلیسی seasoned است.

    شکل جمع season چی میشه؟

    شکل جمع season در زبان انگلیسی seasons است.

    وجه وصفی حال season چی میشه؟

    وجه وصفی حال season در زبان انگلیسی seasoning است.

    سوم‌شخص مفرد season چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد season در زبان انگلیسی seasons است.

    ارجاع به لغت season

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «season» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/season

    لغات نزدیک season

    • - seaside
    • - seasider
    • - season
    • - season ticket
    • - season's greetings
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.