آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۴ بهمن ۱۴۰۳

    Face

    feɪs feɪs

    گذشته‌ی ساده:

    faced

    شکل سوم:

    faced

    سوم‌شخص مفرد:

    faces

    وجه وصفی حال:

    facing

    شکل جمع:

    faces

    معنی face | جمله با face

    noun countable A1

    کالبدشناسی چهره، صورت، رخ، رخسار، رو، عارض، عذار، سیما

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کالبدشناسی

    مشاهده

    She applied make-up powder to her face.

    او به صورت خود پودر آرایشی مالید.

    Parang has a round face.

    صورت پرنگ گرد است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The old man's face on the bench showed sorrow.

    اندوه از سیمای پیرمرد روی نیمکت هویدا بود.

    Suddenly her face turned red.

    ناگهان رخسارش سرخ شد.

    The artist captured every detail of his subject's face.

    هنرمند تمام جزئیات چهره‌ی سوژه‌ی خود را ثبت کرد.

    noun countable A1

    حالت چهره، حالت صورت

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری

    He wore a stern face during the conversation.

    حالت چهره‌ی او درحین گفت‌وگو خشن بود.

    His face reflected a mix of confusion and disbelief.

    حالت صورت او منعکس‌کننده‌ی ترکیبی از سردرگمی و ناباوری بود.

    noun countable

    ظاهر، نما، منظر، سیما، ضلع

    The new mayor's reforms have changed the face of the city.

    اصلاحات شهردار جدید سیمای شهر را عوض کرده است.

    The building's glass face reflected the sunlight beautifully.

    نمای شیشه‌ای ساختمان نور خورشید را به‌زیبایی منعکس می‌کرد.

    noun countable

    طرف، سمت، وجه، جانب، جهت، ضلع

    Birds often nest on the west face of the building.

    پرندگان اغلب در ضلع غربی ساختمان لانه می‌سازند.

    They set up camp near the north face of the glacier.

    آن‌ها در نزدیکی طرف شمالی یخچال کمپ برپا کردند.

    noun countable

    سطح، صفحه، رو

    He examined the rough face of the stone carefully.

    او سطح سخت سنگ را به‌دقت بررسی کرد.

    She painted a beautiful landscape on the canvas's face.

    او منظره‌ی زیبایی را روی سطح بوم نقاشی کرد.

    noun countable

    صفحه‌ی ساعت

    The antique clock's face featured Roman numerals instead of standard numbers.

    صفحه‌ی ساعت‌دیواری عتیقه به‌جای اعداد استاندارد دارای اعداد رومی بود.

    His old wristwatch had a cracked face but still worked perfectly.

    صفحه‌ی ساعت‌مچی قدیمی‌اش ترک برداشته بود اما همچنان عالی کار می‌کرد.

    noun countable C2

    آبرو، حیثیت، اعتبار، ارج‌وقرب، شرف

    To save face, Ahoora quickly changed the subject.

    اهورا برای حفظ آبرو به‌سرعت موضوع را عوض کرد.

    She feared that admitting her mistake would make her lose face among her friends.

    او می‌ترسید که اقرارش به اشتباه، اعتبارش را در نزد دوستانش خدشه‌دار کند.

    verb - transitive B2

    روبه‌رو شدن، مواجه شدن، رودررو شدن

    They need to face the reality.

    آن‌ها باید با واقعیت روبرو شوند.

    He will face the consequences of his actions.

    او با عواقب اعمال خود مواجه خواهد شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    She decided to face her fears head-on.

    او تصمیم گرفت که مستقیماً با ترس‌هایش رودررو شود.

    verb - transitive B2

    (واقعیت ناخوشایند) پذیرفتن، قبول کردن، تن دردادن

    He refused to face the fact that he needed help with his studies.

    او حاضر نشد قبول کند که در درس‌هایش به کمک نیاز دارد.

    They finally decided to face the fact that their relationship was over.

    آن‌ها در نهایت تصمیم گرفتند که بپذیرند رابطه‌ی آن‌ها به پایان رسیده است.

    verb - transitive C2

    (ازسر اجبار و ناچاری) (با فردی) چشم‌توچشم شدن، روبرو شدن

    I had to face my ex-girlfriend.

    مجبور بودم با دوست‌دختر سابقم روبرو شوم.

    She had to face her colleague during the heated meeting.

    او مجبور بود که در جریان جلسه با همکار بدجنسش چشم‌تو‌چشم شود.

    verb - intransitive B1

    روبروی چیزی واقع شدن، جلوی چیزی قرار گرفتن، رو به چیزی بودن

    This room faces the sun.

    این اتاق رو به آفتاب است.

    The apartment faced towards the sea.

    آپارتمان روبروی دریا واقع شده بود.

    verb - transitive

    (ساختمان) روکاری کردن

    a building faced with marble

    ساختمانی دارای روکار مرمر

    The house is faced in brick.

