Frontal

ˈfrʌntl ˈfrʌntl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective
پیشانی، وابسته به پیشانی، وابسته به‌جلو، قدامی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- to mount a frontal attack
- از جلو مورد حمله قرار دادن
- frontal lobe
- بخش قدامی مغز، لب پیشانی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد frontal

  1. noun The forward outer surface of a building
    Synonyms: frontage, façade, face, front, façade, frontlet, frontispiece
  2. adjective Meeting front to front
    Synonyms: head-on

ارجاع به لغت frontal

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «frontal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/frontal

لغات نزدیک frontal

پیشنهاد بهبود معانی