با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Silhouette

ˌsɪluˈet ˌsɪluˈet
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    silhouetted
  • شکل سوم:

    silhouetted
  • سوم شخص مفرد:

    silhouettes
  • وجه وصفی حال:

    silhouetting
  • شکل جمع:

    silhouettes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable
سایه‌نما، سایه‌رخ، سیلوئت
- The silhouette of the trees created a picturesque scene.
- سایه‌نمای درختان منظره‌ای زیبا به وجود آورد.
- The artist painted a beautiful portrait, focusing on capturing his subject's unique silhouette.
- این هنرمند پرتره‌ی زیبایی را ترسیم کرد؛ تمرکزش را بر به تصویر کشیدن سیلوئت منحصر‌به‌فرد سوژه‌اش قرار داد.
noun
نما، شبح، هیبت، قیافه، شکل
- I spotted the silhouette of a bird perched on a branch.
- نمای پرنده‌ای را دیدم که روی شاخه‌ای نشسته بود.
- As dawn broke, I noticed the distinct silhouette of a bird in flight.
- با سپیده‌دم، متوجه شبح مشخص پرنده‌ای در حال پرواز شدم.
verb - transitive
به‌صورت سایه‌نما نشان دادن، به‌صورت طرح تاریک نشان دادن، سیلوئت به‌صورت نمای سیاه نشان دادن، به‌صورت سیه‌نما نشان دادن، به‌صورت شبح نشان دادن، به‌صورت سیلوئت نشان دادن، به‌صورت ضد نور نشان دادن
- She silhouetted against the setting sun.
- در جلوی غروب خورشید به‌صورت سایه‌نما نشان داده شد.
- Her profile was silhouetted against the moonlight.
- نیمرخ او در جلوی مهتاب سیه‌نما شده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد silhouette

  1. noun outline
    Synonyms: contour, delineation, etching, figuration, form, likeness, line, lineament, lineation, portrait, profile, shade, shadow, shape
    Antonyms: body

ارجاع به لغت silhouette

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «silhouette» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/silhouette

لغات نزدیک silhouette

پیشنهاد بهبود معانی