    این خانه با آجر روکاری شده است.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد face

    1. noun front of something; expression, exterior
      Synonyms:
      appearance look exterior front visage countenance aspect show air semblance presentation display guise mask surface showing profile features top facet obverse frontage makeup physiognomy lineaments mug grimace smirk frown scowl glower disguise simulacrum silhouette cast seeming frontal frontispiece paint finish map kisser dial clock light
      Antonyms:
      back rear behind
    1. noun pretense, nerve
      Synonyms:
      show cover mask front veil disguise facade air semblance cheek nerve confidence boldness impudence impertinence brass gall audacity false front effrontery presumption cloak chutzpah
      Antonyms:
      personality character
    1. noun authority, status
      Synonyms:
      reputation prestige honor standing dignity image social position self-respect
    1. verb come up against a situation
      Synonyms:
      encounter meet confront cope with deal with brave endure bear tolerate withstand suffer experience resist challenge oppose brook abide take allow go up against grapple with dare risk stand brace take on court brave defy contend cross run into sustain affront beard be confronted by take it submit stomach swallow venture fight square off fly in face of make a stand bit the bullet eyeball take the bull by the horns tell off accost
      Antonyms:
      retreat withdraw run hide
    1. verb be opposite; look at
      Synonyms:
      watch look at stare glare gaze meet confront overlook front front onto be turned toward border
      Antonyms:
      back
    1. verb put paint or finish on
      Synonyms:
      cover coat dress decorate finish skin line surface overlay plaster smooth clad sheathe veneer side shingle level polish remodel refinish redecorate front

    Phrasal verbs

    face down

    از رو بردن، از جلو کسی درآمدن

    face off

    رودررو شدن

    (هاکی روی یخ) بازی را آغاز کردن (یا ادامه دادن پس از مکث)

    Collocations

    face down

    از رو بردن، از جلو کسی درآمدن

    face stone

    سنگ‌نمای ساختمان، سنگ روکار

    coal face

    (انگلیس - معدن) رگه‌ی زغال‌سنگ

    Idioms

    fly in the face of

    جور در نیامدن با

    in the face of

    1- در برابر، در مقابل 2- علیرغم، با وجود

    make a face (make faces at)

    دهن‌کجی کردن به، ادا در آوردن

    on the face of it

    ظاهراً، تا آنجایی‌که از ظواهر برمی‌آید، در نظر اول

    pull a face

    دهن‌کجی کردن، شکلک درآوردن

    قیافه گرفتن، قیافه عوض کردن، ژست گرفتن

    Idioms بیشتر

    pull (or wear) a long face

    قیافه‌ی محزون به‌ خود گرفتن

    put a bold face on

    به نظر شجاع (یا مطمئن) آمدن، به روی خود نیاوردن، خم به ابرو نیاوردن

    set one's face against

    در مخالفت اصرار کردن، پافشاری کردن در برابر، لجاجت کردن

    show one's face

    ظاهر شدن (در میان جمع)، رخ نمایی کردن

    درملا عام ظاهر شدن، در میان جمع آمدن

    to one's face

    تو روی کسی (ایستادن یا گفتن)، رک

    face the music

    عواقب اعمال خود را چشیدن، با پیامد ناخوشایند عملی مواجه شدن، عقوبت کار خود را پذیرفتن، پای لرز خربزه نشستن

    keep a straight face

    جلو خنده‌ی خود را گرفتن، خم به ابرو نیاوردن

    stare someone in the face

    1- به صورت کسی خیره شدن، به کسی براق شدن 2- روبه‌رو شدن با، مواجه شدن، رودررو شدن

    play kissy-face

    ماچ و بوسه کردن، به هم ور رفتن، عشق‌بازی و دست‌ورزی کردن

    shut (or slam) the door on someone's face

    با کسی ترک صحبت یا مراوده کردن، در را توی روی کسی بستن

    egg on ones face

    (عامیانه) شرمندگی در اثر اشتباه لپی

    gain face

    آبرو و حیثیت کسب کردن

    laugh in someone's face

    گستاخانه به کسی خندیدن، به ریش کسی خندیدن

    laugh on the other side of one's face

    (عامیانه) پس از انتظار شادی یا موفقیت و غیره با شکست و نومیدی مواجه شدن

    let's face it

    اگر راستش را بخواهی، رک و پوست کنده می‌گویم.

    cut off one's nose to spite one's face

    به منافع خود ضرر زدن (مثل الاغی که از لج ارباب خود را غرق کند)

    (as) plain as the nose on one's face

    آشکار، هویدا

    a slap in the face

    1- تو گوشی، سیلی 2- توهین، خوارشماری، تودهنی

    سوال‌های رایج face

    گذشته‌ی ساده face چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده face در زبان انگلیسی faced است.

    شکل سوم face چی میشه؟

    شکل سوم face در زبان انگلیسی faced است.

    شکل جمع face چی میشه؟

    شکل جمع face در زبان انگلیسی faces است.

    وجه وصفی حال face چی میشه؟

    وجه وصفی حال face در زبان انگلیسی facing است.

    سوم‌شخص مفرد face چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد face در زبان انگلیسی faces است.

    ارجاع به لغت face

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «face» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/face

    لغات نزدیک face

    • - fabulous
    • - facade
    • - face
    • - face (up to) the facts
    • - face a difficult choice
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.